تازه های کتاب
تازه های انتشارات کتاب ناب
بایسته های فرهنگ
سازمان های فرهنگی
- شورای وزارت خانه های فرهنگی، گامی درجهت تحقق حکمرانی فرهنگی
- حکمرانی فرهنگی
- برنامه اصلاحات معاونت فرهنگی
- حکمرانی در شکل کلان نیاز دارد، بداند در کجا سفت و کجا منعطف باشد
- انتصاب دبیر شورای فرهنگ عمومی کشور
- نادره رضایی، معاون امور هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی شد
- فعالیتهای معاونت فرهنگی وزارت ارشاد در جهت اهداف انقلاب اسلامی است
مسائل نظری
حوزه علمیه
دانشگاه
- انتشار کتابهای فقهی درباره مسائل روز
- گزارشی از حضور استاد احمد مبلغی در مجمع جهانی فقه اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ظرفیتها و چالشهای استفاده از فقه در تقنین
- حجاب امری اجتماعی، با امکان قانونگذاری
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- کسانی که در اصول تابع دیگران باشند، نباید خود را مجتهد بدانند
- تمدید مهلت ارسال اثر به پنجمین دوره انتخاب کتاب برگزیده دانشگاهی
- بازسازی منابع تاریخی مفقود شیعه
- رتبهبندی علمی دانشگاهها، پژوهشگاهها و مؤسسات آموزش عالی وابسته به حوزه علمیه قم
- انتصاب ریاست نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها
- ۱۳ دانشگاه ایرانی در جمع هزار دانشگاه برتر دنیا
- ضرورت پردازش دادههای علمی و کتابخانهای
- دکتر محسن جوادی معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد
علمی آموزشی
علمی پژوهشی
هنر
- وضعیت فلسفه در سده اخیر حوزه علمیه قم
- فقهی که بخواهد نظریهپرداز باشد، در بستر درسهای تخصصی و پژوهشهای آزاد شکل میگیرد
- ضرورت پرداختن به مکتب فقهی و اصولی امام خمینی (ره)
- قطب فرهنگی اسلام «عقل» است
- مدیر حوزه های علمیه خواهران کشور انتخاب شد
- جامعه الزهراء س یادگاری پربرکت از حضرت امام ره
- تغییر و تحول در نظام آموزشی حوزههای علمیه
اخبار و مسائل کتاب
نقد و معرفی کتاب
- برنامه اصلاحات معاونت فرهنگی
- حکمرانی در شکل کلان نیاز دارد، بداند در کجا سفت و کجا منعطف باشد
- فعالیتهای معاونت فرهنگی وزارت ارشاد در جهت اهداف انقلاب اسلامی است
- برگزیدگان همایش بیست و پنجم کتاب سال حوزه
- صدور پروانه فعالیت کتابفروشان
- مصوبات جلسات 645 تا 647 هیات انتخاب و خرید کتاب
- علیرضا مختارپور، رئیس کتابخانه ملی و مهدی رمضانی، سرپرست نهاد کتابخانههای عمومی کشور شد
اقتصاد
اجتماعی
- باید امید آفرینی کنیم
- طرح اصلاح قیمت بنزین می توانست بهتر از این اجرا شود
- خواستار استمرار معافیت مالیاتی اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه هستیم
- در عرصه جنگ اقتصادی، به طور قاطع دشمن را عقب می زنیم
- دولت خسته نیست
- فعالیت 11 هزار و ۹۰۰ رسانه دارای مجوز در کشور
- افرادی که نفوذ پیدا می کنند داغترین شعارهای حاکمیتی را میدهند
- وفاق ملی ضرورت تداوم انقلاب اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ثبتنام بیمه درمان تکمیلی اصحاب فرهنگ، هنر، رسانه
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترجوادی
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترصالحی
- نگاهی به اندیشه آیت الله هاشمی رفسنجانی ره
1391/05/27 19:42
مرجعيت و رهبري / گفتاري از شهيد مظلوم آيتالله بهشتي
اشاره "مرجعيت" و "رهبري"، دو اصل و موضوع مهم و زيربنايي از مجموعه اصول و موضوعات حائز اهميت در فرهنگ غني و معارف جامع اسلامي ميباشند. مرجعيت و رهبري، هر كدام مفهوم خاص و مصداقهاي عيني و عملي […]
اشاره
"مرجعيت" و "رهبري"، دو اصل و موضوع مهم و زيربنايي از مجموعه اصول و موضوعات حائز اهميت در فرهنگ غني و معارف جامع اسلامي ميباشند. مرجعيت و رهبري، هر كدام مفهوم خاص و مصداقهاي عيني و عملي مختص به خود را دارند كه بايد از هم تفكيك و به شرح و تبيين درآيند تا نسل جوان به معرفت ديني و بينش اسلامي لازم دست يابد و پشتوانه و ذخيرهاي ارزشمند براي ادامه راه بيابد. اين معرفت آفريني و بينش زايي را متفكر ژرف نگر و انديشمند توانا و نكته سنج شهيد مظلوم آيتالله بهشتي در گفتار ذيل تحت عنوان "مرجعيت و رهبري" به نيكي و زيبايي انجام داده است كه جوانان را به مطالعه و تفكر در آن دعوت ميكنيم.
بسماللهالرحمنالرحيم
بحث تفسيري كه داشتيم، ما را به يك بحث مورد ابتلاء هر انسان آگاه متعهد كشانده، كه انسانهاي آگاه در هر دوره و زماني در زمينه دين و مذهب و عقيده و همچنين نظامهاي اجتماعي اعم از نظامهاي اجتماعي متكي به مردم و نظامهاي متكي به مسلك بالخصوص، با آن روبرو هستند.
اين مبحث عبارت است از رابطه ميان مردم و رهبران فكري و اجتماعي و مسئولان اداره امور جامعه.
در مورد انسان متديني كه به خدا و رابطهاش با خدا معتقد است، اين مسأله جديتر، حادتر و پراثرتر ميشود. به همين دليل هم قرآن كريم روي اين مسأله سخت تكيه كرده و روايات ـ كه خود بخود بايد توضيح دهنده و دنبالهرو آيات باشند ـ بصورتي بسيار وسيع روي آن انگشت گذاشتهاند.
در اين زمينهها مطالبي را در جلسات قبل براي دوستان بيان كردهايم، و به دنباله آن مطالب، سئوالاتي بوجود آمده كه بايد به آنها پاسخ داد.
سئوالات تا حدودي كه مربوط به مطلب باشد و جنبه كليت داشته باشد و بخواهد تز را روشن بكند و تعيين شخصي نباشد، پاسخ داده خواهد شد.
علت اينكه قيد كردم تعيين شخصي نباشد اين است كه اين نوع تعيين شخصي برخلاف اصولي است كه در اين زمينه عرض شد. اين را براي رعايت اصول ميگويم، نه امري ديگر.
يكي از اين سئوالات كه مفصلتر و شامل جنبههاي مختلف مطلب است را ميخوانم و پاسخ ميدهم. از دوستان عزيز، برادران و خواهراني كه در جلسه شركت دارند و از هر شنوندهاي كه اين بحث را ميشنود انتظار دارم، اين بحث روشنگر را به هيچ چيز روشنگري و بيان حقي كه وظيفه ماست تفسير نكند، در غير اينصورت آن اثر و ثمري را كه ما از ايراد اين بحثهاي اجتماعي انتظار داريم، بدست نخواهد آمد.
نخستين شرط موفقيت براي همه شما در اين نوع مسيرها اين است كه تفسير نامطلوب، نابجا و غيرواقع و تفسير "بمالايرضي صاحبه" را كنار بگذاريم تا بتوانيم با مناسباتي روشنتر نقش اجتماعي لازم خود را ايفا كنيم.
1ـ فرق بين مرجع و رهبر چيست؟ آيا اين دو يكي است؟
پاسخ: مرجع، رهبر است، اما صرفاً رهبر علمي. اگر منظور شما از "رهبر"، رهبري علمي است، مرجع رهبر علمي است و اگر منظور، "رهبري اجتماعي" است، در اين صورت "مرجعيت" يك مطلب است و "رهبري اجتماعي" مطلبي ديگر.
رهبري شئون مختلف دارد، يكي رهبري در فتوا كه همان مرجعيت است. ولي رهبري در فتوا، رهبري در همه چيز نيست. پس پاسخ سئوال اين است: مرجع رهبر است، ولي رهبر در فتوا و بيان حلال و حرام و مستحب و مكروه و مباح، و اين مستلزم آن نيست كه حتماً اين شخص در جنبههاي ديگر هم رهبر باشد.
مثال: فرق بين يك دبير رياضي خوب در كلاس، و بين يك رئيس دبيرستان خوب در يك دبيرستان چيست؟
يك دبير رياضي خوب، رهبر و راهنماي دانشآموزان در آن بخش تخصصي خويش است. ولي يك رئيس دبيرستان ادارهكننده و رهبريكننده عملي كارهاي يك واحد آموزشي است كه كار او در حسن اثر همان دبير رياضي در كلاس هم ميتواند مؤثر واقع بشود. ممكن است كسي هم يك رئيس دبيرستان لايق و هم يك دبير رياضي لايق باشد. هم در كلاس خوب درس بگويد و كلاس را خوب اداره كند، هم مدرسه را خوب اداره كند. اين مثال را گفتم كه در دسترس كوچك و بزرگ باشد. مثال اجتماعي هم بزنم. فرق بين يك حقوقدان و يك رهبر سياسي در جامعههاي غيرمذهبي چيست؟ يك حقوقدان و يك رهبر سياسي در جامعههاي غيرمذهبي چيست؟ يك حقوقدان، كارشناسي است كه در زمينه مسائل حقوقي اظهارنظر ميكند، ولي ممكن است اگر يك جائي، حتي يك اداره حقوقي را هم بدست او بدهند، همان را هم نتواند خوب اداره كند. چه رسد به آن جامعهاي كه او در مباحث حقوقي مواد و تبصرههاي مربوط به آن جامعه را بيان ميكند. در زمينه مرجعيت، مسأله درست همين هست. بسياري از كساني كه از نظر فقاهتي ميتوانند مرجع تقليد باشند، حتي خانه خودشان را نميتوانند خوب اداره بكنند، چه رسد به حوزههاي علمي.
يكي از آسيبهايي كه بر حوزههاي علمي اسلامي وارد ميشود، از همين طريق است كه شرايط مربوط به مرجعيت در فتوا با شرايط مربوط به مديريت حوزه مخلوط شده، چه رسد به مسائل مربوط به رهبري جامعه، آنكه بسيار سنگينتر و مشكلتر است. يك استاد دانشگاه خوب و برجستگي او در استادي، هيچ نشانه آن نيست كه رئيس دانشگاه خوبي هم باشد، يا حتي دانشگاه را اداره كند. تازه يك رئيس دانشگاه خوب، موفقيت او در اداره يك دانشگاه هيچ دليل آن نيست كه بتواند يك جامعه بزرگ را در مسيرهاي گوناگون خوب اداره بكند. زيرا هر كدام از آنها يك نوع صلاحيت ميخواهد.
من از اين سئوال دوستان متوجه ميشوم كه قشر رفقاي ما كه يك قشر كاركردهتر است، چون پاي مذهب در ميان آمده، حتي از معلومات بسيار ساده خود براحتي نميتواند استفاده بكند. طرح اين سئوالات بنظر من نشانه اين است كه مردم ما در زمينه مسائلي كه ارتباط با مذهب پيدا ميكند از نتيجهگيري از معلومات ابتدائي خودشان هم عاجز هستند و اين مصيبت بزرگ جامعه ماست. والا مگر مسأله جاي ابهام است كه سئوال ميكنند. اين را براحتي ميشود فهميد كه ما براساس همان مطلبي كه در مورد تقليد و لزوم تقليد ميگوئيم، شرائط مقلد را بدست ميآوريم و براساس همان زيربنايي كه براي رهبري داريم شرائط رهبر را.
زيربناي تقليد، مراجعه غيركارشناس به كارشناس است. مراجعه غيركارشناس به كارشناس (عبارت است از) تقليد يك غيرمجتهد از يك مجتهد واجد شرائط. مقلَد بودن است و مقلَد بايد مجتهد، آگاه، عادل و درست و امين باشد و چون مسئله، مسئله كارشناسي است، پس به برجستهترين كارشناس ممكن ـ اعلم ـ مراجعه ميشود. كداميك از اينها اصولاً با مسئله رهبري ارتباط دارند؟ رهبر بايد آگاه و ملا باشد. اين درست است. اما آيا ملايي براي رهبري كافي است؟ يكي از پايههاي رهبري را اين ميتواند تأمين كند، در حالي كه براي رهبري شرايط بسياري لازم است. اگر شما يك بيمارستان تأسيس كنيد، اداره امور بيمارستان را به چه كسي ميسپاريد؟ به متخصصترين پزشك، يا به مديرترين پزشك؟
هرگز هيچكس اداره امور بيمارستان را براساس تخصص در فن پزشكي به كسي نميسپارد، بلكه براساس صلاحيتهايي كه براي مديريت لازم است، اداره بيمارستان را به افراد ميسپارد.
اداره يك جامعه و اداره حوزه علمي هم همينطور است.
بار ديگر سئوال را مطرح ميكنم: فرق بين مرجع و رهبر چيست؟ آيا اين دو يكي است؟ مرجع رهبر است، اما در يك زمينه خاص يعني رهبر در فتوا است. بنابراين اگر منظور از اين رهبري، رهبري اجتماعي باشد، ميگوئيم دو تا هستند و اگر مطلق رهبري است، ميگوئيم ميان اينها اصطلاحاً نسبت به عام و خاص است.
يك رهبر داريم بعنوان رهبر در فتوا، كه به او "مرجع" ميگوئيم و يك رهبر داريم بعنوان رهبر در مسائل اجتماعي، كه به او "رهبر" و امام و پيشوا ميگوئيم. سئوال بعدي اين است كه اگر دو تا هستند، آيا بايد "دو تا باشند"يا "ميتوانند" دو تا باشند؟ نه خير، لازم نيست دو تا باشد، يك نفر ميتواند هم مرجع تقليد و هم امام و پيشواي جامعه باشد، به شرط اينكه صلاحيتهاي لازم براي هر دو مقام را داشته باشد. اين دو سمت ميتواند هم در يك نفر جمع شود، و هم در دو نفر. نخستين كسي كه در زندگي اجتماعي مسلمانها هم رهبر فتوايي ـ و هم بالاتر از آن ـ رهبر اجتماعي است، خود پيامبر (ص) است. هر چند كه قرآن افتاء را به خدا نيز نسبت ميدهد.
قلالله يفتيكم في الكلاله (سوره نساء 176) خدا فتوا ميدهد در زمينه سهم ارث كلاله. (سوره نساء 176)
بنابر،اين پيامبر (ص) هم مرجع در افتاء و هم امام است. ولي همه انبياء امام نبودند بعضي از انبياء، امام يعني رهبر اجتماعي بودند. ولي بعضي از آنها امام نبودند، بلكه فقط مبلغ رسالات پروردگار بودند، ابراهيم (ع) و موسي (ع)، هم پيامبر و نبي و رسول و هم امام بودند. ولي عيسي (ع) در زندگيش با آنكه پيامبر اوليالعزم شد، ولي امام نشد. اصلاً در مورد او نوبت به ايفا نقش امامت نرسيد.
بلي، شايد براي عيسي(ع) آن ابتداييترين مراحل امامت را بشود قائل شد، ولي مقام رهبري موسي (ع) بسيار بالا و نزديك به عاليترين مقام رهبري يعني زمامداري يك جامعه بود. البته به آن مرحله نرسيد و قبل از آن وفات يافت.(منبع: جاودانه تاريخ، ج 3، انتشارات روزنامه جمهوري اسلامي)
از نظر ما، ائمه (ع) هم رهبر افتائي و هم امام و پيشوا و رهبر اجتماعي و رهبر جامعه هستند. و اتفاقاً غفلت از اين نكته سبب شده است كه بعضيها بگويند مسئله امامت يك داستان تاريخي بود كه تمام شد. زيرا اكنون كه ديگر ائمه نيستند تا از اين بحث كنيم كه زمامدار امت هستند يا نه. الان كه دوره آنها نيست، امام زمان هم كه غائب است، و نميتوانيم زمامداري را بدست او بسپاريم. پس اين بحث امامت ديگر زائد است!
غافل از اينكه اولاً در بحث امامت، يك بخش كاملاً زنده وجود دارد و آن امامت در افتاء است. آيا اكنون كه ما ميخواهيم چهره واقعي اسلام را بشناسيم از مجراي رهبري فكري امام صادق (ع) بشناسيم يا از مجراي رهبري فكري ديگراني چون ابوحنيفه؟
در اينجاست كه ميگوئيم ما "امامي" هستيم، فقه ما امامي است، فقه امام صادق (ع) و ائمه ديگر است.
از اين طريق ما چهره اسلام را ميشناسيم و اين هميشه زنده است.
و ثانياً در مورد زمامداري، اگر ما يك وقتي مينشستيم بحث ميكرديم كه آيا علي (ع) زمامدار باشد يا ابوبكر يا عمر يا عثمان، يك بحث زائدي بود. ولي مسأله اين نيست مسأله اين است كه چرا و براساس چه معيارهايي ما ميگوئيم علي (ع) بايد زمامدار باشد؟
مكرر عرض كردهام شيعه اگر ميگويد علي (ع) بايد زمامدار باشد، نه بخاطر اين است كه پسر عموي پيامبر است. مگر جعفربنابيطالب همانوقت پسر عموي تني پيامبر نبود؟ مگر عقيلبن ابيطالب پسر عموي پيامبر نبود؟ مگر عباس عموي پيامبر نبود؟ اينها كه همه بعد از پيامبر بودند. پس مسئله بر سر نسبت و قرابت نيست. و باز نه به جهت دامادي پيامبر است، مگر عثمان داماد پيامبر آن هم داماد دو تا دخترهاي پيامبر نبود؟ يكي از آنها را گرفت و وفات كرد سپس ديگري را گرفت. پس ملاك دامادي هم نيست.
چرا علي(ع) بايد بعد از پيامبر زمامدار باشد؟ بدليل علي بودنش! به دليل آن خصلتهاي عالي برجستهاي كه در علي بود و واقعاً و انصافاً همتايي در جامعه اسلامي نداشت.
بنابراين، اگر مسأله از نظر امامت و زمامداري اين است، پس مسئله اينكه زمامدار را با چه معياري زمامدار بشناسيم تا قيام قيامت زنده است.
البته در مورد علي (ع) و ائمه ديگر علاوه بر اين مورد، مسئله تعيين قطعي از جانب پيامبر، و اينكه امامي امام بعدي را، براساس آنچه در فرمانهاي خداوند آمده تعيين كند هم وجود دارد، ولي اين تعيينها باز روي چه حسابي هست؟
اگر پيامبر علي را به فرمان خدا تعيين ميكند روي چه حسابي است؟ آيا علي (ع) را دوست دارد؟ اين دوستي شخصي است؟ آيا ميخواهد زمامداري در دست داماد و پسر عمويش باشد؟
خير، او ميخواهد نهضتي را كه شخصيتي چون پيامبر تا اين مرحله به ثمر رسانده بدست كسي بسپارد كه از نظر آگاهي، از نظر قاطعيت، از نظر انتخاب روش مسير، از نظر اينكه "لاتأخذه فيالله لومه لائم" دنباله رو بنيان گذار نهضت باشد و از اين قبيل.
امام صادق (ع) چرا بايد امام زمان و عصر خود باشد؟
چون امام صادق است، والا امام باقر (ع) فرزندان ديگري هم داشته است. جعفر بن محمد الصادق كه به عنوان امام عصر و زمان خود بايد روي كار بيايد، به اعتبار خصوصيات علمي و عملي و تقوايي و فضيلتي و آگاهي و قدرت و توانايي رهبري نهضتي در زمان خويش است.
پس براي هر سمتي به هر حال خصوصياتي لازم است و بيشتر اين خصوصيات را همه ميتوانند تشخيص بدهند...
چرا در ساير مسائل زندگي مطلب روشنتر از اين حرفهاست، ولي اينجا كه ميرسد مسئله اينقدر پيچيده و مبهم ميشود. من ميخواهم از كسي تقليد كنم، از او حلال و حرام را بپرسم، مشخصات چنين فردي هم معلوم است و سه چهار تا بيشتر نميباشد. اما در جائي كه ميخواهم كشتي جامعه را بدست ناخدايي بسپارم، مشخصات ديگري هم بر اين اضافه ميشود.
(خلاصه مطلب اينكه مرجع و رهبر) اگر دو تا هستند، بايد دو تا باشد، يا ميتوانند دو تا باشند؟ در زمان پيغمبر و در زمان ائمه يكي بود. بعد از ائمه ميتواند يكي باشد و ميتواند دو تا باشد. در عصر غيبت هيچ لزومي ندارد كه يكي باشد بلكه ميتواند دو تا باشد.
اگر رهبر و مرجع دو تاهستند، حدود اختيارات آنها چيست؟ اختيارات مرجع اين است كه بگويد چه چيزي حلال و چه چيزي حرام است. حق گفتن بكن و نكن را ندارد، مگر وقتي كه رهبر باشد. از اختيارات رهبر است كه ميگويد بكنيد، نكنيد، بايستيد، قيام كنيد، بنشينيد، حركت كنيد، بسازيد، خراب كنيد، و اگر مرجعيت و رهبري يكجا جمع شد، اين دستورات را همان كسي ميدهد كه حلال و حرام را هم ميگويد.
اگر دو تا بود، شما ميتوانيد از هر كس كه ميخواهيد تقليد بكنيد، اما در رهبري بايد دنبالهرو كسي باشيد كه لياقت هدايت شما و جامعه شما را در مسائل اجتماعي و زندگي و حركتهاي جامعه ساز دارد.
اگر ميتوانند دو تا باشند، ارجح، دو تا بودن يا يكي بودن است؟ ارجح اين است كه هر دو گروهي باشد. در زمان ما، نه رهبري فردي و نه مرجعيت فردي آنطور كه بايد، بجايي نميرسد.
ارجح اين است كه هر دو گروهي باشد و اگر گروهي شد، دو گروه ميتوانند در يكديگر ادغام شوند. يك گروه با تقسيم كار مسئول هر دو باشد. ولي تنها مرجع صلاحيتدار براي اظهار نظر درباره مسائل فتوايي ديني امور مربوط به زندگي اجتماعي امت، رهبري است.
شما در مسائل فردي آزاديد و ميتوانيد از هر مجتهد عادل برجسته كه به نظر شما بهترين مجتهد است تقليد كنيد، مثلاً شكيات نمازم چگونه است؟ آيا شك در ركعت اول و دوم مبطل است يا نه؟ ظن در ركعت اول و دوم كافي است يا نه؟ در نماز سه ركعتي چطور؟ چگونه بايد مسح كشيد؟ چه چيز پاك و چه چيز نجس است؟ مفطرات روزه كدام است؟ و امثال اينها. در اين نوع مسائل كه مسائل فردي است ـ واگر اختلاف فتوايي هم در جامعه باشد به جائي لطمه نميزند ـ آزاديد و اگر صد مرجع هم در اين اجتماع باشد، طوري نميشود و هيچ ضرري هم ندارد.
اما در مسائل اجتماعي فقط يك مقام در جامعه حق اظهارنظر دارد و جامعه بايد يك مقام و مرجع و ملجاء را به رسميت بشناسد. و اگر آن مراجعي كه در مسائل فردي مقلديني دارند فتواشان در مسائل اجتماعي با اين رهبر مخالفت داشته باشد، شما حق نداريد از فتواي آن پيروي كنيد (بلكه) بايد از فتواي همين رهبر پيروي كرد، حتي آن مراجع هم بايد در اين مسائل تابع اين رهبر باشند.
حال اگر از مرجعي پرسيده شود چرا در اين مساله اجتماعي همگامي نكرديد؟ و او بگويد نظر بنده اين است. اين سخن مورد قبول نيست. شما ميتوانيد بگوئيد فلان كس حق ندارد رهبر باشد. و آزاد هستيد درباره رهبر و صلاحيت او نظر بدهيد، ولي اگر كسي را به رهبري شناختيد، ديگر حق نداريد بگوئيد نظر فقاهتي من جور ديگر است.
در مسائل اجتماعي اين حرفها مورد قبول نيست و اگر جز اين باشد اصلاً بايد مساله زندگي اجتماعي براساس اسلام را بوسيد و كناري گذاشت. مگر در يك جامعه به هر صاحبنظري ميشود حق داد خود و مقلدين او درباره مسائل اجتماعي آنطور تصميم بگيرند كه آنها تشخيص ميدهند؟ مگر هرج و مرج غير از اينست؟ كيست كه بتواند بگويد اسلام يا تشيع، آئين هرج مرج است؟ اگر كسي چنين حرفي را بزند، همه به او ميخندند. پس بار ديگر سئوال و جواب را تكرار ميكنم. اگر (مرجع و رهبر) ميتوانند دو تا باشند ارجح دوتابودن است يا يكي بودن؟ اولاً ارجح، گروهي بودن است واگر هم يك نفر قرار است باشد باز ارجح يكي بودن است. ولي در مسائل اجتماعي، اين دو اصلاً قابل تفكيك از هم نيستند.
در مسائل اجتماعي، آن نظر فقاهتي متبع است كه امام و رهبر آن را صحه بگذارد. نظر ديگران در مسائل اجتماعي هر چند ارزش علمي دارد،ولي فاقد ارزش اجرايي است. از اين جمله نتيجهگيري كنيم: در مسائل فردي اينقدر سنگ مركزيت در افتاء را به سينه نزنيم و سخت نگيريم، هركس از هركسي ميخواهد تقليد بكند. ولي در مسائل اجتماعي آنجا كه وظيفه شما را درباره كوچكترين مساله اجتماعي، بيان ميكند، اين فتوا صرفاً حق رهبر است. هر فتوايي كه رهبر صحه بگذارد آن فتوا قابليت اجرا دارد. چه فتواي خود او و چه فتواي ديگري باشد(يعني) فتواي منتخب رهبر در مسائل اجتماعي ارجحيت دارد.(منبع: جاودانه تاريخ، ج 3، انتشارات روزنامه جمهوري اسلامي)
* اگر رهبر فتوايي بر ضد اسلام داده آيا ما ميتوانيم از او اطاعت بكنيم؟
- اگر رهبر فتوايي بر ضد اسلام گفت، آگاهان اجتماع كه مجتهدان ديگر هم جزو همان صف اول آگاهان اجتماع هستند، اعلام ميكنند كه اين فتوا ضد اسلام است. يك وقت است كه مجتهدان ـ حتي اگر صد مجتهد هم باشند ـ ميگويند فتواي اين رهبر برخلاف فتواي ماست. در اين صورت ارزشي ندارد.
ولي يك وقت است كه ميگويند اين فتوا ضد اسلام است. اين با هم فرق دارد. فتواي ضد اسلامي، يعني فتواي ضد ضروريات دين. يعني اينكه رهبر برخلاف ضرورت دين سخني بگويد.
اما اگر يك رهبر، فتوايي ميدهد و صد مجتهد در برابر او فتوايي ديگر ـ ميگويند گرچه يقين نداريم كه اسلام حتماً اين را گفته است ولي فتواي ما اين است ـ در اينصورت ارزشي ندارد. و همين مطلب است كه در اجتماع ما، ضد اسلام و ضد فتوا با هم اشتباه گرفته ميشود.
ما، مردم متدين چون ضد فتوا را با ضداسلام يكي دانستهايم، از همين طريق راه را بر هر نوع نوآوري در زمينه مسائل ديني بستهايم. من گمان ميكنم اگر ما در زمان مرحوم علامه حلي(ره) بوديم، علامه را هو ميكرديم، زيرا تا زمان علامه حلي فتواي معروف و مشهوري كه هر شيعهاي با آن آشنا بود، اين بود كه اگر يك ذره خون در چاه افتاد آن چاه نجس ميشود، هر قدر اين چاه منبعش پرسيلان و پرجوشش باشد. مگر اينكه چاه كر باشد والا اگر كمتر از كر باشد نجس است.
اما علامه حلي ـ در آن آثار متاخرش ـ اين نظر فقهي را شكست و گفت نجس نميشود، هر چند قبل از ايشان هم عدهاي از فقهاي قديم گفته بودند آب چاه نجس نميشود اما فتواي معروف كه در آن زمان هركسي به گوشش خورده بود و يا از هر ملايي ميپرسيد پاسخي كه ميشنيد اين بود كه نجس ميشود.
البته علامه فتوا داد كه واجب است آن تعداد معين از دلو آب را نيز از آن چاه بكشند. باصطلاح نرخ را واجب ميدانست. شهرت فتوايي زمان ما اين است كه به صرف ملاقات نجس، آب چاه نجس نميشود مگر اينكه نجاست رنگ و بو و طعم آن را تغيير بدهد.
اين فتواي مشهور امروز و ديروز و اين قرن و قرن پيش، بازده شجاعت فتوايي فقيهي است بنام "علامه حلي" كه سد قبلي را شكست.
اگر ما در زمان علامه حلي قرار ميگرفتيم، فرياد وا اسلاما، اسلام از دست رفت را سر ميداديم كه چرا علامه حلي يك فتوايي ضدفتاوي همه داده است. آيا علامه حلي فقيه هست يا نه؟ عادل هم هست يانه؟ اگر هم فقيه و هم عادل است، چه كسي گفته بايد دنبالهروي فتاوي همه باشد؟ پس نوآوريها كجاست؟ و اين مصيبت امروز ما است. اگر كسي را به مقام فقاهت و عدالت شناختيد به او آزادي فكر بدهيد، همانطور كه دين به او اين آزادي را داده است. خيلي عجيب است كه ما در حوزههاي علميمان وقتي دور هم مينشينيم و درباره مسائل بحث ميكنيم، ابتكارها و نوآوريها را طرد ميكنيم. اگر پنج هزار نفر از علماي شيعه از صدر تا امروز براساس استنباط و طرز فهمشان از كتاب و سنت يك فتوايي بدهند، حالا يك مجتهد امروز ميخواهد درباره آن مساله نظر بدهد، حق ندارد بگويد نظر همان است كه اين پنج هزار نفر گفتهاند؟ اگر يك فقيهي آنوقت كه ميخواهد جواب بدهد و رساله عملي بنويسد، اگر در مقام فقاهت اكتفا كرد به اينكه گذشتگان چنين گفتهاند، ما نيز چنين گوئيم كه اين شخص، فقيه نيست. چون غيرحجت در فقه را حجت تلقي كرده و چيزي را كه دليل نيست دليل بحساب آورده است. همين الان در حوزههاي علمي و در مباحث علمي ما اين مساله مطرح است.
در حوزهها ميگوئيم كه فقيه بايد از نو، صرف نظر از گفته ديگران ابتدا "كتاب و سنت" را مطالعه كند، ببيند خودش چه ميفهمد، و چه استنباطي دارد. حالا اگر اين فقيه استنباطش برخلاف آن پنج هزار نفر شد، مگر ميتواند بگويد؟ اگر گفت مگر او را آرام ميگذارند؟ البته او بايد بگويد اما ديگران هم بايد آگاهانه پشتوانه به ثمر رسيدن اين گفتنها باشند، والا گفتن او هدر ميشود. نوآوريها كار مشكلي است. يك مثال از زمان خودمان ميزنم. از هر فقيهي بپرسيد اهل كتاب پاك هستند يا نجس؟ فتواي دائر و جاري اين است كه نجساند. مجتهد و فقيهي بنام مرحوم آيتالله حكيم استنباطش اين بود كه اينها پاك هستند. و اين نظر را بيان كرد. ولي بقدري ايشان را اذيت كرده بودند كه من در نجف از ايشان پرسيدم آقا شنيدهام فتواي شما در مورد اهل كتاب اين است كه پاك هستند. ديدم هم خود ايشان، هم آنهائيكه آنجا نشسته بودند ميخواهند يك جوري اين فتوا را بيان كنند كه مبادا، "مبادايي" پيش بياورد. چرا جامعه ما چنين است؟ اين خفقان فكري چرا؟ اين خفقان بايد از بين برود. نميگويم هر انساني و هر كسي كه چند عبارت عربي، چند آيه و حديث ميداند، حق نوآوري دارد. اين معلوم است كه نه، ولي ميگويم اگر كسي واجد شرايط شد، و با معيارهاي موجود او را به اجتهاد شناختيد، وقتي مطلب نويي گفت، بگذاريد نوها گفته بشود.
براي اينكه نظر دادن ضدفتواي مشهور، نظر دادن ضداسلام و ضد تشيع نيست. وقتي ميتوانيم بگوئيم يك رهبر بر ضد اسلام دستور داده، كه دستور او بر ضد ضروريات اسلام باشد. يا آن رهبر شخصاً داراي شرايط افتاء نبوده و يك صاحب افتاء هم نظر او را تائيد نكرده باشد. والا مادام كه يك نظر صاحب افتاء خواه خود رهبر، خواه يك مفتي ديگر، نظر نو او را كه بر ضد نظر همه مجتهدان معاصر است تائيد ميكند، باز هم نظر او بر نظر همه آنها تقدم دارد.
سئوال: آيا مسائل اجتماعي، مسائل اقتصادي، مثلاً خمس و زكوه را هم شامل ميشود؟ بلي. همه مسائلي كه به زندگي اجتماعي و سامان دادن به نظام اجتماعي مردم ارتباط پيدا ميكند. در قلمرو اين مساله است. البته يك وقت است كه رهبري وجود ندارد، كه در اين صورت هركسي در آن مسائل از مرجع تقليد خود تقليد ميكند. اما اگر رهبري وجود دارد، نظر رهبر بايد با قاطعيت اجرا شود و وقتي رهبري نيست طبعاً در آن مسائل هم هركسي تابع مقلد خويش است.
اما مدارك اين حكم چيست؟ اين مسئله مدرك نميخواهد. وقتي رهبري چند نفر را ميخواهند به دست يك فقيه عادل با تقواي اعلم و برجستهاي بدهند كه اين فقيه چهارنفر آدم را نميتواند دور هم اداره بكند، آيا كسي حاضر ميشود به او تن در بدهد؟ براي اينكه لااقل به بعضي از مآخذي كه دم دست است سرزده باشيم، از نهجالبلاغه نقل ميكنيم:
"و قد علمتم انه لاينبغي ان يكون الوالي علي الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامه المسلمين البخيل فتكون في اموالهم نهمته ولا الجاهل فيضلهم بجهله ولا الجافي فيقطعهم بجفائه ولا الخائف للدول فيتخذ قوماً دون قوم، و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع ولا المعطل للسنه فيهلك الامه"(1)
ترجمه: شما ميدانيد كه والي و زمامداري كه تسلط بر عرضهاو ناموسها، جانها و خونها، سودها و درآمدها و دارائيها، و احكام و مقدرات، و پيشوايي و زمامداري مسلمين را دارد، نميتواند آدم بخيل باشد. براي اينكه آدم بخيل خيلي پول دوست است، و جاي لغزش دارد. "فتكون في اموالهم نهمته" و خيلي عطش اينرا دارد كه اموال عمومي را براي خودش جمع كند. آدم جاهل و نادان هم نميتواند باشد.
زيرا مردم را با نادانيش به گمراهي ميكشاند. آدم ظالم و متعدي متجاوز هم نميتواند باشد، چون از حقوق مسلمين تجاوز ميكند.
آدم باند باز و قوم خويش باز و رفيق باز هم نميتواند باشد، چون گروهي را بيجهت بر گروهي ديگر مقدم ميدارد.
آدمي كه حق و حساب و هديه و تعارف و حق السكوت ميگيرد هم نميتواند باشد، زيرا اين حقوق را پايمال ميكند. در آنجا كه بايد با قاطعيت حرف بزند سكوت ميكند. آدمي كه روشها و شيوههايي كه پيغمبر و ائمه و پيشوايان برحق، در زمامداري و پيشوايي عمل كردهاند را كنار ميگذارد، نميتواند باشد، چون امت اسلامي را به سوي هلاك و تباهي ميبرد. يك عبارت ديگر از نهجالبلاغه را هم ميخوانم اين عبارت ميتواند كاملاً روشنكننده باشد:
"ايهاالناس ان احق الناس بهذا الامراقواهم عليه واعلمهم بامرالله فيه"(2)
ترجمه:اي مردم، سزاوارترين اشخاص به اين امرـ زمامداري و رهبري ـ آن كسي است كه از همه توانايي لياقت و عرضهاش براي اينكار بيشتر و به ايدئولوژي اسلامي و آنچه اسلام و فرمان خدا در اين زمينه ميگويد، از همه آگاهتر باشد ـ آگاهي در حد اعلي و توانايي و عرضه و لياقت در حد اعلي ـ بنده ميخواهم كسي را كه از همه اعلم است اما قدرت اين كار را ندارد در يك كار كوچك زمامدار كنم، مثلا تجارتخانهاي را بدست او بدهيم تا اداره كند، آيا اين زمامداري را به احترام اعلميتش كسي قبول ميكند؟ وقتي كسي، مغازه تجارتخانه را به او نميدهد، آيا ميشود امت را به پاس اعلميتش به دست او سپرد؟ مگر چنين چيزي ميشود؟
"اقواهمعليه"! تواناييهاي لازم براي رهبري در هر زماني عبارت از آگاهيهاي اجتماعي و قدرت رتق و فتق، شجاعت و توانايي، صراحت و قاطعيت لازم براي اينكار، خلاصه عرضه و لياقت است.
هر انسان متعهدي بايد تكليف اجتماعي را بر طبق گفته رهبر عمل كند. مسائل انفرادي و اجتماعي كدام است؟ مساله اجتماعي آن مسالهاي است كه اين طرف و آن طرفش در زندگي و نظام اجتماعي اثر بگذارد و مساله انفرادي آن است كه اين طرف و آن طرفش در نظام اجتماعي نقشي نداشته باشد. در تعارض وتعدي به اين حدود چه بايد كرد؟ اصلاً تعارضي نميتواند باشد، هيچكس نميتواند معارض رهبر باشد، مگر اينكه او را از رهبري برداريم، والا تا زمانيكه رهبر است و او را رهبر واجد شرايط ميدانيم اصلاً معارضه معني ندارد. اطاعت او واجب است. چه بايد كرد ندارد، همانطور كه قبلاً گفته شد. اگر صد نفر هم بگويند اين حكم برخلاف است از اينها ميپرسيم آيا برخلاف فتواي شماست يا برخلاف ضرورت دين؟
اگر برخلاف ضرورت دين است، پس معلوم ميشود اين شخص اصلاً رهبر اسلامي واجد شرايط نيست و كنارش ميگذاريم. ولي باز حرف آقايان را اجرا نميكنيم. بلكه يك رهبر ديگر انتخاب كرده و فتواي او را اجرا ميكنيم، ولي اگر فتوايي برخلاف فتاوي آقايان (نه برخلاف ضرورت دين) باشد، در اين مسائل، فتواي رهبر بر فتواي ضدعالم مجتهد ديگر هم تقدم دارد.(منبع: جاودانه تاريخ، ج 3، انتشارات روزنامه جمهوري اسلامي)
پاورقيها:
1 - نهج البلاغه ج 2 صفحه 14 خطبه 131 چاپ بيروت
2 - خطبه 172 نهج البلاغه
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی:+ و + و +
مطالب مشابه
- علی لاریجانی:سيستم چانهزني در اخذ بودجهکشور وجود دارد/در مجلس سهم بودجه براي گسترش مدارس علميه در شهرها و استانها را افزايش داديم
- تخريبگران را نمی توان شناخت؟/مرتضی داستانی
- آيتالله هاشمي رفسنجاني: تحصيلكردهها بهرغم آمادگي براي اشتغال، سرگردانند
- آيتالله مصطفوي در همايش «بررسي انديشههاي فلسفي و عرفاني امام خميني(ره): امام خميني(ره) فلسفه را به اصل ولايت پيوند دادند
- آیت الله هاشمی رفسنجانی:" مظلومیت تشیّع از افراط و انحراف است " / آخرین تلاش پیامبر(ص)جلوگیری از تفرقه بود / ولایت فقیه متضمن وحدت جامعه است