تازه های کتاب
تازه های انتشارات کتاب ناب
بایسته های فرهنگ
سازمان های فرهنگی
- چابک سازی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
- تمدید مهلت ارسال آثار به چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران
- انتصاباتی ارزشمند در وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی
- نگاهی به برنامه های وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی در دولت چهاردهم
- مصوبات جلسه 660و661 هیات انتخاب و خرید کتاب
- خرید کتاب، پس از حدود2سال تعطیلی خرید! سیدمحمدکاظم شمس
- کارنامه معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ در دولت سیزدهم
مسائل نظری
حوزه علمیه
دانشگاه
- انتشار کتابهای فقهی درباره مسائل روز
- گزارشی از حضور استاد احمد مبلغی در مجمع جهانی فقه اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ظرفیتها و چالشهای استفاده از فقه در تقنین
- حجاب امری اجتماعی، با امکان قانونگذاری
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- کسانی که در اصول تابع دیگران باشند، نباید خود را مجتهد بدانند
- تمدید مهلت ارسال اثر به پنجمین دوره انتخاب کتاب برگزیده دانشگاهی
- بازسازی منابع تاریخی مفقود شیعه
- رتبهبندی علمی دانشگاهها، پژوهشگاهها و مؤسسات آموزش عالی وابسته به حوزه علمیه قم
- انتصاب ریاست نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها
- ۱۳ دانشگاه ایرانی در جمع هزار دانشگاه برتر دنیا
- ضرورت پردازش دادههای علمی و کتابخانهای
- دکتر محسن جوادی معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد
علمی آموزشی
علمی پژوهشی
هنر
- وضعیت فلسفه در سده اخیر حوزه علمیه قم
- فقهی که بخواهد نظریهپرداز باشد، در بستر درسهای تخصصی و پژوهشهای آزاد شکل میگیرد
- ضرورت پرداختن به مکتب فقهی و اصولی امام خمینی (ره)
- قطب فرهنگی اسلام «عقل» است
- مدیر حوزه های علمیه خواهران کشور انتخاب شد
- جامعه الزهراء س یادگاری پربرکت از حضرت امام ره
- تغییر و تحول در نظام آموزشی حوزههای علمیه
اخبار و مسائل کتاب
نقد و معرفی کتاب
- برگزیدگان همایش بیست و پنجم کتاب سال حوزه
- صدور پروانه فعالیت کتابفروشان
- مصوبات جلسات 645 تا 647 هیات انتخاب و خرید کتاب
- علیرضا مختارپور، رئیس کتابخانه ملی و مهدی رمضانی، سرپرست نهاد کتابخانههای عمومی کشور شد
- بررسی برگزاری نمایشگاه حضوری 1401
- مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران و اعضای هیئت علمی چهاردهمین دوره جایزه جایزه ادبی جلال آلاحمد منصوب شدند
- انتصاب مدیر کل تازه دفتر توسعه کتاب و کتابخوانی
اقتصاد
اجتماعی
- باید امید آفرینی کنیم
- طرح اصلاح قیمت بنزین می توانست بهتر از این اجرا شود
- خواستار استمرار معافیت مالیاتی اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه هستیم
- در عرصه جنگ اقتصادی، به طور قاطع دشمن را عقب می زنیم
- دولت خسته نیست
- فعالیت 11 هزار و ۹۰۰ رسانه دارای مجوز در کشور
- افرادی که نفوذ پیدا می کنند داغترین شعارهای حاکمیتی را میدهند
- وفاق ملی ضرورت تداوم انقلاب اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ثبتنام بیمه درمان تکمیلی اصحاب فرهنگ، هنر، رسانه
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترجوادی
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترصالحی
- نگاهی به اندیشه آیت الله هاشمی رفسنجانی ره
1402/05/06 12:43
داستان کربلا: از آغاز تا پایان
پدیدآور: رسول جعفریان […]
مروری است بر زندگی امام حسین، شروع و ادامه تحولات مربوط به کربلا و آنچه پس از آن تا بازگشت اسرا به مدینه اتفاق افتاد. مختصر و بر اساس منابع کهن.
(بخشی از کتاب تأملی در نهضت عاشورا بر اساس آخرین نسخه چاپی آن).
امام حسین(ع) از ولادت تا امامت
امام حسين(ع) در سوم شعبان[1] سال چهارم[2] هجرت به دنيا آمد. آن حضرت در تمام سالهاى كودكيش در كنار جدش رسول خدا(ص) با آن حضرت مأنوس بوده و هيچگاه، حتى در وقت نماز، از آن حضرت جدا نمیشد. رسول خدا(ص) سخت به او و برادرش اظهار علاقه كرده و با جملاتى كه درباره آنها فرمودند، گوشهای از فضايل آنها را براى مردم بازگو كردند. در آثار حديثى، شمار زيادى فضيلت براى امام حسين(ع) نقل شده است كه بسيارى از آنها مانند حديث الحَسَنُ و الحُسين سيّدا شبابِ أهلِ الجنَّة متواتر است. علاقه رسول خدا(ص) به اين دو فرزند، براى همه اصحاب آشكار بود و در اين باره، پيامبر(ص) مىكوشيد تا مردم را از علاقه خود به اين دو فرزندش آگاه كرده و حتى میفرمود: خدايا دوست بدار كسى كه آنها را دوست بدارد. و میفرمود: كسى كه مرا دوست داد، دو فرزند مرا هم بايد دوست بدارد: مَنْ أحبّنى فليحبّ هُذَين.[3] و فرمود: من أحبّ الحَسَن و الحسين فقد أحبّنى، و من أبغضهما فقد أبغضنى،[4] كسى كه حسن و حسين را دوست بدارد، مرا دوست داشته و آن كسى كه با اين دو بغض بورزد، با من دشمنى ورزيده است. آن حضرت درباره اين دو برادر فرمود: هُما ريحانَى من الدُنيا،[5] درباره امام حسين(ع) فضايل اختصاصی نيز آمده است كه يكى از مشهورترين آنها، روايت «حُسَين منّی و أنا مِن حُسَين»[6] است. يحيى بن سالم موصلی كه از دوستداران امام حسين(ع) بود میگويد: با امام در حركت بوديم، به در خانهای رسيدند و آب طلبيدند. كنيزى با قدحى پر از آب بيرون آمد. امام پيش از خوردن آب، انگشتر نقرهای خود را از دست در آورده به او دادند و فرمودند: اين را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشيدن آب پرداختند.[7] ابوبكر بن محمد بن حزم گويد: امام حسين(ع) از كنار صفهای میگذشتند؛ در آن حال ديدند كه گروهى از فقرا مشغول خوردن طعامى هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهيشان كند. امام فرمودند: خداوند متكبّران را دوست ندارد. آنگاه پايين آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرا به سفره خود خوانديد و من اجابت كردم؛ اكنون من شما را به سفره خويش میخوانم و شما اجابت كنيد. آن وقت حضرت روى به رباب كرده و فرمودند: هر چه آماده كردهای حاضر كن.[8] از امام باقر(ع) روايت شده است كه امام حسين(ع) در سفر حج پياده حركت میكرد؛ در حالی چهارپايان او پشت سر او حركت میكردند.[9]
امام حسين(ع) در جنگهای جمل، صفين و نهروان حضور داشت و در كنار پدر به جنگ با پيمان شكنان و ظالمان پرداخت. از آن حضرت خطبهای در جنگ صفين نقل شده است كه ضمن آن مردم را به جنگ ترغيب میكردند.[10] امام حسين(ع) در همان مراحل مقدماتى صفين در گرفتن مسير آب از دست شاميان نقش داشت. امام علی(ع) پس از آن پيروزى فرمود، هذا اوّل فتح ببركة الحسين(ع).[11] زمانى عبیداللّه بن عمر در صفين امام را صدا كرد و گفت كه پدر تو قريش را چنين و چنان كرده است. امام او را متهم به پيروى از قاسطين كرده و فرمودند كه اينان به زور اسلام را قبول كردند؛ اما در اصل مسلمان نشدهاند.[12] امام حسين(ع) در دوره امامت برادرش، به طور كامل از سياست وى دفاع میكرد. آن حضرت در برابر درخواستهای مكرر مردم عراق، براى آمدن آن حضرت به كوفه، حتى پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأى آنها نشده و فرمودند: تا وقتى معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامى زد. معناى اين سخن آن بود كه امام در فاصله ده سال به اجبار حكومت معاويه را تحمّل كردند. در مواضع سياسى امام حسين(ع) اين نكته مهمى است كه كمتر مورد توجه قرار گرفته است. دليلش آن است كه ما، امام حسين(ع) را بيشتر از زاويه اقدام انقلابيش در كربلا میشناسيم؛ در حالی كه امام تابع وظيفهای بود كه بر عهدهاش گذارده شده بود.
يكى از نقلهايى كه اين موضع امام را تأیید میكند، برخوردى است كه جناحى از حزب قريش همراه با امويان مدينه، در جريان دفن امام حسن عليه السلام از خود نشان دادند. به نوشته يعقوبى پس از آن كه عايشه سوار بر قاطرى شد و گفت: بيتى لا آذن فيه لأحد، ابتدا قاسم بن محمد بن ابى بكر به وى گوشزد كرد كه عمه جان! ما هنوز سر خود را از روز شتر سرخ «الجمل الاحمر» نشستهایم، آيا بر آن هستى كه «يوم البغلة الشهباء» درست كنى. در اين وقت عايشه بازگشت. اما آل مروان اجازه دفن ندادند. در اين وقت، جماعتى اطراف حسين را گرفته به وى گفتند: دعنا و آل مروان، فواللّه ما هم عندنا كأكلة رأس، اما امام حسين(ع) حاضر به برخورد تند نشد و فرمود: إن أخى أوصانى أن لا أريق فيه مِحْجَمَة دم. برادرم به من توصيه كرده است كه مبادا در اين باره، خونى به اندازه آنچه از جحامت بيرون میآيد، ريخته شود. پس از آن بود كه امام حسن را دفن كردند.[13]
نامه تسلیت شیعیان کوفه به امام حسین(ع)
رهبرى شيعيان پس از شهادت امام حسن(ع) (سال 49) در اختيار امام حسين(ع) قرار گرفت و مردم كوفه ضمن یک نامه تعزيت، از رهبرى و امامت امام حسين(ع) استقبال كرده وفادارى خود را به عنوان یک شيعه به ايشان اعلام كردند. تعابير موجود در اين نامه نشانگر آن است كه شيعيان كوفه، به لحاظ اعتقادى و احساسى، در یک فضاى شيعى پرورش يافتهاند.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
للحسين بن علی من شيعته و شيعة أبيه أميرالمؤمنين
سلام عليك. فإنا نحمد الیک اللّه الذى لا إله الاّ هو، أما بعد: فقد بلغنا وفاة الحسن بن علی يوم وُلد و يوم يَموت و يوم يُبعث حيّا؛ غَفَر اللّه ذنبَه و تقبّل حسناته، و ألحقه بنبيّه، و ضاعف لك الأجر فی المصاب به، و جبّر بك المصيبة من بعده، فعند اللّه نحتسبه، وإنّا للّه و إنّا اليه راجعون. ما أعظم ما أصيب به هذه الامّة عامّة، و أنت و هذه الشيعة خاصّة بهلاك ابن الوصیّ و ابن بنت النبىّ، عَلَم الهدى و نور البلاد، المرجوّ لإقامة الدين و إعادة سِيَر المرسلين، فاصْبِر رحمك اللّه علی ما أصابك، إنّ ذلك لمن عزم الامور، فإنّ فیک خلفا ممن كان قبلك، و إنّ اللّه يؤتى رشده من يُهْدى بهديك، ونحن شيعتك، المصابة بمصيبتك، المحزونة بحزنك، المسرورة بسرورك، السائرة بسيرتك، المنتظرة لأمرك؛ شرح اللّه صدرك و رفع ذكرك، و أعظم أجرك و غفر ذنبك وردّ علیک حقك. [14]
به نام خداى بخشنده مهربان
براى حسين بن علی از شيعيانش و شيعيان پدرش اميرمؤمنان.
سلام بر تو باد. همانا ما براى تو ستايشگر خدايى هستيم كه جز او خدايى نيست. اما بعد، خبر وفات حسن بن علی به ما رسيد كه (درود خداوند بر او باد) روزى كه به دنيا آمد و روزى كه بمرد و روزى كه زنده برانگيخته خواهد شد. خداوند از گناهش درگذرد و حسناتش را بپذيرد و او را به پيامبرش محلق سازد. همچنين به تو هم در اين مصيبت پاداشى مضاعف داده و آن مصيبت را با وجود تو جبران سازد. ما اين پاداش را به پاى خداى میگذاريم؛ (و میگوييم) انّا للّه و انا اليه راجعون. چه بزرگ است اين مصيبت براى تمامى امت به طور عموم «عامه» و براى شيعيان به طور خاص «خاصه» مصيبت درگذشت پسر وصیّ (امام علی ـ ع) و نواده دخترى پيامبر(ص). وى نشان هدايت و نور سرزمينها بود كه اميد آن میرفت دين را پیاده كرده، و سيرت صالحان را (به ميان امت) بازگرداند. خداى تو را رحمت كند. در اين مصيبت صبر پيشه ساز كه چنين صبرى از كارهاى نيازمند تصميم و اراده «عزم الامور» است. اكنون تو جانشين پيشينيان خود هستى، و خداوند هدايتش را نصيب كسى سازد كه از هدايت تو بهره گيرد. ما هم شيعيان تو هستيم، به سوگواريت سوگوار، به اندوهت اندوهگين، به شادمانيت شادمان و رهسپار سيره تو و منتظر فرمانت هستيم. خداوند سينهات را فراخ سازد، نامت را بلند گرداند، پاداشت را بزرگ دهد، از گناهت درگذرد و حقت را به تو باز گرداند.
اين نامه تاریخی و بسیار ارزشمند، نشانگر حضور فعال شيعيان در كوفه است كه در كنار اشراف و تودههای پيرو اشراف كه طبعاً در حزب عثمانى و اموى بودند، زندگى میكردند و آرزوى آن را داشتند تا بتوانند از مزاياى امامت و رهبرى امام حسين عليه السلام بهره برند. طبعاً امام مايل نبود تا وقتى معاويه زنده است، دست به قيام بزند. به همين دليل پاسخ امام به درخواست شيعيان كوفه اين بود: إنّ بينه و بين معاوية عهدا و عقدا لايجوز له نقضه.[15]
معاویه، گرفتن بیعت برای یزید و واکنشها
حادثهای كه فضاى جديدى را به لحاظ رقابت ميان معاويه ومخالفان فراهم كرد، طرح بيعت با يزيد بود. اين اقدام، مخالف با قرارداد صلح امام حسن(ع) با معاويه بود. به علاوه، شخصيت پست يزيد راه را براى مخالفت بيشتر هموار میكرد. معاويه در حوالی سالهاى 52 ـ 55 (و در واقع پس از به شهادت رساندن امام حسن(ع)) شروع به بيعت گرفتن از مردم براى يزيد كرد. اقدام معاويه با مخالفتهای زيادى در شهرهاى مختلف به ويژه مدينه و كوفه روبرو شد؛ اما تهديدها و تطميعها وخريدن اشراف قبايل، راه را هموار كرد. طبعاً شهادت امام حسن(ع) هم كه طرف اصلی معاهده معاويه براى عدم نصب شخصی به جانشينى اش بود، به همين هدف صورت گرفته بود. معاويه بناى آن داشت تا حكومتش را پس از خود ميان امويان موروثى كند. در اين كار، مغيرة بن شعبه كه صحابى پيامبر(ص) بود و در خدعه و نيرنگ و مكر يد طولايى داشت، پيشقدم شده بود.
مروان حاكم پست فطرت مدينه،[16] از طرف معاويه، از مردم اين شهر خواست تا با او به عنوان نماينده معاويه و براى وليعهدى يزيد، بيعت كنند. مروان گفت كه يزيد روش خلفاى راشدين مهديين! را در پيش خواهد گرفت. عبدالرحمان بن ابى بكر اعتراض كرد؛ عايشه هم به دفاع از برادرش برخاست؛ ديگران هم مخالفت كردند. وقتى حركت اعتراضآميز اينان را ديد، به معاويه نامه نوشت. او هم گفت كه اين كار، بايد به دست خود او انجام شود؛ سپس به بهانه حج عازم مدينه شد. در اين ميان، امام حسين(ع) موقعيت بهترى داشت و مروان ضمن نامه خود به معاويه نوشت: إنّی لسْتُ آمن أن يكون الحسين مَرْصدًا للفتنة، و أظنّ يومكم من حسين طويلا.[17] اعتراض مردم به موروثى شدن خلافت بود؛ چنان كه عبدالرحمان پسر ابوبكرگفت: تريدون أن تجعلوها هِرَقْلية، كلّما مات هِرَقل،[18] قام هرقل. میخواهيد خلافت را هرقلی كنيد؛ هر هرقلی كه مرد، هرقلی ديگر جانشين او گردد!
سیاست معاویه در جذب امام حسین(ع)
معاويه از هر راهى براى خاموش كردن صداى مخالفان استفاده میكرد. او حتى مقدسترین افراد را از راه تطميع آزمايش میكرد. زمانى در شام، كوشيده بود تا ابوذر را از اين راه، آرام كند. در اينجا نمونه جالبى از سياست معاويه در برابر امام حسين(ع) داريم؛ سياستى كه ضمن آن معاويه كوشيد تا با فرستادن هديهای جالب، از خشم امام حسين(ع) نسبت به امويان بكاهد؛ اما تيرش به سنگ خورد.
اصمعى گويد: براى معاويه كنيز زيبايى آوردند. از قيمت او پرسيد، گفتند: صدهزار درهم! معاويه آن را خريد. آنگاه نگاهى به عمرو بن عاص كرد و گفت: چه كسى شايستگى اين كنيز را دارد؟ عمرو گفت: اميرالمؤمنين. ديگران نيز كه نشسته بودند همين را گفتند. معاويه گفت: نه، اين براى حسين بن علی(ع) مناسب است. او سزاوارترين است، چون هم شرف خانوادگى دارد و هم به خاطر رفع كدورتهاى ناشى از اختلاف ما و پدرش. آن وقت دستور داد تا او را آماده كرده به رسم هديه براى امام ببرند. پس از گذشت چهل روز، او را آماده سفر كردند، و همراه او اموال بسيار زياد و البسه فراوان و چيزهاى ديگر براى امام فرستادند. معاویه نيز نامهای به امام نوشت و ضمن آن گفت: اميرالمؤمنين كنيزى خريد و از او خوشش آمد، اما براى تو ايثار كرد. زمانى كه كنيز را نزد امام حسين(ع) آوردند، امام از زيبايى او شگفت زده شد. آنگاه پرسيد: نامت چيست؟ كنيز گفت: هوى. امام فرمود: الحق كه اسم و مسمى مناسب يگديگر است. آيا میتوانى چيزى بخوانيد؟ كنيز گفت: آرى! هم قرآن و هم شعر. امام فرمود قرآن بخوان. كنيز شروع كرد: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْب لا يَعْلَمُها إلا هُو ...» امام از او خواستند تا اگر شعرى میداند بخواند. كنيز گفت: آيا در امان هستم؟ امام فرمود: آرى. زن چنين خواند:
انت نعم المتاع لو کنت تبقی
غیر أن لا بقاء للانسان
امام با توجه به مضمون شعر به گريه افتادند و فرمودند: تو آزاد هستى، اموالی نيز كه معاويه فرستاده همه از آن تو باشد. آيا چيزى درباره معاويه گفتهای؟ كنيز گفت: آرى، رأيت الفتى يمضی و يجمع جهدهرجاء الغنى و الوارثون قعودو ما للفتى إلا نصيب من التُّقىإذا فارق الدنيا عليه يعودامام دستورداد تا هزار دينار ديگر به او بدهند. آنگاه فرمود: پدرمن نيز در همین باره چنين میفرمود:
در نقلی ديگر هم آمده است كه كنيزى دسته ريحانى را تقديم امام حسين(ع) كرد. حضرت در برابر او را آزاد كردند. به حضرت گفته شد كه شما تنها براى یک دسته گل او را آزاد كردى؟ حضرت فرمود: خداوند در قرآن ما را چنين ادب آموخته است كه «و اذا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسَنِ مِنْها أو ردّوها». بهتر از دسته گل، آزاد كردن او بود.[20]
در نقلی ديگر آمده است: يكى از موالی امام حسين(ع) نقل میكند: كنت مع الحسين بن علی، فمرّ بباب فاستسقى، فخرجتْ اليه جارية بقدح مفضّض![21] فجعل ينزع الفضة فيرمى بها اليها، قال: اذهبى بها إلی أهلك، ثم شرب؛[22] با حسین بن علی بود. به در خانهای رسیدیم. آب طلب کردند. کنیزی، ظرف آبی آورد که نقره کاری شده بود. حضرت نقره آن را کندند و به وی دادند و فرمودند: این را نزد اهل خود ببر. آنگاه آب را نوشیدند.
امام حسین(ع) و امویان: مدینه پیش از کربلا
پيش از اين در ضمن بحث از موروثى شدن خلافت، مواضع امام را در برابر اقدام معاويه در اين زمينه نقل كرديم. در اين فاصله امام يكى از سختترین مخالفان بود و از هيچ كوششى براى ابراز مخالفت در اين زمينه خوددارى نمیكرد. در فاصله زيادى از سالهاى كه امام حسين(ع) و برادرشان در مدينه بودند، مروان حكومت اين شهر را داشت. او فردى كثيف و فحاش بود و به اندک مناسبتى میكوشيد تا به بدگويى از امام علی(ع) پرداخته و به او دشنام دهد. ابويحيى میگويد: من نشسته بودم كه مروان وامام حسين(ع) به يگديگر پرخاش میكردند امام حسن(ع) مانع برادر را میشد. مروان به قدرى تندى كرد كه گفت: شما اهل بيت ملعون هستيد. اين سخن نشان دهنده عمق خباثت ذاتى مروان است. همان لحظه امام حسن(ع) به مروان فرمودند: واللّه لقد لعن اللّه أباك علی لسان نبيّه و أنت فی صُلْبه. خداوند بر زبان رسولش پدر تو را لعنت كرد در حالی كه تو در پشت پدرت بودى.[23] و مروان اين گونه از پيامبر(ص) انتقام میگرفت.
يک بار نيز معاويه كوشيد تا دختر عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب را براى فرزندش يزيد خواستگارى كند. عبداللّه با امام حسين(ع) مشورت كرد. حضرت فرمود: أتُزَوِّجه و سيوفهم تقطر من دمائنا؟ آيا در حالی كه از شمشيرهايشان خون ما میچكد، دختر به او میدهى؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آر.[24] چنان كه در نقلی ديگر آمده، هدف معاويه از اين اقدام ايجاد آشتى ميان بنى اميه و بنى هاشم يا به عبارتى تسليم كردن هاشميان در برابر امويان بوده است.[25]
سفر معاویه به مدینه برای جلب حمایت مخالفان
معاويه براى گرفتن بيعت از مردم مدينه و مكه، به بهانه سفر حج به حجاز آمد و (در رجب سال 56) در مدينه در جمع مردم شركت كرد؛ اما باز شمارى از فرزندان صحابه در برابر سخنرانى وى سكوت كردند و معاويه نيز آن را به فرصتى ديگر موكول كرد. سياست وى دست كم در مدينه آن نبود تا به زور دست به اين اقدام بزند. در مكه نيز با مخالفانش بارها سخن گفت؛ اما هر بار پاسخ منفی شنيد. زمانى كه امام حسين(ع) در مكه بود، حاكم شهر، از ديدار مردم عراق با وى، جلوگيرى میكرد.[26]
معاويه بدون آن كه بتواند همه مخالفان را آرام كرده و موافقت آنان را با بيعت فرزندش يزيد جلب كند، در رجب سال شصت هجرى درگذشت. عمده مخالفان اين بيعت در زمان معاويه، عبداللّه فرزندِ عمر، عبدالرحمان فرزند ابوبكر، عبداللّه فرزند زبير و امام حسين(ع) بودند. بعد از آن، مرتب مردم با امام حسين(ع) رفت و شد داشتند كه اين ترديد حاكم اموى شهر را برانگيخت و درباره امام حسين(ع) گزارش به معاويه فرستاد. اما معاويه گفت: تا وقتى حسين آرام است، با او كارى نداشته باش و تنها از وى سخت مراقبت كن. (و اكمن عنه مالم يبدك صفحته).[27] معاويه كه خبر مخالفتهای امام حسين(ع) و مكاتبات مردم عراق را با وى شنيد، خود نامهای به امام حسين(ع) نوشت و از او خواست تا دست از شقاق و اختلاف افكنى بردارد و به مردم عراق اعتماد نكند. وى به امام نوشت: واتّق اللّه، و لا تردّنّ هذة الاُمّة فی فتنة.[28] و در عبارتى ديگر: واتّق شقّ عصا الاُمّة و أن يرجعوا علی يدك الفتنة.[29] مراقب باش بار ديگر اين امت را در فتنه باز نگردانى. از اختلاف افكنى پرهيز كن و مراقب باش فتنه به دست تو برنگردد.
نامهنگاری معاویه و امام حسین در انتقاد از یکدیگر
امام حسين(ع) از نامه معاويه برآشفت و ضمن نامهای كه پس از قتل حجر بن عدى، عمرو بن حَمِق خزاعى و ولايتعهدى يزيد به معاويه نوشت، سخت از وى انتقاد كرد؛ آن حضرت در اين نامه به معاويه نوشت: آيا تو قاتل حجر بن عَدى و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودى كه با ظلم درافتادند، بدعتها را انكار كردند و در اين راه از چيزى نهراسيدند؛ تو هم از روى ستم آنان را كشتى، بعد از آن كه با قسمهای محكم و عهد و پيمانها آنان را امان بخشيده بودى. آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق خزاعى صحابى رسول اللّه نبودى كه عبادت زياد او را به سختى درافكنده، رنگ چهرهاش را عوض كرده و جسمش را نحيف و لاغر ساخته بود ... آيا تو نبودى كه زياد بن سُميّه را كه در خانه عبيد به دنيا آمده بود، به ابوسفيان بستى ... و به اين ترتيب سنّت رسول اللّه را ترک كرده، به طور عمدى فرمان او را رها ساختى و هواى نفس خود را به رغم راه هدايت الهى، پيروى كردى. آنگاه وى را بر عراقَيْن مسلّط ساختى، آنچنان كه دست مردم را قطع كرده، چشمانشان را كور ساخته و آنان را به شاخههای نخل میآويخت. آيا تو دو حضرمى را نكشتى، آن دو نفرى كه زياد به تو نوشت: آنان بر دين علی هستند و تو پاسخ دادى كه هر كسى را كه بر دين و رأى علی بود بكش. او نيز به دستور تو آنان را كشت و مثله كرد؛ آيا جز آن است كه دين علی همان دين محمد است؟ ... من براى خود چيزى را بهتر از جهاد با تو نمیبينم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جستهام و اگر جهاد با تو را ترک كنم، بايد به خاطر تقصيرى كه كردهام، استغفار كنم ... اى معاويه! تو را بشارت به قصاص میدهم، يقين به حساب كن و بدان كه خداوند كتابى دارد كه هر گناه كوچک و بزرگى را در آن ثبت میكند. و خداوند تو را فراموش نخواهد كرد كه مردم را با ظن و گمان دستگير میكنى، و با اندک شبهه و تهمتى آنان را به قتل میرسانى و مردم را وادار به بيعت با فرزندت يزيد میكنى، بچه سفيهى كه شراب میخورد، و با سگ بازى میكند. بدان كه بر خودت زيان وارد ساختى، دينت را خراب كردى، خيانت در امانت كردى، رعيّتت را فريب دادى و جايگاهت را پر از آتش كردى. دور باشند قوم ستمگر از رحمت خداوند.[30]
ديدگاههای امام در اين نامه كه در منابع مختلف، به صورتهای متفاوتى آمده، قابل توجه است. امام در اين نامه، معاويه را به خاطر نصب فرزندش متهم به خيانت كرده، اقدام او را اسباب خرابى رعيت میداند (فخُنْت أمانتك، و أخربت رعيّتك). همچنين امام، شارب خمر را از اشرار دانسته و میفرمايد: فرد شرابخوار امين بر یک درهم هم نمیتواند باشد؛ چطور ممكن است كه بر كار امّت امين باشد. (فَكَيف تولّی علی اُمّة محمّد من يشرب المسكر؟ و شارِبُ المُسْكر من الفاسقين، و شارب المسكر من الأشرار، و ليس شارب المسكر بأمين علی درهم. فيكف علی الامّة؟[31]
تكيه روى مسكر و نه خمر، شايد به اين معنا هم باشد كه هر نوع مسكرى حرام است؛ برخلاف برخى كه معتقد بودند در قرآن فقط خمر آمده و جز آن ساير مسكرات حرام نيست!
امام روى اتهام فتنهگرى هم تكيه خوبى كرده و به آن پاسخ داده است. و آن اينكه هيچ فتنهای بالاتر از خود معاويه كه بر مسند حكومت نشسته، نيست. (فلا أعْلَمُ فتنة علی الامّة أعظم من ولايتك عليها).[32]
انتقادهاى امام به معاويه در قالب اين نكته است كه معاويه، كسانى را كشته است كه اولاً با ستمگرى مخالف بودهاند و ثانیاً با بدعت. (ينكرون الظلم و يستعظمون البدع). به خصوص كه آنان عابد و زاهد هم بودهاند. سپس نمونههایی از ستمگرىهای معاويه و زياد را در عراق بيان كرده و به ترک سنّت پيامبر(ص) در قصه بستن زياد به پدرش ابوسفيان تصريح میكند.[33]
بعدها، وقتى معاويه رو در رو با حسين بن علی(ع) قرار گرفت، به او گفت: آيا شنيدى ما چه بر سر حجر و اصحاب او و شيعيان پدرت آورديم؟ امام فرمود: چه كرديد؟ معاويه گفت: آنها را كشتيم، كفن كرديم، نماز بر آنها خوانديم و دفن كرديم. امام فرمود: اما اگر ما ياران تو را بكشيم، نه آنها را كفن میكنيم و نه نماز بر آنها میخوانيم و نه دفن میكنيم.[34]
نخستین اقدامات یزید در برابر مخالفانش در مدینه
پس از آن كه يزيد به قدرت دست يافت، در نخستين مرحله، از حاكمش وليد بن عُتْبَة بن ابى سفيان خواست تا از مردم مدينه براى خلافت او بيعت بگيرد و براى اين كار از امام حسين(ع) شروع كند! منابع نوشتهاند كه يزيد تمام تلاشش آن بود تا از اين چند نفر مخالف بيعت گرفته شود.[35] در بيشتر منابع اين تعبير از سوى يزيد مطرح شده است كه فخُذْ حُسينا و عبداللّه بن عمر وابن الزبير بالبيعة أخذا ليس فيه رخصة حتّى يُبايعوا.[36] اما در برخى از منابع هم آمده است كه اگر حسين بيعت نكرد، او را بكش: إن أبى عليك فاضرب عنقه، و ابعث الىّ رأسه.[37] در خبرى هم ابن اعثم آورده است كه يزيد به وليد نوشت، اگر حسين بيعت نكرد، و ليكن جوابك الىّ رأس الحسين.[38] در برخى از منابع سنى آمده است: وليكن أوّل من تبدأ به الحسين وارفق به.[39]
سختگيرى براى آن بود كه زودتر بيعت كنند تا فرصت جمع آورى هوادار از اين گوشه و آن گوشه جهان اسلام نداشته باشند. گريختن آنان از مدينه، و رفتن به مكه يا عراق، به طور طبيعى براى امويان گرفتارى به وجود میآورد. مروان گفت: بايد از آنها بيعت گرفت، پيش از آن كه خبر مرگ معاويه را بشنوند؛ در غير اين صورت: إن عَلِموا وثب كلّ واحد منهم فی جانب، و أظهر الخلاف و المنابذة و دعا الی نفسه.[40] اگر بدانند هر كدام یک طرف سر به شورش بر میدارند و مخالفت و دشمنى ابراز كرده مردم را به خويش دعوت میكنند. او به وليد حاكم مدينه تأكيد كرد، پيش از آن كه فتنهای پديد آيد، از آنان بيعت بگيرد و اگر بيعت نكردند گردان آنان را بزند. (و إلاّ فاضْرب أعناقهم!)[41] وليد درخواست او را نامعقول خواند و با اشاره به امام حسين(ع) گفت: فإنّه بقيّة وَلَدِ النّبيين،[42] من چگونه میتوانم او را بكشم.
به هر روى، وليد، امام حسين(ع) و ابن زبير را كه در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فرا خواند. آن دو دريافتند كه بايد اتفاقى مثل مرگ معاويه رخ داده باشد. به همين دليل احتياط را پيشه كردند. امام حسين(ع) گفت كه تنها و بدون همراه نزد حاكم مدينه نخواهد رفت؛ به همين دليل به منزل آمد. لباس پوشيد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خوانده همراه (نوزده[43] نفراز) طايفه و عشيره خود به دارالاماره رفت و به آنان فرمود: در صورتى كه اوضاع وخيم شد، ـ مثلاً سر و صدايى بلند شد ـ آماده باشند.[44] وقتى نزد حاكم مدينه سخن از بيعت با يزيد شد، امام فرمود: لاخير فی بيعة سرٍّ، و الظاهرة خير.[45] و بدين وسيله خود را از آن وضعيّت بيرون آورد. وقتى امام رفت، مروان بر وليد برآشفت؛ اما وليد به او گفت كه حاضر نيست با امام حسين(ع) برخوردى داشته باشد كه دينش را در آن از دست بدهد: وبِّخْ غيرك مروان! إنّك اخترت لی الّتى فيها هلاك دينى ... و انّی قتلت حسينا، سبحان اللّه![46] بعدها كه خبر برخورد وليد بن عتبة به گوش يزيد رسيد، وى را عزل كرده و عمرو بن سعيد بن عاص را ـ كه همزمان حاكم مكه هم بود ـ به حكومت مدينه گماشت.[47]
گويا آن شب باز وليد (و شايد هم مروان با اصرار) درخواست بيعت از امام حسين(ع) كرد و امام اين بار تندتر برخورد كرد. از جمله امام حسين(ع) پس از اصرار وليد بر بيعت فرمود: كسى مثل من، با كسى مثل يزيد بيعت نخواهد كرد؛ او قاتل نفس محرّمه، شارب خمر و معلِن به فسق است؛ پس از آن از قصر خارج شد.[48]
امام صبح روز بعد با مروان روبرو شد و او به امام حسين(ع) گفت: إنّی آمرك ببيعة أميرالمؤمنين يزيد، فانّه خَوَلك فی دينك و دنياك. در اين وقت امام فرمود: إنّا للّه و إنّا اليه راجعون، و علی الإسلام السّلام. (إذْ بُلِيَت الإسلام براع مثل يزيد) بحث ميان آنان بالا گرفت و امام فرمود: از پيامبر(ص) شنيده است كه حكومت بر آل ابوسفيان و طلقا حرام است. مروان گفت: تو میبايست با يزيد بيعت كنى، آن هم در حالی كه در حالت تحقير قراردارى (صاغرًا). پس از آن اشاره به نزاع تاريخى ميان بنى هاشم و بنى اميه كرد. امام فرمود: يا مروان! إلیک عنّی، فإنّك رجسٌ و إنّا أهل بيت الطهارة.[49]
وقتى به دنبال ابن زبير فرستادند، وى پيغام میداد كه الان میآيم، الان میآيم. باز تأخير میكرد؛ مجددا در پى او میفرستادند. وقتى فرصت گذشت، آخر شب ابن زبير مدينه را به سوى مكه ترک كرد.
خروج امام حسین(ع) از مدینه
امام حسين(ع) نيز كه میدانست با وجود كثرت امويان در مدينه، اين شهر امن نيست، پس از خداحافظى با قبر پيامبر(ص) مدينه را رها كرده، همراه با شمارى از خويشان و نزديكان و زن و فرزند، به سوى مكه راه افتاد. حاكم مدينه كه از رفتن اين دو، در باطن خشنود بود، در مدينه شروع به دستگيرى برخى از هواداران ابن زبير افتاد. عبداللّه بن مطيع عدوى از آن جمله بود كه با فشار طايفه بنى عدى آزاد شد.[50] گويا ملاقات وى با امام حسين(ع) در حين خروج امام از مدينه، پيش از دستگيرى او باشد. دراين ملاقات او به امام هشدار داد تا به كوفه نرود: فإذا أتيْتَ مكّة، فاتّق اللّه و لا تأتِ الكوفة.[51]
به گزارش ابن اعثم، امام حسين(ع) در حين خداحافظى با قبر مادر و پيامبر(ص) و برادرش(ص) امام حسن(ع) در كنار قبر پيامبر(ص) لحظهای خوابش برد و آن حضرت را در عالم رؤيا ديد كه به امام حسين(ع) فرمود: يا حسين! كأنّك عن قريب أراك مقتولا مذبوحا بأرض كرب و بلا من عصابة من امّتى.[52] اين خبر، از جمله اخبارى است كه به نوعى آگاهى امام حسين(ع) را از رخداد كربلا نشان میدهد. مانند اين خبر در منابع مختلف آمده و در اين باره، بحثهای زيادى صورت گرفته است. مع الاسف در اين باره تنها خبر فتوح نمیتواند مقبول واقع شود.
محمد بن حنفيه، برادر امام حسين(ع)، گفتگويى با حضرت دارد كه در منابع به صورتهای متفاوتى آمده است. بر اساس برخى نقلها، وى از امام حسين(ع) خواست تا میتواند در بيعت با يزيد كوتاهى كند و در اين فرصت، نمايندگانى به شهرهاى مختلف بفرستد؛ اگر توفيقى به دست آورد، اقدام كند و در غير اين صورت، با ماندن در مدينه مشكلی براى او پيش نخواهد آمد.[53] پاسخ امام اين بود كه او هم همين فكر را دارد، جز اين كه در مكه خواهد بود، و در آنجا اين اقدام را خواهد كرد.
به روایت ابن اعثم ـ و این خبر منحصر اوست و در منابع دیگر نیامده ـ پس از آن وصيتى براى برادرش نوشت و در آنجا بود كه هدف اصلی از قيام خود را ياد كرد: إنّی لَم اَخْرج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفْسدًا و لا ظالمًا وَ إنّما خرجْتُ لِطلب الإصلاح فی اُمّة جدّی اُريدُ أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهى عن المنكر و اسيرُ بِسيرة جدّی و سيرةِ أبى علی بن أبى طالب.[54] اين متن نيز تنها در فتوح ابن اعثم آمده است.
بنا به نقل دينورى، تمامى اهل بيت امام حسين(ع) همراه با وى از مدينه خارج شدند و تنها كسى كه برجاى ماند، محمد بن حنفيه بود.[55] نوشتهاند كه امام حسين(ع) از وى خواست بماند و اخبار مدينه را به او برساند. از اخبار ديگر بر میآيد كه در زمان اقامت امام حسين(ع) در مكه، وى نيز به آنجا آمده و بار ديگر برادر را از رفتن به عراق نهى كرده است.[56] وى در مكه با رفتن امام به كوفه مخالفت كرد و حتى اجازه همراهى فرزندانش را با امام حسين(ع) نداد.[57] امام حسين(ع) در حال خروج از مدينه (شب شنبه 27 رجب سال 60 هجرى)[58] اين آيت قرآنى را كه حكايت حضرت موسى و خروج او از ميان فرعونيان بود میخواند: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛[59] ابن زبير شب قبل از آن از مدينه خارج شده بود.
ورود امام به شهر مکه
انتخاب شهر مكه توسط امام حسين(ع)، انتخاب درستى بود؛ زيرا يمن يا هر نقطه ديگرى، امنيت مكه را نداشت؛ در مكه اين امكان بود كه آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصميم بگيرد. تا اينجا علّت اصلی خروج از مدينه، در وهله نخست، گريز از شرايط حاكم بر اين شهر براى گرفتن بيعت به زور است. در وهله دوم پيدا كردن شرايط مناسبى براى مبارزه با يزيد. و احیاناً اگر زمينه مساعد بود، ساقط كردن وى و به دست گرفتن حكومت.
امام حسين(ع) در بيست و هشتم ماه رجب از مدينه به سوى مكه به راه افتاد و سوم شعبان (شب جمعه) كه از قضا روز تولدشان بود، وارد مکه شد. امام حسين(ع) اندکى بيش از چهار ماه ـ از سوم شعبان تا هشتم ذى حجه ـ در مكه ماند. وقت ورود، امام به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.[60] دينورى نوشته است كه حضرت در شِعْب علی وارد شد؛ و این یعنی این که هنوز خانهای از خانههای بنی هاشم بوده که ایشان در آن ورود یابد. مردم هر روز نزد وى آمده، اطرافش حلقه میزدند. حتى ابن زبير هم در جمعى كه اطراف امام بودند، حضور میيافت.[61] روشن بود كه ابن زبير احساس میكرد كه با وجود امام در مكه كسى با او همراهى نخواهد كرد. چرا با ورود امام حسين(ع) به مكه «فَفَرِحَ به أهلها فرحًا شديدا و جعلوا يختلفون إليه بكرة و عشيّة».[62] با آمدن امام به مكه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزد وى رفت و آمد داشتند.
امام حسين(ع) در مكه تلاش خود را براى فراهم كردن زمينه قيام آغاز كرد. دنياى اسلام در آن شرايط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امويان بود و اين تنها عراق بود كه میتوانست نيروى لازم را براى یک قيام عمومى بر ضد امويان فراهم كند. بنابر اين اگر كسى، انقلابى میانديشيد، تنها میبايست به عراق فكر میكرد. اگر اين انقلابى فردى مانند امام حسين(ع) بود، آگاه بود كه اگر شيعهای هم براى او وجود داشته باشد، تنها در كوفه و احیاناً در بصره است و بس. براى همين امام چشم انتظار اعلام آمادگى شيعيان كوفه و بصره بود. در يمن نيز شيعيانى بودند؛ اما يمن از مركزيت دنياى اسلام دور بود.
اخبار شیعیان کوفه
با مرگ معاويه، و بيعت نكردن امام حسين(ع) با يزيد، شيعيان كوفه جان تازهای گرفتند و احساس كردند كه رهبرشان براى مبارزه با يزيد آماده شده است. حكومت سهل گيرانه نعمان بن بشير، حاكم انصارى كوفه از طرف معاويه، (كسى كه زمانى از طرف معاويه مأمور غارت عراق بود و دربارهاش گفته میشد: كان النعمان عُثْمانيّا مجاهرا، يُبْغض علی، سىّء القول فيه[63] و در عين حال دربارهاش گفته شده است: كانَ رجلاً حليمًا يحبُّ العافية)[64] زمينه را براى رفت و آمد شيعيان با يكديگر فراهم میكرد. سكوت شيعيان تا اين زمان، به خاطر آن بود كه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به آنان میگفتند تا معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامى بزنند. بنابراين همه صداها در گلو فرومانده بود؛ اكنون با آمدن يزيد، آماده اعتراض و فرياد بودند. آنان از پيش انسجام سياسى خود را داشتند و چند شخصيت معتبر كه از اصحاب امام علی(ع) بودند، آنان را رهبرى میكردند. برترين آنان سليمان بن صُرَد خُزاعى بود. دست كم یک سوم مردم كوفه احساس شيعى داشتند؛ اما به هر روى عامه مردم اين شهر، تابع اشراف و رؤساى قبايل بودند كه جداى از ويژگىهای شخصی، حكومت به آنان اعتبار میداد.
در اين زمان، شيعيان كوفه تنها یک راه در پيش داشتند و آن دعوت از امام حسين(ع) بود. جلساتى ميان خود آنان و در منزل سليمان بن صرد برگزار شد. وى با آنان سخن گفت و اظهار كرد: اگر واقعا میدانيد كه میتوانيد امام حسين(ع) را يارى كنيد، از وى دعوت نماييد.[65] (فإن كنتم تعلمون أنّكم ناصره و مجاهدو عدوّه، فاكتبوا إليه)[66]. و در جاى ديگر: إن خِفْتُمُ الفشل فلاتغرّوه؛ اگر آگاهيد كه سست خواهيد شد، او را فريب مدهيد.[67] پس از آن كه از آنان عهد و پيمان گرفت، آنان شروع به نامه نگارى به امام حسين(ع) كردند. تجربه گذشته در سستى حمايت مردم كوفه از امام علی(ع) و فرزندش امام حسن(ع) نشان میداد كه شيعيان در راهى كه انتخاب میكردند، چندان استوار نبودند. اين مطلبى بود كه همه مخالفان حركت امام حسين(ع) به كوفه، به آن حضرت گوشزد میكردند؛ اما چه میشد كرد.
نامهنگاری شیعیان کوفه با امام حسین(ع)
شيعيان كوفه كه خبر عدم بيعت امام حسين(ع) با يزيد را شنيده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصميم گرفتند تا امام را به كوفه بياورند: اجتمعت الشيعة فی منزل سليمان بن صُرَد و تذاكرو أمر الحسين و مسيره الی مكّة، قالوا: نكتب اليه يأتينا الكوفة.[68] آنان در منزل سليمان اجتماع كردند و از كار حسين و آمدنش به مكه آگاه شدند و گفتند: به او نامه مینويسم تا به كوفه بيايد. پس از آن نامه نگارى آغاز شد. سليمان كه مردى با تجربه بود، نپذيرفت تا به تنهايى نامه بنويسد؛ بلكه از همه خواست تا به طور مستقل نامه نگارى كنند. اين امر طبيعتا همه آنها را درگير ماجرا میكرد. طبق تصريح همه مورخان، كوفيان نامههای فراوانى به امام حسين(ع) نوشتند. هر گروهى نامهای را مینوشتند و دسته جمعى آن را امضا كرده، براى امام میفرستادند. در ميان اين افراد، افزون بر بزرگان شيعه، برخى از اشراف فرصت طلب هم مشاركت داشتند كه از آن جمله میتوان به شَبَث بن ربعى، حجار بن اَبْجر عِجلی و عمرو بن حَجّاج و عدهای ديگر[69] اشاره كرد كه پس از برگشتن ورق، در كربلا حاضر شده و در رأس سپاه كوفه بر ضد امام حسين(ع) جنگيدند. اين چند نفر با هم یک نامه نوشتند[70] كه اين نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد. بعدها برخى از كوفیها كه به امام حسين(ع) پيوستند، درباره نامه نوشتن اين قبيل اشراف نوشتند كه هدف آنان اين بود: لِيَجْعلوك سوقًا و كَسْبا.[71] تو را وسيلهای براى بهرهمند شدن بيشتر از مال دنيا قرار دهند. شايد براى جذب شيعيان به خود يا به گونهای ديگر پس از پيروزى احتمالی امام حسين(ع) و يا حتى انداختن امام در دامى كه امويان تدارک ديده بودند.
رهبران شيعه كه عبارت از سليمان بن صُرَد، مُسيّب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظهر بودند، با هم یک نامه نوشتند. اينان بعد از كربلا، رهبر جريان توابين شدند.
محتواى اين نامهها تقریباً يكنواخت بود و مطالب مهم آنها، همانى است كه در نامه سليمان بن صرد آمده است: سپاس خداى را كه كه دشمن جبّار تو را شكست؛ كسى كه بر اين امّت شوريد؛ اموال آن را غصب كرد و بدون رضايت بر آن حاكم شد؛ پس ازآن بهترينها را كشت و بدترينها را برجاى گذاشت و مال خدا را ميان ثروتمندان بگرداند؛ دور باد همان گونه كه ثمود؛ اما اكنون: ليس علينا إمام، فاقدم علينا، لعلّ اللّه يجمعنا بك علی الحق.[72] اكنون امامى نداريم، بيا، شايد خداوند همه ما را زير سايه رهبرى تو بر راه حق وحدت بخشد.
یک متن نمونه كه كوتاه و گويا بود، اين بود: أمّا بعد: فحىّ هلا! فإنّ الناس ينتظرونك لا إمام لهم غيرك، فالعَجَل، ثمَّ العَجَل. و السّلام.[73] و در تعبير ديگر: قد فشا فينا الجَوْر، و عمل فينا بغير كتاب اللّه و سنّة نبيّه.[74] دو سوژه «ستم و بدعت» از اعتراضهایی بود كه هميشه شيعيان نسبت به دستگاه خلافت داشتند. اين درسى بود كه در خطبههای امام علی(ع) در كوفه فرا گرفته بودند.[75]
واکنش امام به نامههای کوفیان و اعزام مسلم
پس از آن كه شمار نامهها به حجمى رسيد كه نشان میداد حدود دوازده هزار نفر آماده حضور امام در كوفه هستند، امام حسين(ع) كه تا اين زمان سكوت كرده بود، اقدام به دادن پاسخ كرد. اين پاسخ، همراه با یک اقدام عملی براى سنجش وضعيت كوفه و گرفتن درصد اطمينان به كوفيان صورت گرفت. در اين نامه امام پيام نامههای متعدد كوفيان را با اين عبارت بيان فرمودند كه: و مقالة جلّكم: انّه ليس علينا إمام، قأقبل لعلّ اللّه أنْ يجمعنا بك علی الهُدى و الحقّ. بر اين اساس، من، برادرم، عموزادهام و فرد مورد اعتماد از اهل بيتم را میفرستم. به او گفتهام تا از حال و كار و عقيده شما مرا آگاه سازد. اگر او به من نوشت كه آراى شما همان است كه در نامههايتان آمده، نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزودند: فلعمرى ما الإمام إلاّ الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علی ذات اللّه و السّلام.[76] امام، امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا عمل كند، عدالت را اجرا كند، باور به دين حق داشته باشد و خود را وقف خداوند كند.
مسلم در کوفه
مسلم كه شجاعترین فرزندان عقيل بود، اين زمان، در حدود چهل تا چهل پنج سال سن داشت. وى ـ بنا به نقلی همراه قيس بن مسهّر صيداوى[77] ـ از مكه عازم مدينه شد و از آنجا همراه دو راهنما، راه عراق را در پيش گرفت. امام حسين(ع) از او خواسته بود تا بر هانى بن عروه وارد شود.[78] بر اساس برخى اخبار ابتدا نزد هانى آمد.[79] اما اخبار ديگرى اشاره دارد كه بر مختار وارد شد.[80] خبر ديگرى حكايت از آن دارد كه بر مسلم بن عوسجه وارد گرديد.[81] قاعدتا براى آن كه محل وى چندان مشخص نباشد، ممكن است چندين خانه را به عنوان محل استقرار خود معين كرده باشد. مسلم در 15 رمضان سال 60 به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال ـ يعنى بيست روز بعد ـ وارد كوفه شد و تا هشتم ذى حجه كه شهيد شد، در اين شهر بود. به محض ورود وى، رفت و آمد شيعيان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماينده امام حسين(ع) بيعت كردند. مبناى بيعت، عمل به كتاب خدا و سنت رسول خدا(ص)، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسيم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هجده هزار نفر[82] با مسلم بيعت كردند.
از شرايط كوفه چنين به دست میآيد كه شيعيان كوفه، خود مبتكر حركت سياسى خويش بودند و امام در پاسخ دعوتشان، مسلم را فرستاد. اما شيعيان بصره اندک بودند[83] و امام براى فعال كردن آنان، نامهای به سرانشان نوشت و از آنان خواست تا آماده باشند. اين نامهها كه محتواى واحدى داشت به اين مضمون بود: ابتدا از رسالت رسول خدا و اين كه حضرت در انجام آن موفق بوده، سخن به ميان آمده. پس از آن اين سخن كه اهل بيت وارث به حق اويند و سزاوارتر از همه به خلافت مورد تأكيد قرار گرفته و سپس آمده بود: ما ابتدا سكوت كرديم؛ چون از اختلاف هراس داشتيم (فاستأثر علينا قومنا بذلك، فرضينا و كرهنا الفرقة)[84]؛ اما اكنون بدعتها ظاهر شده و اساس دعوت من، به كتاب خدا و سنت رسول است.[85] به نقل بلاذرى، امام به رؤساى بصره نوشتند: إنّ السنّة قد اُميتت، و إنّ البدعة قد أُحييت و نعشت.[86] سنت از ميان رفته و بدعت احيا شده و مبناى عمل قرار گرفته است.
سليمان غلام امام اين نامهها را به بصره برد. عبیداللّه بن زياد حاكم بصره از آمدن سليمان آگاه شده، او دستگير كرده، به دار آويخت.[87] از ميان مردم بصره، يزيد بن مسعود از طايفه بنى سعد با شمارى از بزرگان قبايل جلسهای گذاشت و پس از جلب حمايت آنها نامهای به امام حسين(ع) نوشت و گفت كه اهل بيت، حجّت خدا روى زمين هستند و راهنماى مردم و ما در اجراى فرمان تو آمادهایم. برخى ديگر هم مانند يزيد بن نبيط پاسخ مثبت دادند. وى از طايفه عبدالقيس بود. وى با دو فرزندش به مكه رفت و از همان جا همراه امام بود تا در كربلا به شهادت رسيد.
فعاليت امام براى جذب شيعيان بصره در اين مقطع، بدان هدف بود تا آنان نيز كمک كنند تا در صورتى كه امام عازم كوفه شد، بتوانند به وى بپيوندند.
دعوت مسلم از امام حسین(ع) برای آمدن به کوفه
مسلم در اوج فعاليت خود، زمانى كه شرايط را فراهم ديد، براى آن كه مبادا امويان مشكلی براى كوفه ايجاد كنند، نامهای به امام حسين(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به كوفه برساند و اصلاً در آمدن تأخير نكند. تا اينجا، همه چيز روى روال طبيعى جلو میرفت و شرايط از هر جهت براى آمدن امام حسين(ع) مناسب مینمود. نعمان بن بشيرحاكم كوفه، از شدت احتياط، حاضر به مبارزه با مسلم بن عقيل و شيعيان كه در اين زمان گويى شهر را در اختيار داشتند نبود. در اين باره از وى مطالب مختلفی نقل شده است. وقتى هواداران بنى اميه او را متهم به ضعف كردند، گفت: أن أكون مستضعفين فی طاعة اللّه أحب إلیّ من أن أكون من الأعزّين فی معصية اللّه.[88] اين كه من در طاعت الهى از مستضعفين باشم ـ متهم به ضعف شوم ـ بهتر از آن است كه در معصيت خدا عزيزترينها باشم. البته در سخنانش از مردم خواست تا وارد فتنه و اختلاف نشوند.[89] در اين زمان، برخى از طرفداران بنى اميه ـ مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث بن قيس، مسلم بن سعيد حضرمى و عمارة بن عقبه و عبداللّه بن مسلم[90] ـ گزارش وضعيت كوفه دائر بر آمدن مسلم و بيعت شيعيان با او را به يزيدنوشتند و از وى خواستند كه اگر به كوفه نياز دارد، فردى نيرومند را كه مانند خودش با دشمنان عمل كند، (رجلاً قويّا ينفّذ أمرك، و يعمل مثل عملك فی عدوّك) به كوفه بفرست.[91]
تغییر فضای کوفه با آمدن ابن زیاد
يزيد تنها چاره كار را فرستادن فرد جبّار و خونريز و بیحسب و نسبى مانند عبیداللّه بن زياد به كوفه ديد. زبان و شمشير تيز او میتوانست شهر را آرام سازد؛ و به دليل سستى مردم كوفه و بیبرنامگى چنين هم شد. سختگيرى ابن زياد، يكباره اوضاع كوفه را دگرگون كرد. ابن زياد هم روش استبدادى داشت، هم اشراف را به همراه داشت و هم دين و ايمان نداشت؛ همه اين خصوصيات از وى عنصرى خشن و سختگير ساخته بود. وى هانى را دستگير كرد كه منجر به شورش قبيله مَذْحج شد. اما شريح قاضی آمد و شهادت داد كه هانى زنده است؛ مذحجيان متفرق شدند؛ باز خبر رسيد كه هانى اذيت شده است؛ شيعيان گرد مُسلم جمع شدند و قصر را در محاصره گرفتند. طولی نكشيد كه با حمايت اشراف و تبليغات آنان، و شايد ضعف رهبرى شيعيان، مردم پراكنده گشتند. مسلم در كوفه تنها ماند و در حالی كه در خانه زنى با نام طوعه پناه جسته بود، با گزارش فرزند وى، توسط نيروى اعزامى ابن زياد دستگير شد. پس از آن، هانى و مسلم در جلوى دارالاماره كوفه به شهادت رسيدند. آن گاه چند نفر ديگر نيز كه به حمايت از مسلم برخاسته بودند، از جمله عبدالاعلی كلبى، دستگير شده و به شهادت رسيدند.[92] بدين ترتيب حركت شيعيان كوفه در آغازين مرحله خود، كور شد.
در اين لحظه دشوارى اصلی آن بود كه مسلم نتوانست نامه ديگرى براى امام حسين(ع) بنويسد و آن حضرت را از شرايط دشوار كوفه آگاه گرداند. در وصيتى كه وقت شهادت براى عمر بن سعد كرد، از او خواست تا امام حسين(ع) را از اوضاع بد كوفه مطلع سازد و به او بنويسد كه به اين شهر نيايد؛ اما عبیداللّه مانع اين اقدام شد. درست روزى كه مسلم به شهادت رسيد، يعنى روز هشتم ذى حجه يا روز ترويه، امام حسين(ع) با عجله هرچه تمامتر، مكه را به قصد عراق ترک كرد. امام كه عمره حج انجام داده بود، آن را تبديل به عمره مفرده كرده، از مكه خارج شد.[93]
حرکت امام حسین(ع) از مکه به سمت کوفه
احتمال حركت امام حسين(ع) به كوفه، از پيش مطرح بود و همين امر سبب شده بود تا كسانى از روى مصلحت انديشى، امام حسين(ع) را از رفتن به كوفه نهى كنند. اين اعتراضها در منابع، فراوان بوده و به طور عمده از سوى كسانى است كه با اهداف اصلی امام آشنايى نداشته و صرفاً در انديشه حفظ جان و سلامتى امام بودند؛ آن هم بدون آن كه توجه داشته باشند كه مكه نيز چندان امنيتى براى امام حسين(ع) ندارد. اين اعتراضها بيشتر با استناد به تجربه منفی كوفه در حمايت از پدر و برادر امام حسين(ع) بود. آنان از بیاعتمادى به مردم كوفه سخن میگفتند. نخستين اين افراد، عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن عمربودند. عبداللّه بن عمر با اشاره به فريب مردم به خاطر پول امويان (لمكان هذه الصفراء و البيضاء) از امام خواست تا همراه با مردم شده و همان طور كه معاويه را تحمّل كرد، يزيد را هم تحمل كند! (أن تدخل فی صلح ما دخل فيه الناس، و تصبر كما صبرت لمعاوية من قبل). وى افزود: شايد يزيد به زودى مرد و شما راحت شديد.[94] پاسخ امام كوبنده بود. اُفّ لهذا الكلام ابداً ما دامت السماوات و الأرض. امام از ابن عمر پرسيد: به نظر تو آيا من در اشتباهم؟ وى گفت: نه. اما ترسم آن است كه تو را بكشند. امام فرمود: در هر حال، اگر من بيعت نكنم مرا خواهند كشت. [95] به جز اين، امام یک پاسخ ديگر هم در برابر اعتراض عبداللّه بن عباس و ابن زبير داشت: إنّ رسول اللّه(ص) قد أمرنى بأمر و أنا ماض فيه.[96] اين خبر با اين كه در منابع سنى هم آمده، در قرون اخير بيشتر مورد توجه نويسندگان شيعه قرار گرفته است. اين زمان، يزيد طى نامهای ضمن تهديد مردم مدينه از حمايت امام حسين(ع)، از ابن عباس، به عنوان بزرگ بنى هاشم خواست تا مانع حركت امام حسين(ع) بشود.[97] ابن عباس، نامه نصيحتگرانهای به يزيد نوشت و از وى خواست تا به تلاوت قران، نشر سنّت، نماز و روزه و پرهيز از لهو و لعب مشغول شود. در ضمن اشاره كرد كه امام حسين(ع) از دست عمال تو در مدينه، پناه به حرم خدا آورده است.[98] ابن عباس، ترس از كشته شدن امام حسين(ع) داشت و مرتب بر اين نكته پاى میفشرد كه اگر قصد رفتن به كوفه را دارى، زن و فرزندت را همراه نبر. اما امام اصرار بر بردن آنان داشت.[99] وى پيشنهاد رفتن به يمن را نيز مطرح میكرد، چرا كه فإنّ فيها عزلة، و لنا بها أنصار و أعوان،[100] و يا به تعبير ديگر: فإنّ به حصونا شعابا، و لأبیک به شيعة.[101] هم قلعههای استوارى دارد و هم شيتعيانى در آنجا هستند. در برابر، امام به نامه مسلم استناد میكرد كه خبر از اجتماع كوفيان بر بيعت با وى دارد (كتب إلیّ باجتماع أهل المصر علی بيعتى ونصرتى)؛ در اين وقت ابن عباس به تجربههای بد كوفيان اشاره میكرد.[102] پاسخ ديگر امام هم اين بود كه اگر در بيرون مكه كشته شود،[103] بهتر از آن است كه در داخل حرم خدا كشته شود. رفتن امام حسين(ع) از مكه، سبب خوشحالی عبداللّه بن زبير شد؛ چرا كه با عدم وجود آن حضرت، عبداللّه میتوانست انظار مردم اين شهر را به خود جلب كند. نوشتهاند كه وى امام حسين(ع) را تحریک بر رفتن به عراق میكرد و میگفت: هُم شيعتُك و شيعةُ أبيك.[104] در نقلهاى ديگرى آمده است كه وى نيز از سر خيرخواهى، امام را از رفتن به عراق بر حذر میداشت؛ گرچه گفتهاند، چنين میكرد تا متّهم نشود.[105] به هر روى، برخى رفتن امام حسين(ع) به كوفه را با تشجيع ابن زبير دانستهاند.[106]
توصیه به امام حسین(ع) برای نرفتن به کوفه
مخالفانِ رفتن به كوفه فراوان بودند و يا دست كم در منابع، اين مخالفتها اين چنين فراوان نشان داده شده است. عبداللّه بن جعفر ـ شرهر حضرت زينب(ع) ـ امام حسين(ع) را از رفتن به كوفه بر حذر داشت و گفت: میتواند از يزيد براى او امان بگيرد؛ اما امام حسين(ع)، خوابى را كه در آن پيامبر(ص) را ديده بود، مطرح كرده و فرمود: أمرنى بأمر و أنا ماض له.[107] عبداللّه بن جعفر، گويا اين نامه را به توصيه عمرو بن سعيد حاكم مكه به امام حسين(ع) نوشته بود.[108] گفتهاند كه عون و جعفر فرزندان عبداللّه بن جعفر، نامه پدرشان را آوردند و خود نزد امام حسين(ع) باقى ماندند.[109] عمرو بن سعيد هم به امام نامهای نوشت و به او گفت: دست از شقاق بردار؛ من میتوانم از يزيد برايت بيعت بگيرم. امام به او نوشت: كسى كه به خدا و عمل صالح دعوت میكند، دعوتش به شقاق نيست. بهترين امان هم، امان الهى است.[110] عمر بن عبدالرحمان مخزومى هم با متهم كردن مردم به اين كه بنده و برده دنيا هستند، امام حسين(ع) را از رفتن به كوفه، آن هم در حالی كه امراى اموى در آنجا هستند، منع كرد. امام از او كه از روى نصيحت گرى اين سخنان را گفته بود، تشكر كرد.[111]
یک پرسش مهم در اينجا، اين است: آيا ممكن است كه امويان كسانى را تحریک میكردند تا امام حسين(ع) را از رفتن به كوفه منع كنند؟ به نظر میرسد احتمال مذكور بسيار قوى باشد؛ زيرا درخواست افرادى مانند عمرو بن سعيد، از نرفتن به كوفه، همراه با سوء ظن بود. چنان كه يزيد از عبداللّه بن عباس خواسته بود تا نگذارد حسين بن علی بن عراق برود. شاهد ديگر آن است كه مخالفان به طور عمده، گوشزد میكردند كه امام حسين(ع) دست از شقاق برداشته، به جماعت و طاعت بينديشد. عمرة دختر عبدالرحمن بن سعد بن زراره انصارى امام حسين(ع) را امر به طاعت و لزوم جماعت كرد و هشدار داد كه به قتلگاه خود میرود: تأمره بالطاعة، و لزوم الجماعة و تخبره أنّه إنّما يساق إلی مصرعه.[112] ابوسعيد خدرى هم به امام حسين(ع) گفت: اتّق اللّه فی نفسك و الزم بيتك، فلاتخرج علی إمامك.[113] به هر روى، انگيزههای ديگرى هم براى تكثير اين قبيل اخبار درباره مخالفت بوده كه از آن جمله بايد به انگيزه تحقير شيعيان كوفه اشاره كرد؛ همچنين به طور تلويحى اين اخبار در صدد محكوم كردن خود امام حسين(ع) براى دست زدن به اين انتخاب و چيزهاى ديگرى است كه مورد رضايت اموى مسلكان بوده است؛ همچنان كه توجيهى براى عافيت طلبان كه براى توجيه عدم حركت انقلابى خود به اين بهانهها دست میيازيدند. طبعاً مخالفت بسيارى هم از روى دلسوزى و مصلحتانديشى براى وجود شريف امام بود؛ بدون آن كه به وظايف امامت توجه داشته باشند.
دشواریها در حرکت امام به سمت عراق
اخبارى كه به نوعى اشاره به آگاهى امام حسين(ع) از ماجراى كربلا، پيش از رخداد آن دارد، به طور عمده در منابع شيعه آمده است؛ با اين حال، چندين روايت در طبقات ابن سعد و فتوح ابن اعثم و برخى از مصادر حديثى اهل سنت نيز هست. در اين باره، بحثهای فراوانى صورت گرفته و ديدگاههای متفاوتى ارائه شده كه ما مجموعه آنها را در مقالی مستقل در همين مجموعه تحت عنوان «حكمت شهادت امام حسين(ع)» و بخشهاى ديگر آوردهایم.
امام حسين(ع) از مكه حركت كرد در حالی كه همراه وى از بنى عبدالمطلب، نوزده نفر و قريب شصت نفر از مشايخ و جوانان كوفه حاضر بودند.[114] آن حضرت روز سه شنبه يا چهارشنبه (9 ذى حجه يا هشتم) از مكه خارج شد.[115] برخى شمار تمامى افراد همراه آن حضرت را در وقت خروج از مكه به عراق 82 نفر نوشتهاند.[116] روز ترويه كه عمدتا آن را روز خروج امام از مكه نوشتهاند، همان روزى است كه مسلم در كوفه خروج كرده و پس از دستگيرى كشته شد.
عمرو بن سعيد، والی مكه كوشيد تا جلوى رفتن امام را بگيرد. گروهى براى اجراى دستور وى به سوى امام آمدند و درگيرى مختصرى با تازيانه هم صورت گرفت؛ امام حركت كرد و آنان نيز فرياد میزدند: يا حسين! ألا تتّقى اللّه؟ أتخرج عن الجماعة؟[117] در وقت خروج امام از مكه، يزيد بن نُبَيط بصرى از راه رسيد و با فرزندش به كاروان امام كه هنوز در ابطح ـ يعنى داخل خود مكه ـ بود، پيوست و تا كربلا همراه آن حضرت بوده، همراه با دو فرزندش به شهادت رسيد.[118] امام حسين(ع) در تنعيم با كاروانى از يمن روبرو شد كه هدايايى را از سوى حاكم امويان در يمن براى يزيد میبرد. حضرت آن را تصرف كرد و از افراد آن خواست اگر مايلند میتوانند همراه او به كوفه بروند و اگر نمیخواهند، آزاد هستند. چند نفر همراه امام شدند كه در نهايت سه نفر آنها تا كربلا كنار امام ماندند.[119]
زمانى كه خبر حركت امام به يزيد رسيد، نامهای به ابن زياد نوشت و با آگاه كردن وى از اين دشوارى كه براى شهر او يعنى كوفه به وجود آمده، از او خواست تا به شدت شهر را كنترل كرده و به علاوه، كسانى از مردم كه اهل سمع و طاعت اند و فرمانبردار، صددر صد بر بخششهای بيت المال به آنان بيفزايد. وى ابن زياد را تهديد كرد، در صورتى كه نتواند از پس از اين مسأله برآيد، به همان نسب پيشين خود كه منسوب به عبيد نام بردهای در ثقيف بود، باز خواهد گرداند.[120] به گزارش بلاذری، یزید تأكيد كرد كه: فَضِع المناظر و المسالح، و احْتَرِس علی الظَنّ و خُذْ علی التّهمة.[121] محافظان و مراقبان را در هر جا بگمار، موارد مشكوک را مراقبت كرده، با وجود اتهام افراد را دستگير كن.
برخی از رخدادهای مسیر مکه تا عراق
امام در آغاز مسير به فرزدقِ شاعر كه آن زمانى جوانى بيش نبود، برخورد. از وى درباره وضعيت كوفه پرسش كرد. فرزدق گفت: أنتَ أحبُّ الناس إلی الناس، و القضاء فی السماء، و السيوف مع بنى اميّة.[122] و در نقلی ديگر: قلوبهم معك و سيوفهم عليك،[123] قلوب الناس معك و سيوفهم مع بنى اميّة.[124] فرزدق بعدها شاعر امويان شد و اشعار زيادى درباره خلفاى اموى سرود. گفتهاند كه شعرى هم درباره امام سجاد(ع) سرود كه مشهور است. بر اساس نقل همان منابع، امام به طور ضمنى سخن فرزدق را تأیید كردند كه نشان از آن دارد كه كمابيش از بدى اوضاع آگاه بودهاند. خطاب امام حسين(ع) به فرزدق اين بود: ما أشكّ فی أنك صادق، الناس عبيدُ الدنيا، و الدّين لغوٌ ]لعق[ علی ألسنتهم، يحوطونه ما درّت به معايشهم، فاذا استنبطوا قلّ الديانون.[125] ترديدى ندارم كه تو راستگو هستى. مردم بنده دنيايند و دين تنها بر زبانشان جارى است؛ از آن سخن میگويند تا وقتى كه معيشتان بگذرد، اما در وقت سختى، ديندار واقعى اندک است. اين وضعيت كوفه بود، اما محاسبه سياسى امام، روى اطمينان صددرصد نبود؛ بلكه روى شيعيان كوفه بود كه گزارش آنها را از طريق نماينده خود مسلم به دست آورده بود.
امام از منازل مختلفی ـ در حدود بيست منزل ميان مكه و كربلا ـ گذشت كه نام آنها و برخى از رخدادهايى كه در هر یک از آنها صورت گرفته، در منابع تاريخى آمده است. دو منزل از منازل نخستين صفاح و ذات عِرق نام دارد. امام در هر منزل تلاش خود را براى جذب افراد و يا روشن كردن اذهان اطرافيان داشت. در ذات عرق، شخصی با نام بِشْر بن غالب اسدى به امام رسيد و اوضاع كوفه را بد وصف كرد و حضرت هم سخن او را تأیید كردند. بعد از آن، آن شخص از امام حسين(ع) درباره اين آيه پرسيد: «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ»[126] حضرت فرمود: يا أخا بنى اسد! هم امامان: امام هدى، دعا الی هدى و امام ضلالة دعا الی ضلالة. فهدى من أجابه الی الجنة، و من أجابه الی الضلالة دخل النار.[127] دو دسته امام وجود دارد. دستهای كه مردم را به هدايت میخوانند و گروهى كه به ضلالت دعوت میكنند. كسى كه امام هدايت را پيروى كند به بهشت و كسى كه امام ضلالت را پيروى كند، داخل در جهنم خواهد شد. بشر بن غالب با امام همراه نشد؛ بعدها او را ديدند كه سر قبر امام حسين(ع) گريه میكند و از اين كه او را نصرت نكرده پشيمان است.[128] در راه ـ در منطقه ثعلبيه ـ فردى با نام ابوهرّه ازدى به امام رسيد و علت سفر را جويا شد. حضرت فرمود: امويان مالم را گرفتند، صبر كردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بريزند، گريختم. اى ابوهرة! بدان كه من به دست فرقهای باغى كشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را به طور كامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشيرى برنده بر آنان حاكم خواهد كرد؛ كسى كه آنان را ذليل سازد.[129] اين اخبار نگرانىهای امام را از وضع بدى كه در انتظار كاروان آن حضرت بوده است، نشان میدهد، گرچه هنوز به طور جدى، خبر ناگوارى از كوفه به دست امام نرسيده بود.
بحث از ظاهر اين حركت، يعنى شرايط تاريخى، جز آن چيزى است كه به باطن و علم امام باز میگردد. شرايط ظاهرى به رغم آن كه شواهدى نشانگر بر سختى اوضاع آتيه ارائه میداد، اما هنوز مثبت بود؛ اما باطن ماجرا بر امام آشكار بود و آن حضرت كمابيش در سخنانش به آن بعد قضيه هم اشاره میكردند. وقتى شيخى از بنى عكرمه از امام خواست تا به كوفه نرود، بدان دليل كه اسير شمشيرهاى دشمنانش خواهد شد، حضرت فرمود: يا عبداللّه! ليس يخفی علی الرأى ما رأيت، و لكن اللّه لايغلب علی أمره.[130] آنچه به نظر تو آمده، بر من هم مخفی نيست، اما خداوند در كار خود مغلوبه نخواهد شد. اين به روشنى میتوانست نشان از آگاهى امام از تقديرى باشد كه براى او مقدّر شده بود.
امام حسین در جستجوی اخبار کوفه
امام حسين(ع) پيش از رسيدن خبر شهادت مسلم، دو نفر را با فاصله به كوفه فرستاد تا خبرى از مسلم بياورند. يكى از اينهاعبداللّه بن بُقْطُر ]يا يقطر[ برادر رضاعى امام حسين(ع) بود و ديگرى قيس بن مسهّر صيداوى. هر دو نفر به دست مأموران ابن زياد اسير شده و به شهادت رسيدند. متن نامه امام به كوفيان آن بود كه نامه مسلم كه در آن خبر از اجتماع شما و اشتياق شما براى ورود ما داده بود، به من رسيد. من اين نامه را از بطن الرّمه مینويسم و به سرعت به شما خواهم رسيد.[131] امام در اين نامه تصريح كرد كه در روز هشتم ذى حجه، يعنى روز ترويه از مكه خارج شده است.[132] مفصلترین متن گزارش شده از اين نامه، در كتاب ابن اعثم آمده كه نكات بسيار جالبى دارد؛ امام ابتدا اين سخن پيامبر(ص) را نقل كرد كه كسى كه سلطان جائرى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و سنّت رسول او را ترک میكنند، و با بندگان خدا به گناه و ستم عمل میكنند و با قول و فعل خود تغييرى نمیدهند، همراه او در آتشاند. پس از آن درباره امويان فرمودند كه اينان طاعت شيطان را پيشه كردهاند و أظهروا الفَساد، و عطّلوا الحدود، و استأثروا بالفیء و أحلّوا حرام اللّه و حرّموا حلاله. آنگاه اشاره كردند كه من با شما هستم و خانوادهام با خانواده شما. من اسوه شما خواهم بود. اگر نقض بيعت كنيد، البته كار شگفتى نكردهايد كه با پدر و برادرم و پسر عمّم چنين كرديد![133] از قسمت پايانى نامه چنين بر میآيد كه به احتمال اين نامه پس از شهادت مسلم بوده است. هر چه هست، در منابع اين دو نامه با يكديگر خلط شده است؛ اما به هر روى، مضمون آنها مطالبى است كه گذشت. گفتنى است، متنى كه به عنوان متن مفصل در اين نامه گذشت، در نقل ابومخنف، به عنوان سخنرانى امام در حضور سپاه حرّ بن يزيد رياحى گزارش شده است.[134]
رسیدن خبر شهادت مسلم و بازتاب آن در اردوی امام حسین(ع)
خبر شهادت مسلم و هانى، مهمترین خبر منفی و ناگوار از وضعيّت كوفه بود. اين خبر در منطقه زرود[135] يا قطقطانه[136] يا شراف[137] يا زباله[138] به امام رسيد و ناقل آن هم فردى از بنى اسد بود كه گفت: در كوفه شاهد بودم كه جنازه اين دو نفر را در بازار به خاک میكشيدند. اين خبر میتوانست سرنوشت سفر را عوض كند. امام به مشورت با اصحاب و نزديكان نشست. عقايد مختلفی در اينجا از ناحيه نزديكان مطرح شد. علی اكبر سخن از بازگشت گفت و اين كه مردم كوفه اهل غدر و خيانت و بىوفايى هستند، بنابر اين باز گرديم.[139] فرزندان عقيل كه برادرشان كشته شده بود، گفتند: آيا در حالی كه برادر ما كشته شده است باز میگرديم؟ اين مقدار نامه براى شما آمده است كه به آن اطمينان داريم (قَدْ قُتِل أخُونا و قد جاءك من الكتب ما نَثِقُ به.)[140] خود امام حسين(ع) هم فرمود: فما خير فی العيش بعد هؤلاء؛ بعد از شهادت اينان، خيرى در زندگى نخواهد بود.[141] خبر شهادت مسلم كه طبعاً همراه با اخبار ديگرى از سخت گيرى ابن زياد بود، نشان میداد كه وضعيت كوفه دگرگون شده است. اما هنوز بحث از نامهها و دعوتها و بيعتها مطرح بود. به هر حال شيعيان فراوانى در اين شهر بودند، و اميد آن میرفت كه اگر با امام حسين(ع) روبرو شوند، به حمايت وى بشتابند. (طبعاً به نظر نمیرسد كه امام تنها به خاطر سخن برادران عقيل به راه ادامه داده باشد!)
با رسيدن اخبار شهادت مسلم و هانى، برخى از اصحاب به آن حضرت گفتند: إنّك واللّه ما أنت مثل مسلم بن عقيل و لو قدمت الكوفة لكان الناس إلیک أسرع. تو مانند مسلم نيستى. اگر به كوفه درآيى، مردم به سوى تو خواهند شتافت.[142] نوشتهاند كه اندکى بعد نامهای هم از محمد بن اشعث و عمر بن سعد به دست امام رسيد كه در آن خبر كشته شدن مسلم بن عقيل را به وى داده بودند.[143] پس از خبر شهادت مسلم بود كه امام حسين(ع) يارانش را گرد آورد و فرمود: میبينيد كه وضعيت چگونه است؛ من بر اين عقيدهام كه اين قوم مرا تنها خواهد گذاشت (و ما أرى القوم الاّ سيخذلوننا)، هر كسى اراده رفتن دارد، برود. كسانى كه در راه به او ملحق شده بودند، رفتند و كسانى كه از مكه او را همراهى میكردند و شمار اندکى از آنان كه در راه به او پيوسته بودند، نزدش ماندند. در اين وقت سى و دو اسب با آنان بود.[144]
اوضاع کوفه پس از شهادت مسلم
كوفه بعد از شهادت مسلم و هانى، رنگ خشونت و استبداد كامل و كنترل شديد را به خود گرفت. ابن زياد كه خطر وجود شيعيان كوفه را با تمام وجود حس كرده بود، دستور داد همه راههای ورودى و خروجى كوفه را بسته و بر سر همه پلها محافظانى گماشته شوند و رفت و آمد افراد را مراقبت كنند. اين اقدام به هدف قطع ارتباط ميان امام حسين(ع) و شيعيان كوفهو نيز ممانعت از پيوستن شيعيان به امام حسين(ع) صورت گرفت. همچنين با اين اقدام، آنان از گريختن اشخاص متهم جلوگيرى میكردند. ابن زياد دستور داد تا فاصله ميان دروازه شام تا دروازه بصره را مراقبت كرده، اجازه ورود و خروج به احدى را ندهند (فلايترك أحدا يلج و لايخرج).[145] همچنين یک سپاه چهارهزار نفرى به فرماندهى حُصَين بن نمير را براى مراقبت از منطقه ميان قادسيه تا قطقطانه اعزام كرد تا اجازه خروج احدى را به سمت حجاز ـ كه ممكن بود به امام حسين(ع) بپيوندند ـ ندهند (فيمنع من أراد النفوذ من ناحية الكوفة الی الحجاز).[146] سپاه یک هزار نفرى حرّ كه سر راه امام درآمد، بخشى از همين سپاه حصين بن نمير بود.[147] در اين سوى، افراد مشكوكى كه در كوفه ديده شدند، دستگير و براى نمونه چند نفر اعدام شدند تا عبرت ديگران شوند. امام حسين(ع) در مسير آمدن، از اعراب آن نواحى شنيد كه حق هيچ گونه جابجايى را ندارند.[148] و در خبر ديگر آمده است كه كنترل به حدى شديد بود كه فليس أحد يقدر أن يجوز إلاّ فتش.[149]
دو تن از ياران امام حسين(ع) كه به عنوان فرستاده ايشان به كوفه اعزام شده بودند، توسط مأموران ابن زياد دستگير و به شهادت رسيدند. نخستين آنها عبداللّه بن بقطر بود كه توسط مالک بن يربوع تميمى دستگير و به ابن زياد تحويل داده شد. در خبرى آمده است كه دستگيرى عبداللّه بن بُقْطر، پيش از دستگيرى هانى و مسلم بوده و وى نامهای از مسلم را براى امام حسين(ع) حمل میكرده كه در آن باز خبر از بيعت مردم كوفه و دعوت امام حسين(ع) در آن بوده است.[150] در كوفه، وى را از بالاى قصر ابن زياد به پايين پرتاب كردند. وقتى بالاى قصر رسيد، از همانجا بر ابن زياد و پدرش لعنت كرد. پس از آن كه او را پايين انداختند، و رمقى در تنش مانده بود، عبدالملک بن عمير لخمى، سر او را از تنش جدا كرد.[151] فرد ديگر قيس بن مسهّر صيداوى بود كه به دست حصين بن نمير دستگير شد و طبعاً دستگيرى وى پس از شهادت مسلم بوده است. وى كه از دستگيرى خود احساس خطر میكرد، نامهای را كه همراه داشت، با دندانش ريز ريز كرد. ابن زياد از وى پرسيد: كيستى؟ گفت: من يكى از شيعيان اميرالمؤمنين حسين بن علی هستم. ابن زياد از وى خواست تا بر بالاى منبر رفته لعن بر امام حسين(ع) كند. او هم بالاى منبر رفت و گفت: حسين بن علی بهترين مردم است. من در منطقه حاجز از او جدا شدم. او را اجابت و نصرت كنيد. آنگاه بر زياد و عبیداللّه لعنت كرد. پس از آن، او را از بالاى قصر پايين انداختند و كشتند.[152]
رسيدن اخبار شهادت مسلم و هانى و عبداللّه بن بقطر و قيس بن مسهر صيداوى، اوضاع كوفه را سخت تيره و تار نشان میداد. امام حسين(ع) خطاب به اصحابش فرمود: أيّهاالناس! قد خذلتنا شيعتنا ... فمن أراد منكم الإنصراف، فلينصرف. عدهای رفتند؛ اما شمارى كه از حجاز او را همراهى میكردند، كنارش ماندند.[153] افرادى كه رفتند، از اعراب بودند كه به تصور موفقيت امام حسين(ع) در راه به او پيوستند.[154] (كان الحسين لايَمرّ بماء من مياه العرب ولا بِحَىّ من أحياءها الاّ تبعه أهله و صحبوه) اما وقتى خبر شهادت اينان را شنيدند، همه اين اعراب متفرق شدند.[155] خواهيم ديد كه خبر شهادت قيس بن مسهّرديرتر از اين زمان به امام رسيده است.
امام حسين(ع) در روز 21 ذى حجه در منطقه زرود وارد شدند. در نزديكى كاروان آن حضرت، زُهَير بن قين بجلی همراه با خانواده و برخى اطرافيانش در حال بازگشت به كوفه بود. تا اين زمان، شهرت داشت كه زهير فردى عثمانى است و با خاندان علی(ع) ميانهای ندارد. امام در پى وى فرستاد، اما او حاضر به ملاقات با امام حسين(ع) نشد. در اين وقت، همسرش او را نكوهش كرد و پس از آن كه زهير با امام ملاقات كرد، يكباره دگرگون شد. وى زنش را همراه برادر زنش فرستاد تا به خانه برود و خود به امام پيوست و گفت: إنى قد وطّنت نفسى علی الموت مع الحسين.[156] ابومخنف اين خبر را از همسر خود زهير بن قين نقل كرده است.[157] بر اساس روايتى كه شيخ مفيد آورده، زهير اين تصميم را از آن روى گرفت كه پيش از آن خبرى از سلمان فارسى ـ در يكى از غزواتى كه در آن غنائم زيادى به دست آورده ـ شنيده بود. سلمان به او گفته بود: إذا أدركتم سيّد شباب آل محمد، فكونوا أشدّ فرحًا بقتالكم مما أصبتكم اليوم من الغنائم.[158]
نخستین برخورد با سپاه کوفه به فرماندهی حرّ
نخستين برخورد امام حسين(ع) با سپاه هزار نفرى حرّبن يزيد رياحى بود كه بخشى از نيروى چهارهزار نفرى حصين بن نمير بود. اين سپاه به سمت قطقطانه اعزام شده بود تا منطقه را كنترل كند. امام اين زمان در منطقه ذوجُشَم ]ذى حُسُم[[159] يا وادى السباع بوده و در حال حركت به سوى كوفه بود. وقتى سپاه حر رسيد، امام كه اميد به حمايت كوفيان داشت، از حرپرسيد كه به كمک آنان آمده يا بر ضد آنهاست؟ حر گفت: بر ضد شما.[160] پس از آن بود كه امام درباره دعوت كوفه و نامههای آنها سخن گفت و اين كه اگر مردم از دعوت خود برگشتهاند، او حاضر است از راهى كه آمده، برگردد.
حر پاسخ داد كه از نامهها آگاهى ندارد و خودش هم جزو نويسندگان نامهها نيست؛ وظيفه او هم اين است كه وى را به كوفه نزد عبیداللّه ببرد. امام حاضر به حركت به سمت كوفه نشد و به جدّ قصد بازگشت كرده، به طرف حجاز به راه افتاد.[161] حرّ با بازگشت امام مخالفت كرده و گفت: چون دستور جنگ ندارم، راه ميانه را انتخاب میكنيم تا دستور برسد و چنين تصميم گرفته شد.[162] حرّتنها به وظيفه خود میانديشيد و بر آن بود تا امام را به كوفه برساند و خود را از اين كه با فرزند فاطمه درگير كند، رها سازد و در عافيت بماند. وى به امام حسين(ع) گفت كه بعد از رسيدن به كوفه فلعلّ اللّه إلی ذلك أن يأتى بأمر يرزقنى فيه العافية من أن أُبْتلی بشىء من أمرك.[163] او در همانجا گفت كه فكر نمیكند، مسلمانى باشد كه انتظار شفاعت جدّ تو را نداشته باشد؛ و اگر من با تو بجنگم، در دنيا و آخرت زيان خواهم ديد.[164] اينها نشان میداد كه زمينه تحول درونى در حر وجود دارد.
صحبت از بازگشت، يكى از اساسىترین نكاتى است كه امام از اين پس تا زمانى كه فرصت طرح آن را دارد، عنوان میكند. پس از رسيدن سپاه دشمن، و حركت به سمتى كه به كربلا منتهى شد، امام نماز ظهر و عصر را خواند و هر بار پيش از نماز يا بعد از آن براى مردم سخنرانى كرد. اين سلسله سخنرانىها تا صبح عاشورا در هر فرصت ادامه داشت. امام روى نامهها و دعوت مردم تكيه میكرد؛ به علاوه درباره ماهيت حكومت اموى سخن میگفت و امامت را از آن خود میدانست: (و نحن أهل البيت أولی بولاية هذا الأمر عليكم من هؤلاء المدّعين ما ليس لهم، و السائرين فيكم بالجَوْر و العُدْوان) پس از آن امام فرمود كه اگر ما را نمیخواهيد و حق ما را نمیشناسيد، و رأى شما برخلاف نامههایی است كه فرستادهايد، از همين جا باز میگردم.[165] اما براى سپاه دشمن اين پذيرفتنى نبود و با آن مخالفت میشد.
نه راه کوفه نه بازگشت، مسیر به سمت کربلا
امام همچنان مسير را به سمت قادسيه كج میكرد تا هرچه بيشتر از كوفه دور شود. اين مسير ادامه يافت تا به منطقه بيضه رسيدند. در آنجا امام باز سخنرانى كرد و ضمن آن مطالبى درباره لزوم مخالفت با حكام ستمگر كه حرام خدا را حلال كرده، فساد را ظاهر ساخته، حدود را تعطيل كرده، و مال بيت المال را غارت میكنند، مطرح كرد.[166] از امام حسين(ع) در منطقه ذى حُسُم نيز سخنانى نقل شده است كه به صورت خطابه ايراد گرديد. امام در اين سخنرانى از اين كه چهره دنيا عوض شده و از خوبى به بدى گراييده است، سخن گفتند: إنّه قد نزل من الأمر ما ترون؛ و إنّ الدنيا قد تغيّرت و تنكّرت، و أدبر معروفها ... سپس با كوتاه بودن عمر دنيا فرمودند: ألا ترون أنّ الحقّ لايُعْمل به و أنّ الباطل لايتناهى عنه ... إنّی لا أرى الموت الاّ شهادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما. آيا نمینگريد كه به حق عمل نمیشود و از باطل نهى نمیشود؟ ... در مبارزه با اين وضعيت، مردن چيزى جز شهادت نيست و زندگى با سمتگران جز مايه رنج نخواهد بود. زهير به تأیید سخن آن حضرت، از جاى برخاست و گفت: حتى اگر دنيا براى هميشه باقى باشد، و حمايت از تو، اين ابديت را از ما بگيرد، باز ما ترجيح میدهيم كه با تو باشيم.[167] سخنرانى در برابر دشمن تنها از سوى امام حسين(ع) نبود؛ بلكه اصحابِ سخنور امام هم كمابيش با استفاده از زبان و نفوذ خود تلاش میكردند تا حقائق را به مردم تفهيم كنند. بنابر اين بايد سياست روشنگرى را يكى از اصول اساسى دعوت حسينى به حساب آورد.
دو سپاه در عرض هم در حال حركت بودند و حرّ مراقب امام بود تا به حجاز بازنگردد. در روز 28 ذى حجه سال 60 كه امام در منطقه عُذَيب الهجانات بود، یک گروه چهارنفرى از مردم كوفه كه نافع بن هلال در ميان آنان بود، قصد پيوستن به امام حسين(ع) را داشتند. حرّ خواست تا آنان را حبس كرده مانع از پيوستن آنان به امام بشود. امام حسين(ع) فرمود: در اين صورت من مجبور به دفاع از آنها هستم؛ چون اينان از اعوان و انصار من هستند. قرار بود تا قبل از آمدن نامه ابن زياد، متعرّض من نشوى.[168] آمدن اين چهار نفر نويدى بر اين بود كه كسان ديگرى هم به امام خواهند پيوست؛ اما مسدود بودن راهها، مانع از چنين اقدامى بود. اين افراد، خبر از وضعيت كوفه دادند: اشراف پول گرفتهاند و ظرف خويش را پر كردهاند و همه بر ضد تو متحد هستند. اما ساير مردم، برخى دلهايشان با تو است، اما فردا به روى تو شمشير خواهند كشيد.
امام حسين(ع) درباره فرستاده خود قيس بن مسهّر سؤال كرد. و تازه دراينجا بود كه از شهادت او آگاه گرديد. امام حسين(ع) از شنيدن خبر شهادت قيس به گريه افتاد و آيه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»[169] را قرائت كرده از خداوند خواست كه شيعيان را در بهشت كنار يكديگر قرار دهد.[170] (اللّهم اجْعل لنا و لشيعتك منزلا كريما عندك، و اجمع بيننا و إيّاهم فی مستقرّ رحمتك).[171]
اين اخبار، امام حسين(ع) را باز نسبت به وضعيت كوفه نااميد كرد. تقریباً روزنه اميدى از سوى كوفه باقى نمانده بود؛ گرچه با توجه به فراوانى شيعيان در كوفه، هنوز جايى براى اميد وجود داشت. طِرمّاح بن عدى بن حاتم طائى كه از كوفه آمده بود، به امام حسين(ع) خبر داد كه جمعيت زيادى را در كوفه ديده است كه آماده اعزام به كربلا ـ براى جنگ با شما ـ بودند. وى افزود: بهتر است در همين جا، با سپاه هزار نفره حر بجنگيد، پيش از آن كه اسير دست سپاهيان بعدى شويد. امام درخواست او را نپذيرفت و فرمود: ما با حرّ قرارى داريم كه از آن تخلّف نخواهيم كرد. به علاوه روشن نيست كه عاقبت كار چه خواهد شد.[172] طرماح بازگشت تا آذوقهای را كه از كوفه براى خانوادهاش تهيه كرده بود به آنان برساند و به سوى امام حسين(ع) برگردد. اما در مسير بازگشت، وقتى به منطقه عُذَيب رسيد، خبر شهادت امام را شنيده و نزد طايفهاش بازگشت.[173] بارها اشاره كردهایم كه اين گونه ارزيابىها و اظهارنظرها از سوى امام بر حسب شرايط ظاهرى است نه علم و اطلاع باطنى.
برخی وقایع تا رسیدن به کربلا
از پيش از آن كه امام حسين(ع) با سپاه حرّ برخورد كند، بيابانهای طولانى آغاز شده بود و امام در منطقه شراف دستور داده بود تا افراد آب بيشترى بردارند.[174] درست زمانى كه امام با سپاه حرّ برخورد كرد، سپاه تشنه حر، به آب نياز داشت و حرّاز امام خواست تا به آنان آب بدهند. در اين وقت حضرت از اصحابش خواست تا آب ذخيره خود را به آنان بدهند.[175] از اين پس، مسأله آب به تدريج يكى از مسائل اصلی سپاه شد. عبیداللّه در نخستين نامهای كه به حرّ بن يزيد نوشت، از او خواست امام حسين(ع) را در جايى نگاه دارد كه آب و آبادى نباشد. زمانى هم كه عمر بن سعد را فرستاد به او گفت: حُلْ بينه و بين الفرات أن يشرب.[176] به گونهای نيروهايت را مستقر كن كه اجازه استفاده از آب فرات را به امام حسين(ع) ندهى.
زمانى كه امام به منطقه قصر بنى مقاتل رسيد، خيمهای را سرپا ديد. در آنجا شخصی از اشراف كوفه به نام عبیداللّه بن حرّ سكنا داشت كه از كوفه بيرون آمده بود تا سر راه حسين يا دشمنان او قرار نگيرد و هيچ یک از دو گروه را يارى نكند؛ اما از اتفاق با امام حسين(ع) برخورد كرده بود. وقتى امام از او دعوت به همراهى كرد، وى همين مطلب را گفت و امام به اين رضايت داد كه اگر او را يارى نمیكند، بر ضد او نباشد. عبیداللّه گفت كه چنين خواهد كرد.[177] بعدها اشعارى در ندامت و پشيمانى از عدم حمايت از امام حسين(ع) سرود و در حالی كه از ابن زياد خشمگين بود، كوفه را به قصد جبل ترک كرد، در حالی كه برخى از مردمان بیخاندانِ كوفه (صعاليك) نيز او را همراهى كردند.[178] افرادى مانند عبیداللّه بن حرّ میتوانستند فراوان باشد. كسانى كه با وجود ادعاى علاقه به اهل بيت، تنها حاضر بودند اسب و شمشير خود را در اختيار امام حسين(ع) بگذارند. عبیداللّه به امام عرض كرد: اگر واقعا میدانست كه در كوفه كسانى هستند كه از امام حسين(ع) دفاع كنند، او هم چنين میكرد؛ اما شيعيان كوفه از ترس بنى اميه در خانههايشان خزيدهاند. وى حاضر شد اسب و شمشيرش را در اختيار امام حسين(ع) بگذارد ـ اما نه جانش را ـ امام فرمود: ما جئناك لفرسك و سيفك إنّما أتيناك لنسألك النّصرة؛ و افزود: اگر از دادن جانت بخل میروزى، ما نيازى به مال نداريم و از آدمهای گمراه هم استفاده نمیكنيم. از رسول خدا شنيدم كه فرمود: مَنْ سَمِعَ واعيةَ أهل بيتى و لم ينصرهم علی حقّهم، أكبّه اللّه علی وجهه فی النار.[179] نوشتهاند كه بعدها عبیداللّه از عدم حمايت امام حسين(ع) اظهار ندامت كرد[180] كه روشن نيست تا چه اندازه جدى بوده است. انس بن حارث كاهلی هم با همان هدف عبیداللّه بن حر از كوفه خارج شده بود؛ اما پس از آن كه گفتگوى امام را با عبیداللّه شنيد، نزد امام آمد و گفت: با اين كه من هم براى گريز از شركت در جنگ، له يا عليه تو بيرون آمدم، اما اكنون نصرت تو به قلبم افتاد. امام از پيوستن او استقبال كرد.[181] كاروانيان در اين منزل نيز آب برداشتند و حركت كردند. دو نفر كوفی ديگر هم نزد امام آمدند و ابراز كردند كه عيال فراوان دارند و امانات زيادى از مردم در دست؛ اجازه میخواستند تا رخصت رفتن يابند.[182] اين هم راهى براى گريز بود؛ و امام حسين(ع) كه مصمم بود يارانش در اين لحظاتى كه شهادت نزدیک است، بهترينها باشند، نه تنها به آنان اجازه رفتن دادند، خودشان هرچه خطر نزدیکتر میشد، اعلام میكردند، هر كسى كه مايل است تا برود، میتواند برود. زمانى كه فراس بن جَعده بن هبيره مخزومى احساس كرد كه كار دشوار است، از امام اجازه خواست تا برود؛ امام هم اجازه داد و او شبانه آنجا را ترک كرد.[183]
امام حسين(ع) در قصر بنى مقاتل بود كه روى اسب خواب كوتاهى كرد و در آن حال، اسب سوارى را ديد كه میگفت: القوم يسيرون و المنايا تسرى إليهم. اين قوم در حال حركت هستند و مرگ نيز به سوى آنان در حال حركت. امام بيدار شد و فرمود: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون؛[184] علی اكبر علت تلاوت آيه را پرسيد. امام فرمود كه خبر از مرگ ما میدهد. علی اكبر گفت: ألَسنا علی الحقّ؟ قال: بلی. قال: يا أبت إذًا لانُبالی نموت محقّين. فقال: جزاك اللّه من ولد خير ما جزى ولدًا عن والده.[185] برخى گفتهاند كه اين میتواند اشاره به سلام بر علی اكبر در كنار سلام بر امام حسين(ع) باشد. در اين مسير بود كه امام میكوشيد تا از كوفه دور شده به سمت باديه حركت كند؛ اما حرّ ممانعت میكرد تا به كربلا رسيدند؛ جايى كه به آن نينوامى گفتند.[186] با رسيدن به اين منطقه بود كه نامه ابن زياد به حرّ رسيد كه «لاتنزله إلاّ العراء علی غير حصن ولا ماء»[187] او را در جايى بدون آب و سبزه فرود آر. در ضمن حامل نامه را مسؤول كرده بود تا مراقب اجراى فرمان عبیداللّه باشد. امام اجازه خواست تا در قريه نينوا يا غاضريه توقف كند، اما حرّ اجازه نداد.[188] بالأخره در جايى كه آب و آبادى نبود توقف كردند؛ زهيراز امام خواست تا جمعيت دشمن اندک است، جنگ را آغاز كنند؛ اما امام فرمود: تا جنگ را آغاز نكنند، ما شروع كننده نخواهيم بود.[189]
پراکندگی شماری از همراهان و کوچک شدن سپاه امام
اصحاب امام اندک، اما بسيار فداكار بودند. در تمام اين روزها كه اخبار سخت میرسيد، ترسوها و دنياپرستها پراكنده شده و اصحاب مقاوم و پايدار باقى ماندند. برخى از آنان چنان روحيه مقاومتگرانهای داشتند كه نه تنها اظهار ضعف نمیكردند، بلكه هر لحظه با گفتن سخنان ايثارگرانه، حمايت خود را از امام نشان میدادند. بسيارى از اين اصحاب با سن بالا، از كسانى بودند كه در جمل و صفين در كنار پدرش امام علی(ع) بودند. برخى از آنان در شمار قرّاء كوفه بوده و از چهرههای متديّن و مقدّس اين شهر به شمار میرفتند. يكى از آنان نافع بن هلال بجلی است. وى به امام حسين(ع) گفت: نگران مباشيد. جدّ شما گرفتار منافقان بود. پدرتان هم تا آخر با منافقين اعم از قاسطين و مارقين و ناكثين درگير بود؛ و امروز شما همين گرفتارى را داريد. اما ما، به شرق بروى يا به غرب، در كنار تو هستيم. با دوستان تو دوست و با دشمنان تو دشمن هستيم.[190]
فرود در کربلا
امام روز پنجشنبه دوّم محرم سال شصت و يكم هجرى، در كربلا فرود آمد. در آنجا خيمهای براى خود و فرزندانش زد و ساير اهل بيت نيز در اطراف خيمه امام حسين(ع)، خيمه زدند.[191] هم در اينجا بود كه امام حسين(ع) خطاب به يارانش فرمود: النّاس عبيد الدنيا، و الدين لَعِقٌ علی ألسنتهم يحوطونه ما درّت معايشُهُم فاذا مُحِّصوا بالبلاء قلّ الديانون. [192] ام كلثوم گريه میكرد و میگفت: جد و پدر و برادر و مادرم فاطمه را از دست دادهام و اكنون بايد در انتظار از دست دادن برادرم باشم. امام از اهل بيتش خواست تا پس از كشته شدن وى، گريبان چاک نزنند و به سر و صورت نكوبند.[193]
درباره شمار جمعيتى كه همراه امام به كربلا آمد و عَدَد كسانى كه تا لحظه شهادت امام دركنارش بودند، اختلاف نظر فراوانى در منابع ديده میشود. برخى آمارها مربوط به روزهاى نخست است كه طبعاً احتمال رفتن شمارى از آنها وجود داشته است. به گزارش ابن سعد، همراه امام حسين(ع) پنجاه نفر به كربلا آمدند؛ بيست نفر از سپاه كوفه به امام پيوستند؛ و نوزده نفر از اهل بيت همراهش بودند.[194] در منابع ديگر از 45 اسب سوار و یک صد پياده ياد شده است.[195] اين روايتى است كه از امام باقر(ع) حكايت شده است.[196] گزارش يعقوبى چنان است كه در وقتى كه عمر بن سعد با چهارهزار نفر به كربلا آمد، امام حسين(ع) 62 يا 72 نفر همراهش بودند.[197] باز هم در اين باره آمارهايى داريم كه خواهد آمد.
زمانى كه عبیداللّه توقف امام حسين(ع) در كربلا را شنيد، نامهای به آن حضرت نوشت و در آن خطاب به امام گفت: اى حسين! اميرالمؤمنين به من دستور داده است خوب نخوابم و سير نخورم تا آن كه يا تو را بكشم يا تسليم دستور يزيد كنم. وقتى نامه به امام رسيد، آن را دور انداخت و جوابى بدان نداده فرمود: رستگار نخواهند شد كسانى كه رضاى مخلوق را به قيمت سخط خالق میخرند[198].
اعزام عمر بن سعد به کربلا
عدم پاسخ امام حسين(ع)، خشم عبیداللّه را بيش از پيش برانگيخت و عمر بن سعد را كه قرار بود بر رى و همدان حكومت كند و آماده رفتن بود، مأمور جنگ با امام حسين(ع) كرد. وى ابتدا نمیپذيرفت، اما وقتى قرار شد حكم حكومت رى و همدان[199] را پس دهد، به رغم مخالفت طايفهاش ـ بنى زهره كه از خاندانهای قريش بود ـ آن را پذيرفت.[200] در همين خبر آمده است كه عبیداللّه او را تهديد به رفتن نيز كرد كه بعيد مینمايد درست باشد. در خبر بلاذرى چنين چيزى نيامده و تنها تهديد به باز پس گرفتن عهد رى شده است.[201] (إنْ سِرْتَ بِجُندنا و الاّ فابعثْ إلينا بعهدنا. و زمانى كه ديد ابن زياد اصرار میكند، پذيرفت.[202] شيرينى امارت رى، عمر بن سعد را فريب داد؛ چنانكه ابن مسكويه مینويسد: ثُمّ حلا فی قلبه الإمارة، فاستجاب![203]
انتخاب عمر بن سعد براى اين كار، با اين هدف نيز صورت میگرفت كه وى در كوفه، نزدیکترین فرد از خاندانهای موجود قريش به امام حسين(ع) بود؛ كسى كه مسلم بن عقيل در وقت شهادت، از فرط بیكسى، وصيتهای خود را به وى گفته بود. گويا در شب عاشورا، وقتى امام حسين(ع) برير بن حضير را نزد عمر بن سعدفرستاد تا او را نصيحت كند، او پاسخ داد: میدانم كه هر كسى با اين گروه بجنگد و آنان را بكشد، در آتش است؛ اما اى برير! أتشير أن أترك ولاية الرىّ فتصير لغيرى؟ آيا تو به من میگويى ولايت رى را رها كنم و آنجا به ديگرى برسد؟ آن وقت برير نزد امام برگشت و عرض كرد: إنّ عمر بن سعد قد رضی أن يقتلك بِمُلْكِ الرّی.[204] عمر سعد راضی است تا براى رسيدن به حكومت رى شما را بكشد. اشعارى هم به او نسبت دادهاند.[205]
عبیداللّه براى مجبور كردن امام حسين(ع) به بيعت با يزيد يا جنگ كردن با وى، اعزام سپاه به كربلا را با فرستادن عمر بن سعد به عنوان فرمانده اصلی آغاز كرد. عمر بن سعد همراه با چهار هزار نفرى كه قرار بود به دستبى، يعنى محل مأموريت خود اعزام شود، به كربلا رفت. تا اينجا پنج هزار نفر از سپاه كوفه در كربلا بود.[206] سپاه جديد روز دوم اقامت امام در كربلا به اين منطقه رسيد.
عمر بن سعد، به رغم آن كه از زشتى كار خود آگاه بود، بناى آن داشت كه كار را با مصالحه تمام كند و به گمان خود، درگير جنگ نشود. وقتى به كربلا رسيد، فرستادهای را نزد امام فرستاده، از علت آمدن امام به اين خطّه، پرسش كرد. امام به فرستاده عمر بن سعد فرمود: به او بگو، مردم اين شهر به من نامه نوشتند و گفتند امام ندارند و از من خواستند نزد آنان بيايم. آمدم؛ اما با آن كه دوازده هزار نفر بيعت كرده بودند، به من خيانت ورزيدند. وقتى وضع را چنين ديدم، خواستم به همانجا كه از آنجا آمدم باز گردم كه حرّ مانع شد. اكنون هم اجازه بدهيد باز گردم. وقتى اين خبر به عمر بن سعد رسيد، خوشحال شد و تصوّر كرد ابن زياد به بازگشت رضايت داده و او هم از جنگ با حسين بن علی در امان خواهد بود (واللّه انّی لأرجو أن أُعْفی عن محاربة الحُسَين).[207]
پیوستن برخی از شیعیان کوفه به امام
بحث پيوستن شمارى از شيعيان كوفه به سپاه امام، چيزى بود كه مورد انتظار امام و يارانش از قبيل حبيب بن مظاهر و ديگران بود. وقتى قرّة بن قيس حنظلی از طرف عمر بن سعد آمده بود تا از امام علت آمدن امام را بپرسد، در وقت بازگشت، حبيب بن مظاهر به او گفت: ويحك يا قرّة! أترجع إلی القوم الظالمين؟ قرّه گفت: من رسول او هستم، بر میگردم، پيغام را میبردم و بعد: ثم أرى رأيى.[208] حبيب با ديدن اين شخص گفته بود كه من درباره اين شخص حسن ظنّ داشتم (أنت حَسَنُ الرأى فی أهل البيت)،[209] و تصور نمیكردم در اينجا حاضر شود: (ما كنت أراه يشهد هذا المشهد).[210] به گزارش مورخان، ابن زياد شنيد كه برخى از كوفيان، تک تک، دو به دو و يا سه نفره، در حال حركت به سوى حسين بن علی هستند. در اين جا بود كه لشكرگاه نُخَيله را آماده كرده، عمرو بن حُرَيث را بر كوفه گماشت و مردم را به زور عازم ميدان نبرد كرد. وى دستور بستن پل را نيز داد تا كسى ]براى پيوستن به امام حسين(ع)] از آن عبور نكند.[211]
پیشنهاد امام حسین برای بازگشت به مکه و انعکاس آن به عبیداللّه
زمانى كه عمر بن سعد پيشنهاد بازگشت امام حسين(ع) را براى ابن زياد فرستاد، وى پاسخ داد: مقصود تو را دريافتم. از حسين بخواه با يزيد بيعت كند؛ اگر كرد، به من بنويس تا بگويم چه بايد بكنى. عمر بن سعد دريافت كه ابن زياد در پى شرّ است. وقتى عمر نامه ابن زياد را براى امام حسين(ع) فرستاد، امام حاضر به دادن جواب به آن نشد. اين پيغام كه به ابن زيادرسيد، بر خشمش افزوده شده، اعزام سپاه را آغاز كرد.[212] روشن بود كه ابن زياد، به بيعت صرف امام حسين(ع) با يزيد هم اكتفا نمیكرد؛ بلكه به نظر میرسد او قصد داشت ابتدا امام را به بيعت وادارد و پس از آن، به اعمال ديگرى كه چندان قابل پيش بينى نبود، وادار نمايد. از نامه مبهم او كه پس از بيعت تصميم خواهيم گرفت، اين مطلب به دست میآيد: فإذا فعل ذلك رأينا رأينا.[213]
اعزام نیروهای بیشتر از کوفه به کربلا
عبیداللّه كه اصرار بر جنگ داشت و آگاه بود كه امام حسين(ع) بيعت نخواهد كرد، فرستادن سپاهيان بيشترى را به كربلا در دستور كار خود قرار داد. وى در كوفه بر منبر رفت و مردم را از فضائل و مناقب معاويه آگاه كرده! و گفت كه او اجتماع و الفت را به آنان بازگردانده است. اكنون هم فرزندش يزيد آمده كه فردى است: حسن السيرة و محمود الطريقه، مُحْسنٌ الی الرعيّة، متعاهد الثغور، يُعطى العطاء فی حقّه.[214] و بر سهميه بيت المال تک تک شما صد در صد افزوده است. بنابراين همه شيوخ قبايل، تجار و سكنه كوفه میبايست به لشكرگاه بروند؛ در غير اين صورت أيّما رجل وجدناه بعد يومنا هذا مُتَخَلّفا عن العَسْكر برئْتُ منه الذمّة؛ پس از امروز، هر كسى را كه ديديم از رفتن به لشكرگاه تخلّف ورزيده، ذمّه خود را از او برداشتهایم.[215] عبیداللّه، حصين بن نمير را كه با نيروهايش در قادسيه مستقر شده بود، به لشكرگاه نخيله فرا خواند. پس از آن اشراف كوفه را احضار كرده، از آنان خواست تا در ميان مردم بگردند و آنان را امر به اطاعت از حكومت و پرهيز از فتنه كنند و از آنان بخواهند تا به سپاه بپيوندند. پس از آن اعزام نيرو به كربلا آغاز شد. حصين بن نمير با چهار هزار نفر؛ حجّار بن ابجر عجلی با هزار نفر؛ شَبَث بن ربعى] كه ابتدا خود را به بيمارى زد بود تا نرود اما ابن زياد دريافت و او را فرستاد[[216] با هزار نفر. يزيد بن حارث با هزار نفر يا اندکى كمتر. براى اين كه كسى در كوفه نمانده باشد، ابن زياد، به قعقاع بن سُوَيد دستور داد با سپاهش در كوفه بگردد. ]در همين گشتن بود كه شخصی از قبيله هَمْدان را يافت كه براى گرفتن ميراثش به كوفه آمده بود. او را دستگير كرده، نزد ابن زياد آورد؛ وى هم دستور داد گردنش را زدند. پس از آن بود كه «فلم يَبْقِ بالكوفة محتلمٌ الاّ خرج الی العسكر بالنُخيلة[217] [ به علاوه، عبیداللّه دستههای بيست نفره، سى نفره و پنجاه نفر را هر لحظه براى پيوستن به عمر بن سعد به كربلا میفرستاد. همچنين براى اين كه كسى از كوفه نگريزد، دستور داده بود تا همه راهها را كنترل كنند تا مبادا افراد فرارى به امام حسين(ع) بپيوندند (مخافة لأنْ يلحق الحسين مُغيثًا له). ميان عمر بن سعد و كوفه هم رسولانى را براى بردن و آوردن اخبار گذاشته بود تا هر لحظه خبرهاى كربلا را به وى برسانند.[218] آمار ابن اعثم از سپاهيان اعزامى به كربلا، ريزتر است. رقم سپاه كوفه را تا 35 هزار نفر نوشتهاند،[219] كه ممكن است بسيارى از آنان از نيمه راه گريخته باشند. فرماندهان سپاه به طور عمده، از ميان اشراف كوفه و مشايخ قبايل مختلف بودند كه بنى اميه از روز نخست دل به تطميع آنان بسته و با استفاده از ايشان، جمعيت قبايل را به دفاع از خود آماده میكردند. ابن زياد، مبالغ هنگفتى پول به اهل رياست، يعنى همين اشراف داد: و وضع لأهل الرياسة العطاء و أعطاهم، و نادى فيهم أن يتهيّأوا للخروج الی عمر بن سعد ليكونوا عَوْنًا له فی قتل الحسين.[220] براى اهل رياست بخششها قرار داده و به آنان اطلاع دادند تا آماده خروج براى پيوستن به سپاه عمر بن سعد و كمک به او براى كشتن حسين باشند. اين اشراف نقش مهمى در ايجاد انحراف در حركتهای انقلابى در تمام اين دوران داشتند. لشكر كوفه به طور كامل در روز ششم محرم در كربلا حاضر بود.[221]
شیعیان کوفه در این ایام چه کردند؟
اما شيعيان كوفه چه كردند؟ اين پرسشى است كه تاكنون تحقيق جدى درباره آن صورت نگرفته است. طى پنج روز از زمانى كه امام حسين(ع) به كربلا رسيد تا روزى كه لشكر عظيم كوفه ـ كه شمارش بين 22 تا 28 هزار نفر میرسيد ـ به كربلا رسيد، شيعيان در یک حالت بیتصميمى مانده، و تشكّل لازم را براى تصميم گيرى متمركز نداشتند. اين همان مشكلی بود كه در زمان حضور مسلم بن عقيل در كوفه هم داشتند. ترس از شمشير عبیداللّه هم كه بیامان افراد مظنون را به قتل میرساند، آنان را خانه نشين كرده و تنها در اين انديشه بودند كه اولاً جان خود را از تهديد حكومت در امان بداند. و ثانیاً آن كه به زور مجبور نشوند در سپاه كوفه حاضر شده، در كربلا برابر امام حسين(ع) قرار گيرند. شمار زيادى از كسانى كه در شرايط عادى میتوانستند در سپاه امام باشند، به اجبار در سپاه كوفه حاضر شدند. تلاش آنان اين بود تا از اين سپاه فاصله گرفته بگريزند. به همين دليل همراه سپاه از كوفه بيرون آمده و در طول مسير میگريختند: و كانَ الرّجل يُبْعث فی ألف، فلايصل إلاّ فی ثلاثمائة و أربعمائة و أقلّ من ذلك، كراهة منهم لهذا الوجه. گاه یک فرمانده با هزار نفر اعزام میشد، اما تنها با سيصد، چهارصد يا كمتر از آن به كربلا میرسيد؛ چرا كه مايل به آمدن به اين جنگ نبود.[222] هرثمة بن سليم كه از شيعيان علی بن ابى طالب بوده، از كسانى بود كه به كربلا آمد و از آنجا گريخت. وى در اين باره يادآور شد كه وقتى در مسير صفين با امام علی(ع) در اينجا آمدند، حضرت مشتى از خاک كربلا برداشت و فرمود: واهًا لك يا تربة! ليحشرنّ منك قوم يَدخلون الجنّة بغير حساب. وى میگويد: وقتى در سپاه كوفه به كربلا رسيدم، خدمت امام رفتم و ماجرا را تعريف كردم و گفتم اكنون نه میخواهم با تو باشم و نه عليه تو. حضرت فرمود: از اينجا بگريز و شاهد كشته شدن من مباش كه هيچ كس شاهد آن نخواهد بود مگر آن كه خداوند او را در آتش خواهد سوزاند. و من هم از آنجا گريختم.[223]
پيوستن برخى از شيعيان تک تک در روزهاى آخر ادامه يافت. يكى از آنان عبداللّه بن عمير كَلْبى بود كه مجاهد در جبهههای جنگ با كفار بود. وقتى ديد عدهای در نخيله كوفه آماده جنگ با امام حسين(ع) میشوند، گفت: من علاقمند بودم در جهاد با مشركين شركت كنم؛ اما اكنون احساس میكنم نبرد با كسانى كه به جنگ حسين فرزند فاطمه میروند، اولی است. آن گاه به خانه آمد و اين مطلب را با همسرش در ميان گذاشت. همسرش از سخن وى استقبال كرد و گفت: درست دريافتهای؛ من هم با تو میآيم. ايندو شبانه از كوفه خارج شده به امام حسين(ع) ملحق شدند (فخَرَج بها ليلاً حتى أتى حُسَينا فاقامَ معه).[224] حبيب بن مظاهر از شيعيان برجسته كوفه بود كه در همين ايام به امام حسين(ع) پيوست.[225]
وى كوشيد تا شمارى از طايفه بنى اسد را كه در آن نزديكى زندگى میكردند به امام حسين(ع) ملحق سازد؛ آنان را راضی كرد؛ اما سپاه ابن زياد از راه رسيد و مانع شد.[226] نمونه ديگر مسلم بن عَوْسجه بود كه وى نيز از شيعيان مقيم كوفه بود كه به امام حسين(ع) پيوست. اين نشان میداد كه اگر شيعيان كوفه اراده میكردند، میتوانستند به امام بپيوندند. حتى شمارى از آنان با سپاه كوفه به كربلا آمدند و در آنجا به امام حسين(ع) پيوستند. عمار بن ابى سلامه دالانى كوشيد تا در نخيله عبیداللّه را ترور كند؛ نتوانست. پس از آن به سرعت گريخت تا به امام حسين(ع) ملحق شد. در راه با سپاه زحر بن قيس كه به كربلا میرفت، برخورد كرد. در آنجا با رشادت جنگيده و در حال جنگ به كربلا رفته، به امام حسين(ع) پيوست.
قطع ارتباط سپاه امام با آب توسط سپاه کوفه از روز هفتم
از روز هفتم محرم، بر اساس فرمانى كه عبیداللّه فرستاد، قرار شد تا ميان سپاه امام و آب فرات فاصله انداخته شود. يعنى آنها حق استفاده از آب را نداشته باشند. نامه ابن زياد به عمر بن سعد اين بود: حُلْ بين حسين و أصحابه و بين الماء فلايذوقوا منه قطرة، كما صنع بالتّقى الزّكى المظلوم. همان طور كه اجازه استفاده از آب به عثمان داده نشد، اجازه استفاده از آب را به حسين و يارانش ندهيد.[227] در خبر بلاذرى افزوده شده است: اين اقدام، سه روز پيش از شهادت امام حسين(ع) بوده است. در نقل صدوق آمده است: و حُلْ بين الماء و بينه كما حيل بين عثمان و بين الماء يوم الدار.[228] تلافی كردن اين اقدام با اقدام محاصره كنندگان عثمان براى نرساندن آب، بسيار ناجوانمردانه بود؛ زيرا در آن روز، تنها كسى كه كوشيد تا مردم را قانع كند تا آب به عثمان بدهند، امام علی(ع) بود. به هر روى، به گزارش ابن اعثم، عمر سعد، سخت گيرى را آغاز كرده، عمرو بن حجاج را كه خود از كسانى بود كه به امام نامه نوشته بود، همراه پانصد نفر در كناره شريعه فرات مستقر كرد.[229] روز هشتم محرم، آب در اختيار كاروان امام حسين(ع) نبود و آنچه از پيش داشتند، استفاده میكردند. خبرى در مقتل الحسين(ع)خوارزمى آمده است كه بر اساس آن امام پشت خيمه حفرهای كند كه قدرى آب در آن آشكار شد، اما آن نيز اندکى بعد تمام شد.[230] در خبر ديگرى آمده است كه ابن زياد ضمن نامهای به عمر بن سعد نوشت: «شنيدهام كه حسين و اصحابش دسترسى به آب داشته، چاههایی كندهاند. هنگامى كه نامه به دستت رسيد، آنها را حتى الامكان از كندن چاه محروم كرده و با سختگيرى تمام اجازه بهره بردارى از آب فرات را به آنان نده».[231] اين نامه اشاره به كندن چاه توسط امام حسين(ع) دارد كه ظاهراً سودى در بر نداشته است.
روز نهم كه تشنگى اصحاب كاروان جدى شد، امام یک سپاه پنجاه نفرى را با بيست ظرف آب به فرماندهى عباس بن علی برادرش و نيز نافع بن هلال فرستاد تا لشكر عمرو بن حجاج را كنار زده، قدرى آب بياورند. زمانى كه اين گروه در برابر شريعه فرات رسيدند، عمرو بن حجاج جلوى آنان ايستاد. نافع جلو رفت؛ عمرو پرسيد: براى چه آمدهايد؟ گفت: از آب استفاده كنيم. عمرو پاسخ داد: تو میتوانى. نافع گفت: أفأشرب و الحسين عطشان؟ پس از آن افراد وارد شريعه شدند و وقتى عمرو با سپاهش جلو آمد، با آنان درگير شدند و به هر روى توانستند ظرفهای خود را از آب پر كنند.[232]
گفتگوهای امام و عمر بن سعد
گفتگوهاى چندى ميان امام حسين(ع) و عمر بن سعد در اين روزها صورت گرفت. امام در صحبتها، روى مسأله بازگشت تكيه داشت و بر آن بود تا وضعيت به گونهای درآيد كه عجالتا بتواند از حيطه قدرت ابن زياد خارج شود. در منابع، درباره محل پيشنهادى امام براى بازگشت، مطالب مختلفی آمده است. تقریباً در همه منابع كهن اين خبر يا به عبارت بهتر شايعه آمده است كه امام فرمود: يا اجازه دهيد به جايى كه از آنجا آمدهام بازگردم. يا آن كه نزد يزيد بروم و دست در دست او بگذارم. يا آن كه به يكى از نقاط مرزى دنيا اسلام بروم و همانند يكى از مرزبانان باشم.[233] با اين همه بلاذرى اين خبر را نيز آورده است كه: يقال: إنّه لم يسأله إلاّ أن يشخص إلی المدينة فقط. او فقط درخواست بازگشت به مدينه را داشت. چنان كه عقبة بن سمعان میگويد: من از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق، تا وقت كشته شدن او همراهش بودم. هيچ كلمهای نگفت جز آن كه شنيدم. به خدا سوگند كه آنچه ميان مردم شهرت دارد، و گمان میبرند كه حسين(ع) گفته است «اجازه دهيد نزد يزيد رفته دست در دست او بگذارم، يا به يكى از نقاط مرزى بروم» اشتباه میكنند؛ او چنين چيزى را نگفت، تنها چيزى كه میگفت اين بود: فلأذهب فی هذه الأرض العريضة، حتى ننظر ما يصير أمر الناس.[234]
در طبرى متن نامهای از عمر بن سعدآمده كه سه درخواست بالا از زبان امام حسين(ع) در آن مطرح شده و ابن زياد هم ابتدا میپذيرد، اما با اصرار شمر آن را رد میكند.[235] بيم آن میرود كه عمر بن سعد كه به هر روى قصد داشت جنگ صورت نگيرد، خود اين سه پيشنهاد را در تحليل پيشنهاد اصلی امام در اين نامه آورده باشد و از همين جا خبر در منابع به صورت بالا آمده باشد؛ آنچه مسلم است اين كه امام با توجه به وضعيتى كه براى ايشان و كاروان تا آخر پيش آمد، نمیتواند چنين پيشنهادى را مطرح كرده باشد. ملاقاتهایی نيز ميان امام حسين(ع) و عمر بن سعد صورت گرفت كه رقم آنها را سه يا چهاربار نوشتهاند.[236] شايد وقتى خبر اين گفتگوهاى خصوصی به ابن زياد رسيد، او به وى نوشت: من تو رابراى منادمه ]نديم[ با حسين نفرستادهام.[237] یک گفتگوى شبانه ميان اين دو نفر در وسط سپاه دو طرف بدون حضور شخص ثالث صورت گرفت كه كسى از محتواى آن آگاه نشد؛ گرچه حدسهایی زده میشد كه در منابع تاريخى منعكس شده است.[238] اين حدسها چنين است كه امام از عمر بن سعد خواسته تا هر دو سپاه را رها كنند و نزد يزيد بروند! اما عمر بن سعد گفته است كه ابن زياد خانهام را منهدم میكند و املاكم را میگيرد. ابن اعثم گزارش تفصيلیترى آورده كه در نهايت عمر بن سعد درخواست امام را در عدم جنگ با او نمیپذيرد و امام هم او را نفرين میكند.[239]
عمر بن سعد، بار ديگر خواسته امام را به ابن زياد منعكس كرد؛ شايد پيشنهادهايى هم از خودش بر آن افزوده باشد. از جمله آن كه حسين حاضر است نزد يزيد برود و با او بيعت كند يا به يكى از مرزها برود. متن نامه وى در منابع نقل شده و اين كه پس از طرح پيشنهادها نوشت: هذا لكم رضاً و للامّة صلاح.[240] ابن زياد در حال پذيرفتن آن بود كه شمر رأى او را زد و گفت: اگر حسين بن علی از اينجا برود، به دست آوردن او دشوار است[241]. ابن زياد سخن او را پذيرفت و شمر بن ذى الجوشن ضبابى را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به حسين بن علی(ع) بگويد: تنها راه، پذيرفتن حكم و فرمان ابن زياد است. امام حسين(ع) از اين سخن برآشفت و فرمود: أنزل علی حكم ابن الزانية؟ لا واللّه لاأفعل، الموت دون ذلك و أحلی[242]. ابن زياد، به شمر گفت: اگر عمر بن سعد مصمم بر جنگ نيست، بگو تا كار فرماندهى را به تو بسپارد. متن نامه ابن زياد به عمر بن سعد اين بود: تو نفرستادم تا در جنگ با حسين تعلّل ورزى و عافيت جو باشى و شفاعت گر او نزد من. اگر حسين و يارانش حكم مرا میپذيرند، آنان را تسليم شده نزد من بفرست و گرنه با آنان بجنگ تا ايشان را بكشى كه مستحق كشتن هستند. وقتى حسين را كشتى، اسبان را بر جسد او بران. اگر مايل نيستى، بگذار شمر فرماندهى سپاه را بكند.[243] به هر روى، نقش شمر در بازگرداندن عقيده ابن زياد مورد تأیید همه منابع است. تساهل عمر بن سعد در جنگ با امام، سبب برآشفتن ابن زياد شده و مرتب پيام براى شروع جنگ میفرستاد.
اعزام شمر به کربلا و تصمیم قاطع بر جنگ
پيغامهای مكرر عبیداللّه بن زياد به ابن سعد، همراه با آمدن شمر و آماده بودن وى براى فرماندهى، عمر بن سعد را بر آن داشت تا تصميم به آغاز جنگ بگيرد. شمر عصر روز پنج شنبه نهم محرم وارد كربلا شد (برخى جمعه را نهم محرم میدانند) و آخرين پيام ابن زياد را به عمر بن سعد داد[244]. عمر بن سعد، شمر را به خاطر اين اقدامش كه رأى ابن زياد را زده، سرزنش كرد و گفت: لايستسلم واللّه الحسين، به خدا سوگند حسين تسليم نخواهد شد و حتماً جنگ صورت خواهد گرفت. نه خير! من فرماندهى میكنم و تو فرمانده نيروهاى پياده باش.[245] عمر بن سعد پيغام ابن زياد را براى تسليم محض شدن به امام حسين(ع) فرستاد و حضرت فرمود: و اللّه لا أضع يدى فی يد ابن مرجانة ابداً.[246]
شمر از طايفه بنى كلاب بود؛ دوست او عبداللّه بن ابى محل، فرزند برادر ام البنين (دختر حزام بن ربيعه كلابى) همسر اميرمؤمنان علی(ع) و مادر عباس و برادرانش بود. اينان در وقت حركت به سوى كربلا، امان نامهای براى عباس و برادران وى عبداللّه، جعفر و عثمان گرفتند. اين امان نامه را يكى از موالی وى با نام كزمان به كربلا برد؛ اما جوانان در مقابل امان نامه پاسخ دادند: لاحاجة لنا فی أمانكم، أمان اللّه خير من أمان ابن سميّة.[247] در نقلی ديگر آمده است كه خود شمر امان نامه را به كربلا آورد و چهار برادر پاسخ دادند: لعنك اللّه و لعن أمانك، أتؤمننا و ابن بنت رسول اللّه لا أمان له.[248] خدا تو را و امان تو را لعنت كند. آيا تو به ما امان میدهى و پسر دختر رسول خدا امان نداشته باشد؟
ابن زياد، مرتب افرادى را به كربلا اعزام میكرد تا عمر بن سعد را وادار به شروع جنگ كنند. و ابن سعد كه فشار و تهديد ابن زياد را جدى ديد، عصر تاسوعا، دستور حمله داد. امام كه كنار خيمهاش به شمشيرش تكيه داده بود، صداى همهمه و هجوم را شنيد. از برادرش عباس خواست تا خبرى بياورد. عباس خبر آورد كه ابن سعد میگويد: يا بايد تسليم حُكْمِ ابن زيادشويد يا آماده كارزار باشيد. امام از برادرش خواست تا از آنان بخواهد، امشب را به آنان مهلت دهند.[249] ابن سعد سپاه كوفه را با فرياد يا خيل اللّه! اركبى؛ اى سپاه خدا سوار شويد! پس از نماز عصر به نبرد فراخواند. ملاقات عباس با دشمن همراه بيست نفر از سپاهيان امام از جمله زُهَير بن قين و حبيب بن مظاهر صورت گرفت. شخصی به زهير گفت: تو عثمانى مذهب بودى؟ زهير گفت: البته من نامه ننوشتم، اما وقتى ديدم، شما به او خيانت كرده، نقض عهد نموده و ميل به دنيا پيدا كرديد، وظيفه خود دانستم از او حمايت كنم و در حزب او قرار گيرم تا حقى را كه شما از رسول اللّه ضايع كردهايد، حفظ كنم.[250] حبيب بن مظاهر هم در اين لحظه با كوفيان سخن گفت: بد مردمانى هستند كسانى كه ذريّه پيامبرشان را بكشند؛ و عُبّاد و شب زنده داران اين شهر را به قتل برسانند. تأخير جنگ از آن شب، از سوى امام حسين(ع) با اين هدف بود تا فرصتى براى عبادت داشته باشند: لعلّنا نُصلی لربّنا اللّيلة و نَدْعوه و نَسْتغفره، فهو يَعْلم أنّی قد كُنْتُ أُحبّ الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدُّعاء و الإستغفار[251]. در اينجا باز روايت ابن اعثم افزوده ديگرى دارد كه متناسب با اخبارى است كه پيش از آن هم نقل كرده و آن اين كه لحظهای كه امام كنار خيمه نشسته و به شمشيرش تكيه داده بود، اندکى به خواب فرو رفت؛ و وقتى بيدار شد، خطاب به زينب(س) كه او را از خواب بيدار كرده و خبر همهمه دشمن را به او داده بود، فرمود: يا أختاه! رأيت جدّی فی المنام و أبى عليّا و فاطمة اُمّی، و أخى الحسن عليهم السلام، فقالوا: يا حسين! إنّك رائح إلينا عن قريب.[252] در روايتى هم كلينى آورده است كه در روز تاسوعا بود كه ابن زياد كاملا مطمئن شد كه از عراق هيچ نيروى كمكى به امام حسين(ع) نخواهد رسيد.[253] تاسوعا روز پنج شنبه بوده است.[254] و بدون ترديد همان طور كه در بسيارى از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه.[255]
شب عاشورا
شب عاشورا، امام حسين(ع) اصحاب و افراد خاندانش را گرد آورد. حمد و ثناى الهى گفت و از اين كه خداوند نبوّت را در ميان خاندان او قرار داده، خداى را سپاس گفت. آن گاه به حاضران فرمود: فردا جنگ خواهد شد؛ شما از ناحيه من آزاديد تا از تاريكى شب استفاده كرده، اين محل را ترک كنيد. دشمن در پى من است؛ اگر مرا در اختيار داشته باشد، به شما كارى ندارد. اهل بيت پاسخ دادند: لا أبقانا اللّه بعدك، لا واللّه، لانفارقك حتى يصيبنا ما أصابك. و اصحاب نيز همان پاسخ را دادند؛ امام آنان را دعا كرده از خداوند خواست تا بهشت را به ايشان پاداش دهد.[256] آزاد كردن افراد به خاطر بيعتى بود كه با امام كرده بودند و حضرت بيعت را از آنان برداشت: أنتم من بيعتى فی حلّ. و ليس عليكم منّی ذمام.[257] در اين شب، مسلم بن عوسجه و سعيد بن عبداللّه حنفی و ديگر ياران، سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو میمانم كه نيزهام در سينه آنان بشكند؛ تا شمشير در دست دارم میجنگم؛ و اگر شمشير نداشتم با سنگ از تو دفاع خواهم كرد تا بميرم.[258] سعيد حنفی گفت كه دوست دارد هفتاد بار زنده شود و بميرد و همچنان از امامش دفاع كند.[259] زهير گفت: به خدا دوست دارم كشته شوم، باز زنده شوم، باز كشته شوم تا آنكه هزار نفر را به قتل برسانم تا آن كه خداوند با اين كشتن من، از تو و جوانان خاندانت دفاع كند.[260] از اهل بيت، عباس[261] و سپس ديگران سخن گفتند.[262] اين محفل نزدیک شب، درست پس از بازگشت سپاه كوفه بود.[263] امام حسين(ع) در همين خطابه به جمع اصحاب و اهل بيت فرمود: روى زمين خاندانى بهتر از خاندان خود و يارانى بهتر از يارانش نمیشناسد.[264]
در آن شب مسائل ديگرى نيز رخ داد. امام از كسانى كه بدهى دارند، خواستند تا همراه ايشان نجنگند.[265] ضحّاک بن عبداللّه مشرقى و مالک بن نضر آمدند و گفتگو كردند. در اين وقت مالک بن نضر گفت كه بدهى دارد. امام او را از بيعت خويش آزاد كردند و او رفت.[266] در همين حال به محمد بن بشير حضرمى خبر دادند كه فرزندت توسط ديلمىها اسير شده، بيا برويم تا او را با پول آزاد كنيم. امام او را حلال كرد، اما حاضر به جدا شدن از امام نشد. امام پنج لباس خوب به او داد تا به پسرش دهد تا بفروشد و برادرش را آزاد كند.[267] یک خبر از صدوق حكايت از آن دارد كه شب عاشورا، علی اكبر همراه با شمارى از اصحاب به شط فرات رفته و آب آوردند. پس از آن امام به اصحاب فرمود: قوموا، فاشربوا من الماء يكن آخر زادكم، و توضّأوا و اغسلوا ثيابكم لتكون أكفانكم.[268] گويا اين خبر در منابع ديگر نيامده است. ايضا در اين شب، زينب(س) در حالی كه مشغول تيمارى امام سجاد(ع) بود، با شنيدن شعرى از امام حسين(ع) كه اشاره به كشته شدنش داشت، بر آشفت و بر سر و صورت زد و غش كرد. امام با پاشيدن آب بر سر و صورت خواهر، وى را به هوش آورد؛ آن گاه از او خواست تا اجازه ندهد شيطان، صبر و بردبارى او را از ميان ببرد (يا أخية! لايذهبنّ حلمكِ الشّيطان).[269] آنگاه فرمود: اسوه هر مسلمانى رسول خدا(ص) است. پس از آن هم از زينب(س) خواست تا پس از وى گريبان پاره نكند و فرياد نكشد. امام سجاد(ع) راوى اين خبر میافزايد: آنگاه پدرم، عمّهام را باز كنار من نشاند و به سراغ اصحابش رفت.[270]
در شب عاشورا، اصحاب، خيمهها را نزدیک به هم كرده و طناب خميهها را به گونهای از يكديگر عبور دادند كه رفت و آمد بين خيمهها دشوار باشد. (أمر بإطناب البيوت، فقرنت حتى دخل بعضها فی بعض، و جعلوها وراء ظهورهم لتكون الحرب من وجه واحد).[271] اين بدان دليل بود كه از یک طرف با دشمن درگير باشند. خيمهها به گونهای ترتيب يافت كه به صورت یک نعل اسب در آمد و شيعيان از پشت سر و چپ و راست ايمن بوده و تنها از روبرو با دشمن مواجه بودند. پس از آن، وقتى نيمه شب شد، همه به شب زنده دارى پرداخته مشغول نماز شدند و تسبيح خداى را گفته، استغفار و تضرّع به درگاه خدا میكردند: لما جنَّ اللّيل علی الحُسَين و أصحابه، قاموا الليل كلّه يصلّون، و يسبّحون و يستغفرون و يدعون و يتضرّعون.[272] صداى استغفار و دعاى اصحاب در برخى نقلها، به صداى زنبوران تشبيه شده كه منطقهای را پر كرده باشد (و لهم دوىّ كدوىّ النحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.)[273] به علاوه، اطراف خيمهها خندق مانندى نيز كنده شد (فحفروه فی ساعة من الليل، فجعلوه كالخندق)[274] وچوب و غيره در آن ريختند تا صبح عاشورا آن را آتش زده و مانع ورود دشمن به سمت خيمهها باشد.[275] نيمههای شب، شمر (يا عَزْرة بن قيس) همراه گروهى از سپاهيان كوفی به براى تجسّس و جمع آورى اطلاعات به نزديكى خيمه گاه امام حسين(ع) آمدند. در اين وقت امام حسين(ع) اين آيه را خواند كه كفار گمان نكنند اگر عمر طولانى به آنان داديم، برايشان خوب است؛ اين فقط براى آن است تا گناه شان زيادتر شود و عذابى دردناک در انتظار آنهاست. آن وقت يكى از افراد دشمن فرياد زد: ما طيّب هستيم. و بُرَير بن حضير فرياد زد: شما خبيث هستيد. شمر فرياد زد: به زودى كشته خواهى شد؛ برير گفت: أبالموت تخوّفنى؟ و اللّه أنّ الموت أحبّ إلينا من الحياة معكم.[276] آيا مرا از مرگ میترسانى؟ به خدا سوگند كه مرگ براى من دوست داشتنىتر از زندگى با شماست.
پیوستن بیست تا سی نفر از شیعیان کوفه به امام در شب و صبح عاشورا
به نوشته برخى از مورخان، شب يا صبح (يا شب تا صبحِ) عاشورا، بيست تا سى نفر از سپاه كوفه به امام حسين(ع) پيوستند. اين خبر در الامامة و السياسه،[277] و برخى منابع ديگر سى نفر گزارش شده است.[278] در آن شب، ابتدا امام حسين(ع) و سپس برخى از اصحاب خود را نظيف كرده وغسل شهادت كردند. بُرَير بن حضير به مزاح با عبدالرحمان بن عبدربه (يا حبيب بن مظاهر) پرداخت؛ وقتى عبدالرحمان گفت: اكنون وقت شوخى نيست؛ برير گفت: اطرافيانم آگاهند كه من نه در جوانى و نه پيرى، در پى باطل نبودهام؛ اما اكنون آگاهم كه ميان من و حورالعين، تنها فرود آمدن شمشير كوفيان فاصله است. دلم میخواهد هرچه زودتر شمشير اينان بر من فرود آيد.[279]
صبح روز عاشورا ـ روز جمعه ـ ابن سعد، پس از نماز صبح! سپاهيانش را منظم كرد. تركيب سپاه طايفهای بود؛ يعنى هر قبيلهای، یک فرمانده داشت: مذحج و اسد (عبدالرحمان بن ابى سبره جعفی)، ربيعه و كنده (قيس بن اشعث بن قيس)، تميم و همدان (حرّ بن يزيد كه به امام حسين(ع) پيوست) و گروهى هم از ساكنان عمومى شهر كوفه كه يكجا، یک فرمانده (عبداللّه بن زهير ازْدى) داشتند. اين تركيب، به صورت نظامى، شامل نيروهاى سمت چپ و راست و پياده و سواره تحت فرماندهى افرادى مانند عمرو بن حجاج (راست)، شمر بن ذی الجوشن (چپ)، عَزْرة بن قيس (سواره) و شَبَث بن رِبْعى (پياده) قرار گرفتند.[280] جمعا عدد آنان 22 هزار نفر، نه كمتر و نه بيشتر (و القوم اثنان و عشرون الفا و لايزيدون و لاينقصون) بوده است.[281] برخى تا 28 هزار نفر هم نوشتهاند.[282] گذشت كه تا 35 هزار هم نوشته شده است.
صبح عاشورا و آمادگی برای نبرد
امام حسين(ع) در صبح عاشورا سپاهيانش را مرتّب كرد. درباره شمار آنان، ميان مورخان قديم اختلاف است. بلاذرى مینويسد: آنها 32 نفر سواره و 40 نفر پياده بودند. زُهَير بن قين فرماندهى سمت راست و حبيب بن مظهر (يا: مظاهر) فرماندهى سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختيار عباس بود و خانهها ـ يعنى خيمهها ـ پشت سر آنان.[283] در جاى ديگر مینويسد: آنان جمعا حدود یک صد مرد يا قريب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام علی(ع) شانزده نفر هاشمى، و دو نفر هم از همپيمانان بنى هاشم، يكى از طايفه سليم و ديگرى از كنانه بود.[284] دينورى همان ارقام را درباره شمار كلی رزم آوران سپاه امام حسين(ع) آورده است.[285] پيش از آغاز نبرد، امام حسين(ع) دستور داد تا داخل خندقى را كه اطراف خيمهها كنده بودند، آتش بريزند تا دشمن نتواند از اطراف به خيمهها و حرم امام حسين(ع) وارد شود.[286] شمر كه فرد بیحيايى بود، به امام حسين(ع) گفت: براى ورود در آتش عجله دارى! امام پاسخ دادند: تو اولیتر به ورود در آتش هستى؟ در اين وقت، مسلم بن عوسجه از امام خواست اجازه دهد، تيرى به شمر بزند؛ اما امام فرمود: فإنى أكره أن أبدأهم. نمیخواهم آغازگر اين جنگ باشم.[287]
صبح روز عاشورا، ندايى از يكى از كوفيان برخاست كه خطاب به لشكر ابن زياد میگفت: يا جند اللّه اركبوا![288] در آغاز نبرد، امام حسين(ع) سر بر آستان الهى بلند كرد و با دعاى اللّهم أنت ثقتى فی كلّ كَرْب، و رجائى فی كل شدّة، و أنت لی فی كلّ أمر نزل بیثقة وأنت ولیّ كلّ نعمة و صاحب كلّ حسنة[289] و جملاتى ديگر،[290] به استقبال نبرد رفت. حضرت سوار بر اسب شده، قرآنى در پيش رو گرفت و پس از آن نبرد آغاز گرديد.[291] قبل از آنى كه نبرد ميان طرف آغاز شود، امام پس از نماز صبح، اصحابش را به تقواى الهى و صبر و جهاد دعوت كرد.[292] هنگامى كه دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بُرَير بن حضير همدانى خواست تا با دشمن سخن بگويد و با آنان احتجاج كند. برير خطاب به كوفيان گفت: اكنون نسل محمد(ص) در ميان شماست؛ اينان ذرّيه، عترت، بنات و حرم پيامبرند. از آنان چه میخواهيد؟ گفتند: تسليم شدن بر حكم ابن زياد. برير گفت: آيا نمیپذيريد به همآنجا كه آمدهاند، باز گردند؟ آيا فراموش كردهايد كه با نامههای شما به اينجا آمدهاند؟ آيا از آبى كه يهود و نصارا و مجوس بهره میبرند، آنان را منع میكنيد؟ با ذرّيه پيامبرتان بد رفتار میكنيد؛ خداوند روز قيامت شما را سيراب نكند.[293] برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چيزى نبود.[294]
سخنان امام با سپاه کوفه
پس از آن امام خود با كوفيان سخن گفت و فرمود: من پس از رسيدن نامههای شما كه در آنها گفته بوديد، سنّت از ميان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطيل گشته است، به اينجا آمدم. از من خواستيد بيايم و امّت محمد(ص) را اصلاح كنم. اكنون آمدم؛ آيا سزوار است كه خون مرا بريزيد؟ آيا من فرزند دختر پيامبر(ص) شما نيستم؟ آيا حمزه و عباس و جعفر عموهاى من نيستند؟ آيا سخن پيامبر(ص) را در حق من و برادرم نشنيديد كه فرمود: هذان سيّدا شباب أهل الجنة؟ اگر من در اين نقل تصديق میكنيد كه چه هيچ، و گرنه از جابر بن عبداللّه و ابوسعيد خدرى و انس بن مالک و زيد بن ارقم بپرسيد. شمر پاسخ داد: هو يعبداللّه علی حرف.[295] او به ظاهر خداى را پرستنده است. حبيب بن مظاهر به او پاسخ داد كه: إنى أراك تعبد اللّه علی سبعين حرف. در همين جا بود كه حضرت برخى از كسانى را كه نامه نوشته بودند و در سپاه كوفه بوده و حتى رهبرى و فرماندهى داشتند، صدا زد: آيا شما نبوديد كه نامه نوشتيد؟ گفتند: خير. قيس بن اشعث بن قيس گفت: آيا حكم ابن زياد را نمیپذيرى؟ حضرت فرمود: و اللّه لا أعطى بيدى إعطاء الذّليل و لا أفرّ فرار العبيد.[296] امام با گروه گروه از مردم و حتى برخى افراد سخن گفت و پاسخ آنان اين بود: ما ندرى ما تقول؛ نمیدانيم چه میگويى.[297] متن كامل اين سخنان در روايت ابومخنف و منابع ديگر آمده است.[298] امام در اين سخنان، بر آن بود تا براى كسانى كه او را نمیشناختند، خود را معرفی كند و آنان را به تأمّل در رفتار زشتشان بر انگيزد (راجعوا أنفسكم) و در واقع، به نوعى اتمام حجّت كند.[299] اهل حرم كه سخنان آن حضرت را میشنيدند، همه به گريه افتادند و امام حسين(ع)، برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساكت كند. اين طولانىترین سخنرانى امام براى كوفيان بود كه امام همه جنبههای مربوط به حركت خود، معرفی خويش و رفتار نادرست كوفيان را در آن باز نمود. اما پس از آن هم باز امام با سپاه كوفه سخن گفت. در اين سخنان كه در تحف العقول به صورت نامه و در برخى مآخذ ديگر به صورت سخنرانى صبح عاشورا ـ درست وقتى كه دشمن آنان را به صورت حلقهای در ميان گرفته بود ـ درج شده، امام پس از حمله به كوفيان و بيان بىوفايى آنان، آن جمله معروف را دارد كه میفرمايد: ألا و إنّ الدّعى ابن الدّعى قد ركز بين اثنين: بين السِّلة و الذِّلَّة، و هيهات منا الذّلة.[300] ابن زياد يكى از دو چيز را از من میخواهد؛ يا مرگ يا ذلت؛ و دور باد كه من پذيراى ذلت باشم. ابن عساكر خطبه كوتاه ديگرى نيز از حضرت نقل كرده است كه در آن، مردمان را از دنياطلبى پرهيز داده و فرمود: اگر بنا بود كسى در دنيا بماند، انبياى الهى میماندند. اما خداوند دنيا را براى مصيبت و اهلش را براى فنا آفريده و بهترين توشه، تقواى الهى است.[301]
نصايح امام حسين(ع) تأثیر گستردهای را كه شايد مورد انتظار بود، نداشت؛ چون گوش شنوايى در ميان سپاه كوفه نبود؛ در واقع شيعيان يا كسانى كه زمينه تشيع داشتند و ممكن بود سخن امام را بپذيرند، همه گريخته بودند و اصلاً به ميدان نيامده بودند. تنها كسانى مانند حُرّ بن يزيد رياحى يا برخى ديگر كه گفتهاند صبح عاشورا به امام پيوستند، در پى اين سخنان منقلب شدند. وقتى امام حسين(ع) سخنانش را تمام كرد و برگشت، فردى عمر نام از بنى تميم، نخستين تير را رها كرد كه در ناحيه كتف امام به زره آن حضرت اصابت كرد و متوقف شد.[302] امام كه بیاعتنايى دشمن را ديد، آماده كارزار شد. روشن بود كه اين جنگ نابرابر، به لحاظ ظاهرى به نفع دشمن تمام خواهد شد. با اين حال، دو چيز آغاز جنگ را به عقب میانداخت؛ يا به عبارتى شروع آن را دشوار میكرد. يكى اين كه كوفيان، حتى اگر تا آن زمان توجه نداشتند، بعد از خطابه امام، به اهميت اين نبرد پى برده و شروع كردن آن برايشان دشوار شده بود. دوم آن كه اصولاً، جنگيدن با یک صد نفر، براى سپاهى با بيش از بيست هزار نيرو، كار دشوارى به نظر نمیآمد كه در آن عجله كنند.
سخنان زهیر بن قین با سپاه کوفه
وقتى زُهَير بن قين، پس از امام حسين(ع) جلو رفت تا سخنرانى كند، هنوز زمينه براى شنودن سخنانش بود؛ گرچه شمر به هر صورت، كوشيد تا مانع ادامه سخن او شود. زهير خطاب به كوفيان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بيشتر از فرزند سميّه سزاوار است تا كمک شود. اگر ياريش نمیكنيد، رهايش كنيد تا خود با يزيد سخن بگويد؛ يزيد بدون كشتن او هم از اطاعت شما راضی میشود. شمر تيرى به سوى او انداخت و گفت: ساكت شو. زهير گفت: شمر! تو را در قيامت به آتش جهنّم بشارت میدهم. شمر پاسخ داد: خداوند همين الان تو و اطرافيانت را خواهد كشت.[303]
ابومخنف با تفصيل بيشترى خطابه زهير را نقل كرده است: (و نحن حتّی الان إخوة و علی دين واحد و ملّة واحدة، ما لم يقع بيننا و بينكم السيْف، و أنتم للنصيحة منّا أهل، فاذا وقع السيف، انقطعت العصمة، وكنّا اُمّة و أنتم اُمّة) ما تا به امروز برادر و بر دين واحد و ملت واحدى بوديم؛ تا وقتى كه شمشير ميان ما نيامده بود و شما اهليت پذيرش نصيحت از سوى ما را داشتيد؛ اما وقتى شمشير آمد، پردهها دريده خواهد شد؛ آن وقت شما امّتى جدا و ما امّتى جدا خواهيم بود. خداوند امروز ما را با ذريّه پيامبرش در معرض آزمايش قرار داده تا ببيند ما و شما چه میكنيم. من شما را به نصرت آنان و خوار كردن عبیداللّه دعوت میكنم. پس از آن شرحى از برخورد خشونت آميز امويان با كوفيان و از جمله كشتن حُجْر بن عَدى و هانى و قطع كردن دست و پاى شيعيان و به دار آويختن آنان بيان كرد. بخشِ نخست خطابه زهير، یک تحليل عالی و نهايى است از اين كه شيعه از پس از حادثه كربلا، از بدنه امّت عثمانى مذهب جدا شد و در دايره اختلاف مذاهب، گروه جدايى را تشكيل داد. وقتى شمر زهير را تهديد به مرگ كرد، زهير گفت: آيا مرا از مرگ میترسانى! مرگ براى من بهتر از زندگى با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبايست فريب چنين فرد سبک سرِ جِلْفی را بخوريد؛ بدانيد كه قاتلين حسين و ذرّيه پيامبر(ص) بهرهای از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردى از اصحاب امام حسين(ع)، زهير را صدا زد و گفت: حسين میگويد برگرد، تو وظيفه خود را در نصيحت و ابلاغ ادا كردى.[304] امام در آخرين لحظه، عمر بن سعد را صدا كرد. او از آمدن كراهت داشت؛ اما بالأخره آمد. امام فرمود: آيا براى رسيدن به ملک رى با من میجنگى؟ بدان كه بعد از من در دنيا و آخرت خوشى و راحتى نخواهى ديد و بد روزهايى در انتظار توست.[305]
جدا شدن حر از سپاه کوفه و پیوستنش به امام
زمانى كه صفوف هر دو سپاه در برابر هم قرار گرفت، براى بسيارى تازه اين اطمينان حاصل شد كه جنگ واقع خواهد شد. تا اين زمان، مشتى از كوفيان بر اين باور بودند كه بالأخره صلح خواهد شد؛ اما اكنون شاهد آن بودند كه تا دقايقى ديگر نبرد رخ خواهد داد و طبعاً بر اساس قدرت سپاه عبیداللّه، حسين بن علی و همراهانش كشته خواهند شد. در اينجا بود كه حرّ بن يزيد رياحى كه در شمار اين افراد بود، گرفتار یک بحران روحى ميان گروش به امام حسين(ع) از یک سو، و آلت دست شدن براى دولت اموى و چهرههای پستى مانند ابن زياد و شمر از سوى ديگر شد. وى كه بزرگترين گناه را تا اين زمان مرتكب شده و امام حسين(ع) و سپاهش را به اين وادى كشانده بود، اكنون كه میديد جنگ در حال رخ دادن است، از كرده خويش پشيمان گشت. وى پس از شنيدن خطابه امام حسين(ع) نزد عمر بن سعد آمد و گفت: ]آيا واقعا قصد جنگ با اين مرد را دارى؟[[306] آيا هيچ یک از پيشنهادهاى وى را نمیپذيريد؟ عمر سعد گفت: اگر تصميم با من بود، آرى. حرّ پاسخ داد: سبحان اللّه! چه قدر دشوار است كه حسين اين مطالب را بگويد و شما از پذيرش آن ابا كنيد. پس از آن به سوى امام حسين(ع) رفت.[307] حر به عمر سعد گفت: اگر چنين پيشنهادهايى را تُرک و ديلم ـ كه در آن زمان كافر بودند ـ میدادند، شما حق نداشتيد آن را نپذيريد.[308] وقتى حرّ نزد امام رسيد، پرسيد: من همان كسى هستم كه آن كارها را كردم؛ اكنون آمدهام جانم را در راه شما بدهم. آيا به عقيده شما راه توبه باز است؟ (و قد أتيْتُك مواسيًا لك بنفسى، أفترى ذلك لی توبة مما كان منّی؟) امام فرمود: (نَعَم، إنّها لك توبة، فابشر، فأنت حرّ فی الدنيا و أنت حرّ فی الاخرة إن شاء اللّه).[309] حرّ چنان به سوى امام آمد كه كوفيان گمان كردند براى جنگ میرود؛ اما وقتى به اين سوى رسيد، متواضعانه در كنار امام قرار گرفت.[310] تصوّر حر، همان گونه كه خود به امام اظهار كرد، بر اين بود كه در برخى از امور، از اين قوم ـ يعنى حكام اموى ـ اطاعت میكنم، به گونهای كه از طاعت خارج نشده باشم. آنان نيز يكى از پيشنهادهاى حسين را خواهند پذيرفت. به خدا سوگند اگر میدانستم كه نمیپذيرند، اصلاً دست به اين كارها نمیزدم.[311] خبر ابن اعثم چنان است كه حرّ پس از فرياد استغاثه امام حسين(ع) به اين سوى آمده است؛ زمانى كه امام فرياد زد: أما من مُغيث يُغيثنا لِوَجْه اللّه؟ أما من ذابّ يذبّ عن حَرَمِ رسول اللّه؟[312] حرّ پس از آن كه به امام حسين(ع) پيوست، مردم كوفه را مورد عتاب قرار داده گفت: مادرتان در عزايتان بگريد. آيا حسين را دعوت میكنيد؛ و وقتى آمد او را اسير میگردانيد و اجازه خوردن آب فرات را كه يهود و نصارا و مجوس و حتى حيوانات میخورند، از او و خاندانش میگيريد؟ در حق بقاياى خاندان محمّد بسيار بد میكنيد. اجازه دهيد اين مرد به زمين خدا (در هر كجا كه هست) برود. آيا شما مؤمن نيستيد؟ آيا نبوّت محمّد(ص) را قبول نداريد؟ آيا يقين به معاد نداريد؟ در اين وقت، پياده دشمن تير به سوى آو انداختند و او نزد امام بازگشت.[313] در برخى از مآخذ داستانى از فرزند حرّ سخن به ميان آمده كه به جنگ دشمن رفت و هفتاد تن را كشت، كه بیاساس است.
به جز حرّ، دو برادر كه از خوارج بودند با نامهای سعد بن حارث و ابوالحتوف برادرش، با شنيدن ناله فرزندان حسين(ع) به سربازان ابن زياد يورش برده و با كشتن سه نفر از آنان، خود كشته شدند.[314] از شخصی با نام ابوالشعثاء نيز ياد شده است كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و در آنجا به امام حسين(ع) پيوست.[315]
آغاز نبرد با تیراندازی عمر بن سعد
عمر بن سعد با انداختن نخستين تير، رسما جنگ را آغاز كرد و گفت: نزد عبیداللّه شهادت دهيد كه من نخستين تير را رها كردم.[316] عمر بن سعد خطاب به كوفيان گفت: منتظر چه هستيد! اينان یک لقمه براى شما هستند.[317] زمانى كه عمر بن سعدتير انداخت، ديگر سپاه ابن زياد نيز شروع به تير اندازى كردند. (فلمّا رمى عمر، ارتمى الناس)[318] به گزارش ابن اعثم: باران تير (و أقبلت السهام كأنّها المطر) از سوى كوفيان به سوى اصحاب امام حسين(ع) شدت گرفت و امام فرمود: اينها نماينده اين قوم به سوى شماست؛ براى مرگى كه چارهای از پذيرش آن نيست، آماده باشيد. پس از آن دو گروه بر يكديگر حمله كردند و ساعتى از روز را به طور دسته جمعى با يكديگر جنگيدند، به طورى كه بنا به برخى اخبار پنجاه و اندى از اصحاب امام حسين(ع) به شهادت رسيدند. در اين وقت، امام دستى به محاسنش كشيد و فرمود: غضب خدا ... بر كسانى كه متحد بر كشتن فرزند دختر پيامبرشان شدند، شديد خواهد بود. به خدا سوگند كه تسليم آنان نخواهم شد تا با محاسنى خونين خدا را ملاقات كنم (و اللّه ما أجبتهم الی شىء ممّا يريدونه أبدا حتى ألقى اللّه و أنا مخضّب بدمى.)[319] بلاذرى میگويد كه امام سوار بر اسبش، قرآنى پيش روى خود نهاده بود و همين خشم دشمن را بيشتر بر میانگيخت. در اين وقت، عمر بن سعد، حصين بن نمير تميمى را همراه پانصد نفر تيرانداز به سوى امام حسين(ع) فرستاد. تيراندازى اينان سبب شد كه همه اسبان سپاه امام كشته شدند و نيروهاى امام پياده گشتند.[320]
شهادت پنجاه نفر از اصحاب در تیراندازی جمعی اولیه
در اين حمله، بسيارى از اصحاب با تيرهايى كه بربدنشان فرود آمد، به شهادت رسيده يا زخمى شدند. (فما بقى واحد من أصحاب الحسين إلاّ أصاب من رميهم سهم).[321] ابن شهرآشوب ـ که البته گزاش او را با احتیاط باید نگریست ـ اسامى شهدايى را كه در حمله نخست دشمن به شهادت رسيدند، فهرستوار آورده است. اين افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالی امام حسين(ع) و پدرشان امام علی(ع) بود كه در مجموع 38 نفر میشدند.[322] اينها افرادى هستند كه اساساً فرصت نبرد تن به تن پيدا نكرده و در تيراندازى نخست كوفيان به شهادت رسيدند. ديديم كه ابن اعثم شمار آنان را بيش از پنجاه نفر ياد كرده است.[323]
نبردهای تک تک و موردی، یکی پس از دیگری
با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعى، شمار اندکى از ياران امام حسين(ع) باقى ماندند؛ كسانى كه به نوعى مبارزه تن به تن با سپاه ابن زياد داشتند. از آن جمله، عبداللّه بن عمير كلبى است كه در برابر مبارزه خواهى يسار از موالی زياد بن ابيه، پس از كسب اجازه از امام حسين(ع) عازم ميدان شد. در همان حال همسرش او را تحریک به جنگ میكرد و خطاب به او میگفت: قاتِل بأبى و أُمّی عن الحسين ذُريّة محمّد.[324] در واقع، اوّل حبيب بن مظاهر و بُرَيْر بن خضير قصد رفتن به مبارزه را داشتند كه امام اجازه نداد و پس از آن كه عبداللّه بن عمير اجازه خواست، امام اجازه رفتن به ميدان را به وى داد. وقتى در اين نبرد يسار را كشت، سالم از موالی عبیداللّه به ميدان آمد كه به رغم آن كه انگشتان عبداللّه كلبى در برابر شمشير سالم افتاد، اعتنا نكرده، او را نيز كشت و در ميان ميدان شروع به رجز خوانى كرد. زنش هم عمودى در دست گرفته به تحريض او میپرداخت و میگفت: قاتِل دونَ الطيّبين ذرّيّة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عين حال آنها را دعا كرد.[325] يسار و سالم، نخستين كشتگان سپاه ابن زياد بودند. خبر عبداللّه بن عمير به صورتى كه گذشت، خبرى معتبر مینمايد. ابن اعثم، از وهب بن عبداللّه بن عمير كلبى ياد كرده كه همراه مادر و همسرش در كربلا بوده است. صورت نقل ابن اعثم، طبق معمول حماسىتر و طبعاً غيرقابل قبولتر است. وهب به ميدان میرود، میجنگد و بر میگردد و به مادر میگويد: آيا از من راضی شدى؟ مادر میگويد: لا، ما رضيت حتى تقتل بين يدى الحسين. او میجنگد تا آن كه ابتدا دست راست و سپس دست چپش قطع میشود و بعد كشته میشود.[326] طبعاً نبايد اين شخص كسى جز عبداللّه بن عمير كلبى باشد كه خبر او در منابع معتبر آمده است. در امالی صدوق از وهب بن وهب ياد میشود كه خود و مادرش نصرانى بودند و به دست امام حسين(ع) مسلمان شدند و به كربلا آمدند.[327] اين نيز همان شخص است و خبر ياد شده به اين صورت چندان قابل اعتماد نيست. تلفيقى از اين دو خبر را خوارزمى آورده است.[328] گفتنى است كه عبداللّه بن عمير پس از كشتن يسار و سالم، سالم میماند تا در حمله بعدى به شهادت میرسد كه خبر وى را خواهيم آورد.
پس از آن ابوالشعثاء يزيد بن زياد كِندى كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده و به امام پيوسته بود، عازم نبرد شد. وى زمانى كه مشاهد كرد دشمن همه پيشنهادهاى امام را رد میكند (حين ردّوا ما سأل) به آن حضرت پيوست. وى كه تيرانداز ماهرى بود، هشت تير انداخت و پنج نفر را كشت.[329] ابومخنف از تيراندازىهای گسترده او و مهارتش ياد كرده مینويسد: صد تير انداخت كه پنج تاى آن خطا نرفت. امام حسين(ع) او را دعا كردند. خودش گفت حتماً پنج نفر را كشته است. ابومخنف میافزايد: و كان فی أوّل من قتل.[330] شعر او اين بود:
يا ربّ إنّی للحُسَين ناصر
و لابن سعد تارك و هاجر[331]
خود اين شعر اشاره به ترک سپاه ابن سعد توسط او و پيوستنش به امام حسين(ع) دارد. طبعاً در تقدّم و تأخر برخى از مبارزان و شهادت آنان اختلاف نظرهايى در منابع وجود دارد.
حمله مجدد سپاه کوفه و دفاع یاران امام
پس از تيرباران نخست و مبارزه عبداللّه بن عمير و ابوالشعثاء، سپاه عبیداللّه ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندک امام نزدیک شدند. افراد باقى مانده از سپاه امام، روى زانو نشسته، نيزههای خود را به سوى اسبان گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تيراندازى به سوى سپاه عبیداللّه كرده، عدهای را كشته و شمارى را مجروح كردند.[332] در اين ميان عبداللّه بن حوزه كه فرياد زده، بشارت جهنّم به امام حسين(ع) داده بود! با نفرين امام، در مسير برگشت، از اسب به زير افتاد و پايش به ركاب گير كرده، همين طور كه حركت میكرد، سرش به اين سوى و آن سوى خورد تا به هلاكت رسيد.[333] مسروق بن وائل كه خود ناظر اين ماجرا بود، سپاه كوفه را ترک كرده برگشت و بعدها میگفت: از اين خاندان چيزى ديدم كه هرگز حاضر به جنگ با آنان نمیشوم. (لقد رأيْتُ من أهل هذا البيت شَيئا لا أقاتلهم ابداً).[334]
مبارزه تک تک یاران باقی مانده
از آن پس تک تک اصحاب عازم ميدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسيدند. يكى از چهرگان كربلا بُرَيْر بن حضير هَمْدانى است كه در كوفه به سيّد القراء شهرت داشت و از شيعيان بنام اين شهر بود. وقتى يزيد بن معقل مبارز طلبيد، برير عازم نبرد با وى شده، چنان ضربتى بر سر او زد كه نه تنها كلاهخود او را بلكه نيمى از سرش را هم شكافت. پس از آن رضی بن منقذ عبدى به نبرد وى آمد. ساعتى به هم پيچيدند تا بُرَيْر بر سينه او نشست. رضی از دوستانش يارى طلبيد. در اين وقت كعب بن جابر به سوى برير شتافت و نيزه خود را بر پشت برير فرو كرد. ]عفيف بن زهير كه خود در كربلا بوده، میگويد: به كعب گفتم: اين برير همان است كه در مسجد كوفه به ما قرآن تعليم میداد.[[335] پس از آن بر وى حمله كرده، او را به شهادت رساند. در گفتگويى كه ميان يزيد بن معقل و برير صورت گرفت، يزيد به عقايد سياسى برير اشاره كرده، گفت: به خاطر دارى كه در كوفه میگفتى: إنّ عثمان بن عفّان كان علی نفسه مُسْرفًا، و إنّ معاوية بن ابى سفيان ضالّ مضلّ، و إنّ امام الهدى و الحقّ علی بن أبى طالب.[336] بعدها خواهر كعب به برادرش كعب كه برير را به شهادت رسانده بود، میگفت: آيا بر ضد فرزند فاطمه جنگيدى و سيّد قرّاء را كشتى؟ به خدا سوگند ديگر با تو سخن نخواهم گفت.[337] نوشتهاند: كعب بن جابر بعدها نيز از كار خود نادم نبود و تصوّرش بر آن بود كه خيرى براى خود كسب كرده است. كسى در روزگار حكومت مصْعب بن زبير از وى شنيد كه میگفت: يا ربّ! إنّا قد وَفَينا، فلا تجعلنا يا ربّ كمن قد غَدَر!؛ خدايا ما به عهد خويش وفا كرديم؛ ما را با كسانى كه عهد شكنى كردند، قرار مده.[338] ابن اعثم، سخن برير بن خضير را خطاب به كوفيان آورده است كه فرياد میزد: نزدیک من آييد اى كشندگان دختر پيامبر خدا(ص) و ذرّيه او![339]
در اينجا بلاذرى خبر از نبرد حرّ بن يزيد رياحى داده است. در مقتل ابومخنفِ (مشهور كه طبعاً قصهای و غير قابل اعتماد است) آمده است: حرّ از امام اجازه رفتن به ميدان گرفت و گفت: فإنّی أوّل من خرج الیک و أُحبّ أن أقْتُلَ بين يديك. امام به او اجازه داد.[340] اين مطلب كه حرّ نخستين كسى بوده است كه با اين استدلال به ميدان نبرد رفته، در فتوح نيز آمده است.[341] اين خبر در منابع كهن ديگر نيامده است. ابومخنف مینويسد: همان وقت، يكى از كوفيان تميمى با نام يزيد بن سفيان، كه پيش از آن آرزوى نبرد با حرّ را كرده بود، با آمدن حرّ به ميدان، او را به مبارزه طلبيد. آنان بلافاصله با يكديگر گلاويز شدند و يزيد در همان دم به دست حرّ كشته شد.[342] بلاذرى نوشته است كه حرّ دو نفر را به نامهای يزيد بن سفيان و مزاحم بن حُرَيث كشت.[343] خواهيم ديد كه برخى منابع، قاتل فرد دوم را نافع بن هلال نوشتهاند. برخى نبرد حرّ را همزمان با نبرد زهير بن قين و نزدیک ظهر عاشورا پس از شهادت حبيب بن مظاهر میدانند که شرح آن خواهد آمد.
چند نبرد دیگر از اصحاب امام
از اين پس، باقى مانده اصحاب به صورت تک تک در مبارزه تن به تن يا هجوم بخشهایی از سپاه ابن زياد به شهادت رسيدند كه خبر آنها در مآخذ آمده است. اين افراد شجاعانه میجنگيدند و از آنجا كه هيچ گونه تعلّق خاطرى در آن لحظه به دنيا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته و مردانه نبرد میكردند. بعدها يكى از كسانى كه در كربلا همراه عمر بن سعد بود، حكايت چگونه جنگيدن اين افراد را شرح داد: كسانى كه دست در قبضه شمشير داشته، مانند شير ژيان بر ما میتاختند و قهرمانان را از چپ و راست فرو میريختند؛ آنان آماده مرگ بودند؛ امان نمیپذيرفتند؛ در مال دنيا رغبتى نداشتند؛ هيچ فاصلهای ميان ايشان و مرگ نبود و در پى مُلْک نبودند. اگر ما در برابرشان نمیايستاديم، همه سپاه را از ميان برده بودند.[344]
يكى از ياران امام حسين(ع)، عمرو ]يا: علی[ بن قرظه انصارى بود كه برادرش كنار عمر بن سعد و خودش نزد امام حسين(ع) بود. برادرى كه نزد عمر بن سعد بود فرياد زد و امام حسين(ع) را به گمراه كردن برادرش متهم كرد؛ امام فرمود: خدا او را هدايت كرده است. آن شخص بر امام حسين(ع) حمله آورد كه نافع بن هلال در برابرش برآمده، او را مجروح كرد و بعدها بهبودى يافت.[345] از چهرههای برجسته كربلا، يكى همين نافع بن هلال بِجِلی است. طايفه بجيله، از طوايف شيعه كوفه است كه بعدها نيز در ميان آنان شيعيان زيادى شناخته شدهاند. از وى نيز تعريفی براى تشيع رسيده كه بسان آنچه درباره برير گذشت، جالب است. وقتى به ميدان مبارزه آمد، فرياد میزد: أنا الجملی، أنا علی دين علی. مزاحم بن حُرَيث به مقابله با او آمد و گفت: أنَا علی دين عثمان. نافع پاسخ داد: أنت علی دين شيطان. پس از آن با هم گلاويز شدند تا نافع او را كشت.[346]
آخرین حمله جمعی سپاه دشمن به باقی مانده سپاه امام
پس از مبارزه تن به تن برخى از اصحاب با كوفيان و كشته شدن شمارى از سپاه عبیداللّه، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فرياد زد: اى احمقها! شما با قهرمانان اين شهر میجنگيد؛ كسى با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندک اند و شما با پرتاب سنگ میتوانيد آنها را از ميان ببريد. عمر بن سعد رأى او را تصديق كرده، از سپاهش خواست تا كسى مبارزطلبى نكند. پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه كوفه بر سپاه امام يورش برد. ]عمرو به سپاه كوفه فرياد میزد: يا أهل الكوفة! الزموا طاعتكم و جماعتكم، و لاترتابوا فی قتل من مَرَق عن الدين و خالف الإمام![.[347] اى كوفيان! اطاعت و جماعت خود را نگاه داريد و در كشتن كسى كه از دين خارج شده و با امام خود مخالفت كرده، ترديد به خود راه مدهيد. به احتمال شمار سپاه امام در اين لحظه 32 نفر بوده است.[348] خوارزمى با اشاره به اين رقم، مینويسد: همين عده به هر كجاى سپاه كوفه كه يورش میبردند، آن را میشكافتند.[349] لحظاتى دامنه جنگ بالا گرفت ودر اين ميان، مسلم بن عوسجه اسدى به دست دو نفر از كوفيان به شهادت رسيد. شهادت مسلم موجب شادى سپاه كوفه شد و شَبَث بن ربعى كه خود امير بخشى از سپاه كوفه بود، متأثر شد. وى به ياد رشادتهای مسلم بن عوسجه در جنگ با مشركان در آذربايجان افتاد كه مسلم در آنجا شش نفر از مشركان را كشته بود.[350] امام حسين(ع) پيش از شهادت مسلم، زمانى كه هنوز رمقى در وجود او مانده بود، خود را به وى رساند و فرمود: رحمك ربّك يا مسلم. آنگاه حضرت آيه فمنهم من قضی نَحْبَه و مِنْهُم من يَنْتظر را براى وى خواند. حبيب بن مظاهر، دوست صميمى مسلم بن عوسجه هم كنار او آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در اين شرايط نبودم، دلم میخواست به وصاياى تو گوش میدادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصیک بهذا ـ و اشاره به امام حسين(ع) كرد ـ أن تموت دونه، در راه او كشته شوى و به دفاع از او جانت را بدهى. حبيب گفت: به خداى كعبه چنين خواهم كرد.[351] تعبير به اين كه مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسين بوده است كه شهيد شده، میبايد اشاره به آن باشد كه نخستين شهيد در حمله عمومى سپاه كوفه بوده است كه طبعاً پس از تيراندازى عمومى اول و شهادت برخى از مبارزان به صورت تک تک شهيد شده است. با اين حال، در زيارت ناحيه، به طور كلی از وى به عنوان اولين شهيد كربلا ياد شده است: كنت أوّل من شرى نفسه و أوّل شهيد من شهداء اللّه.[352] (واللّه اعلم).
پيش از اين از عبداللّه بن عمير سخن گفتيم و اين كه يسار و سالم از موالی آل زياد را در ميدان كشت. در اينجا، وقتى شمر از سمت چپ سپاه دشمن حمله كرد، بقاياى سپاه امام مقاومت كرد تا آن كه دشمن يورش همه جانبهای آورد. اينجا بود كه عبداللّه بن عمير كلبى به شهادت رسيد.[353] در اينجا همسرش بر بالين او رفت و گريه كرد. شمر به يكى غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودى آهنين بر سر او بكوبد. رستم چنين كرد و آن زن نيز به شهادت رسيد. در گزارش طبرى، آمده است كه عبداللّه پس از نبردى سخت، با حمله هانى بن ثبيت حضرمى و بكير بن حىّ تيمى روبرو شد كه بر او يورش آوردند و عبداللّه را به قتل رساندند. در انتهاى اين گزارش آمده است كه عبداللّه بن عمير (كان القتيل الثانى من أصحاب الحسين) (پس از برير يا مسلم بن عوسجه) دومين شهيد از اصحاب امام حسين(ع) است.[354] در اين نبرد، بقاياى سپاه امام، چنان فشرده در كنار يكديگر قرار داشتند كه دشمن نمیتوانست در آنان نفوذى داشته باشد. به ويژه آنان اطراف خيمهها را كنده و آتش در آنها روشن كرده بودند و دشمن تنها از یک سوى میتوانست بر آنان يورش برد. عمر سعد كسانى را براى نفوذ در چادرها و كندن آنها از جاى، به درون محوطه خيمهها فرستاد كه اين افراد توسط چند نفر از اصحاب امام محاصره و كشته شدند. اين امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند. امام حسين(ع) فرياد زد: اجازه دهيد آتش بزنند، در هر حال جز از یک سمت نمیتوانند بر شما حمله كنند.[355] دشمن براى اين كه كار را يكسره كند، تصميم حمله به خيمهها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نيزهاش را به سوى چادر امام حسين(ع) پرتاب كرد و فرياد زد: علی بالنار حتى أحرق هذا البيت علی أهله، آتش برايم بياوريد تا اين خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اينجا بود كه فرياد زنان و كودكان به آسمان رفته، همه از چادر بيرون ريختند. و در اينجا بود كه شَبَث بن ربعى شمر را توبيخ كرده، حركت او را زشت شمرد و شمر بازگشت.[356] زهير بن قين كه فرماندهى ناحيه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوى شمر حمله كرده او را از محل اقامت زنان و كودكان امام حسين(ع) دور كرد.[357] اما شمر بر او حمله كرده چند نفر از افراد وى را به شهادت رساند.[358] نبرد ادامه يافت. اصحاب امام حسين(ع) یک یک به شهادت میرسيدند و هر كدام كه شهيد میشدند، نبود آنان كاملا احساس میشد؛ در حالی كه كشتههای دشمن به دليل فراوانى آنان، نمودى نداشت.[359] اين حوادث تا ظهر عاشورا ادامه يافت.
شهادت حبیب بن مظاهر
نزديكى ظهر بود كه حبيب بن مظاهر به شهادت رسيد. واقعه از اين قرار بود كه ابوثمامه صائدى ـ كه از اصحاب امام علی(ع) بود[360] ـ وقتى ديد اصحاب تک تک به شهادت میرسند، نزدیک امام حسين(ع) آمد و گفت: احساس میكنم دشمن به تو نزدیک میشود، اما بدان! كشته نخواهى شد مگر آن كه من به دفاع از تو كشته شوم. أما پيش از آن من میخواهم در حالی خداى خود را ملاقات كنم كه نماز ظهر را با تو خوانده باشم. (أحبّ أن ألقى ربّی و قد صلّيت هذه الصلاة الّتى دنا وقتها) امام حسين(ع) فرمود: (ذكّرت الصلاة! جَعَلَك اللّه من المصلّين الذّاكرين) نماز را به ياد ما آوردى! خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهيد جنگ را متوقف كند تا نماز بگذاريم. حُصَين بن نُمَير تميمى فرياد زد: نماز شما قبول نمیشود! در اين وقت، حبيب بن مظاهر فرياد زد: اى الاغ! نماز آل رسول اللّه قبول نمیشود، اما نماز تو قبول میشود؟ در اين جا بود كه حبيب با حصين بن تميم درگير شد.[361] حبيب در اين حمله با زخمى كردن اسب حصين توانست وى را به زمين بيندازد كه يارانش سر رسيدند و حصين را نجات دادند. به دنبال آن با بديل بن صريم تميمى درگير شده، او را كشت. در اين وقت یک تميمى ديگر بر حبيب حمله كرده، او را مجروح كرد. حصين بن تميم سر رسيد و شمشيرش را بر سر حبيب فرود آورد. در اين وقت آن فرد تميمى از اسب پياده شد و سر حبيب را از تنش جدا كرد. حصين بن تميم براى افتخار، ساعتى سر حبيب را گرفته بر گردن اسبش آويخت؛ سپس آن را به آن مرد تميمى داد تا نزد ابن زياد برده، جايزهاش را بگيرد.[362] شهادت حبيب، امام حسين(ع) را سخت تكان داد. (لمّا قُتِل الحبيب هدّ ذلك حسينا و قال عند ذلك: أحتسب نفسى و حماة أصحابى).[363] وقتى مرد تميمى به كوفه آمد، قاسم فرزند حبيب بن مظاهر كه آن زمان نوجوانى بيش نبود، از او خواست تا سر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن كند. آن مرد نداد. قاسم چندان صبر كرد تا زمان تسلط مصعب بن زبير بر كوفه، آن تميمى را كشت.[364] در مقتل منسوب به ابومخنف كه بخش عمدهای از آن داستانى و بیمأخذ است، از شهادت دو برادر حبيب با نامهای علی و يزيد سخن گفته شده است.
شهادت حُرّ بن یزید ریاحی
بنابر خبر منابع موثق، در اين هنگام حرّ بن يزيد رياحى و زهير بن قين بر دشمن يورش بردند و با حمايتى كه از يكديگر میكردند، به نبرد با سپاه كوفه پرداختند. پياده نظامها به حرّ حملهور شده، وى را به شهادت رساندند.[365] منابع، برخى از رجزهاى حرّ را نقل كردهاند. وى در اين رجزها از مقاومت خود در برابر دشمن و عدم فرارش سخن گفته است. ابن اعثم میگويد: وقتى حرّ مجروح شد، اصحاب او را نزد امام حسين(ع) آوردند در حالی كه هنوز رمقى در تن داشت. امام دستى بر صورتش كشيدند و فرمودند: أنت الحرّ! كما سمّتك أُمّك حرّا، و أنت حرٌّ فی الدنيا و الاخرة.[366] حكايت آوردن حرّ نزد امام حسين(ع) در مقتل مشهور و منسوب به ابومخنف، كاملا متفاوت نقل شده است. دشمن چندان حر را تيرباران كردند كه بدنش مانند آبكش شد. آنگاه سر او را قطع كرده و به سوى حسين پرتاب كردند. آنجاست كه امام دست به صـورت او كشيد. اين روايت البتـه داستانى است. داستانىتر از آن، حكايت مصعب برادر حر و فـرزند حر با نام علی است كه دومى در سپاه كوفه بود و وقتى ديد پدر و عمو به شهادت رسيدند او نيز وارد ميدان نبرد شد؛ تنى چند نفر را كشت تا كشته شد![367]
نماز ظهر امام حسین در روز عاشورا
عاقبت ظهر شد و وقت نماز فرا رسيد. هنوز زهير و شمارى اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شكل نماز خوف ـ اقامه كرد.[368] به اين ترتيب كه امام دو ركعت نماز ظهر را آغاز كرد در حالی كه زهير و سعيد بن عبداللّه حنفی جلوى امام ايستادند. گروه دوم نماز را تمام كرده، آنگاه گروه اول ركعت دوم را به امام اقتدا كردند. در وقتى كه سعيد جلوى امام ايستاده بود، هدف تير دشمن قرار گرفت. بعد از پايان نماز هم، هرچه امام به اين سوى و آن سوى میرفت، سعيد ميان امام و دشمن قرار میگرفت. به همين دليل، چندان تير به وى اصابت كرد كه روى زمين افتاد. در اين وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگويد كه من از اين رنجى كه میبرم، هدفم نصرت ذرّيه اوست. وى در حالی به شهادت رسيد كه سيزده تير بر بدنش اصابت كرده بود.[369] در واقع سعيد بن عبداللّه بعد از نماز ظهر كه باز درگيرى آغاز شده و شدّت گرفت، در شرايطى كه حفاظت از امام حسين(ع) را بر عهده داشت به شهادت رسيد.[370] در اينجا بازهم دشمن به تيراندازى به سوى اسبان باقى مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بين برد. در اين وقت زهير بن قين با رجزى كه خواند بر دشمن حمله كرد. در شعرى كه از او خطاب به امام حسين(ع) نقل شده، آمده است كه امام را هادى و مهدى ناميده كه در حال رفتن به ملاقات جدش پيامبر، برادرش حسن، پدرش علی(ع) و عمويش جعفر و حمزه میباشد:
أقْدِم هُدِيت هاديًا مهديًّا
فاليومَ تَلقى جدَّك النبيّا
و حَسَنا و المُرتضی عليّا
و ذالجَناحين الفَتى الكميّا
و أسـداللّه الشّـهيد الحيّا
دو نفر از كوفيان با نامهای كثير بن عبداللّه شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله كرده او را به شهادت رساندند.[371] در روايتى كه در امالی صدوق آمده، گفته شده است كه وى نوزده نفر را كشت تا به شهادت رسيد.[372] در مناقب ابن شهرآشوب آمده است كه وى یک صد و بيست نفر را كشت، سپس به شهادت رسيد![373] اين آمارها غير واقعى است كه مانند آن در مناقب ابن شهرآشوب نسبت به برخى ديگر از ياران امام حسين(ع) نيز داده شده است. اینها حاکی از آن است که در این اثر، رنگ و بوی داستانی نفوذ زیادی دارد.
شهادت آخرین یاران امام در پیش چشمان او
تا اين زمان هنوز شمارى از ياران امام حسين(ع) سرپا بودند و به دفاع از آن حضرت، در برابر حملات دشمن مقاومت میكردند. در همين نبردها بود كه ياران، تک تک به شهادت میرسيدند. خبر كشته شدن اين افراد كه حتى ممكن است برخى از آنان، پيش از ظهر به شهادت رسيده باشند، بيش از همه در فتوح ابن اعثم (و به نقل از آن در مقتل الحسين(ع)خوارزمى و گاه مناقب ابن شهرآشوب) آمده است. اين قبيل مآخذ، گرچه اخبار ريز قابل توجهى از كربلا به ما میدهد، اما میبايد با تأمّل بيشترى مورد بررسى قرار گيرد.
عمرو بن خالد ازدى در شمار چنين افرادى است. وى رجزى خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد.[374] فرزندش خالد بن عمرو ازدى نيز پس از پدر به شهادت رسيد.[375] خوارزمى از عمرو بن خالد صيداوى نيز ياد كرده و نوشته است: وى نزد امام آمد و گفت: قصد آن دارم تا به ديگر ياران بپيوندم. امام حسين(ع) به او فرمود: تَقَدَّم فإنّا لاحقون بك عن ساعة. پيش برو، ما نيز ساعتى ديگر به تو خواهيم پيوست.[376]
سعد ]شعبة[ بن حنظله تميمى مجاهد ديگرى است كه با خواندن رجزى به ميدان رفته پس از نبردى به شهادت رسيد.
عمير بن عبداللّه مَذْحِجى شهيد بعدى، رجزى خواند، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.[377]
سوار بن أبى حُمَير به ميدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسيد.[378]
عبدالرحمان بن عبداللّه يَزَنى شهيدى است كه به نوشته ابن اعثم، پس از مسلم بن عوسجه به شهادت رسيده است. شعر وى در ميدان، مضمون مهمى در تشيع او دارد؛ به طورى كه شاعر خود را بر دين حسين و حسن معرفی میكند.
أنا ابن عبدالله من آل یزن
دینی علی دین حسین و حسن
أضربکم ضربَ فتی من الیمن
أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن[379]
زياد بن عمرو بن عريب صائدى همدانى معروف به ابوثمامه صائدى كه نماز ظهر را به ياد امام حسين(ع) آورد، شهيد ديگر بعد از ظهر است.[380] رجز زيبايى از وى توسط ابن شهرآشوب نقل شده است.[381]
ابوالشعثاء يزيد بن زياد كندى پيش روى امام حسين(ع) در برابر دشمن ايستاد و هشت تير (و در برخى نقلها كه پيش از اين گذشت صد تير) رها كرد كه طى آن دست كم پنج نفر از سپاه كوفه كشته شدند. آنگاه كه دشمن درخواستهای امام حسين(ع) را رد كرد، به سوى دشمن تاخت تا كشته شد.[382]
نافع بن هلال بِجِلی كه پيش از اين اشاره به نبرد او با تنى چند از كوفيان داشتيم، با تيراندازى دقيق خود دوازده تن از سپاه كوفه را كشت تا آن كه بازويش شكست. دشمن وى را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد.[383] نوشتهاند كه وى روى تيرهايش، نامش را نوشته بود و شعارش اين بود: «أنا الجملی أنا علی دين علی». وى در حالی به صورت اسير نزد عمر سعدآورده شد كه همچنان خون از محاسنش جارى بود و فرياد میكشيد: لو بقيَتْ لی عضدٌ و ساعدٌ ما أسرتمونى؛ اگر بازو و دستى برايم مانده بود، نمیتوانستيد مرا به اسارت درآوريد. وقتى شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو دشوار بود كه پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهى. ستايش خداى را كه مرگ ما را براى اجرا در دست بدترينِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وى را به شهادت رساند.[384] گفتنى است كه نافع از ياران امام علی(ع) و از تربيت يافتگان مكتب آن حضرت بود.[385]
حلقه زدن آخرین اصحاب امام در گرد ایشان
به تدريج شمار ياران امام اندک و اندک میشد. افراد باقى مانده كه نمیتوانستند به جنگ روياروى با دشمن بروند، تصميم گرفتند تا كنار امام بمانند و تا پيش از شهادتشان، اجازه ندهند امام به شهادت برسد. آنان در اين باره به رقابت با يكديگر میپرداختند (تنافسوا فی أن يقتلوا بين يديه). دو برادر با نامهای عبداللّه و عبدالرحمان فرزندان عزرةِ الغِفارى[386] كه شاهد اين اوضاع بودند نزد امام آمدند، و اظهار كردند: دشمن نزدیک شده است؛ اجازه دهيد ما پيش روى شما بجنگيم تا كشته شويم. امام فرمود: مَرْحَبًا بكم.[387] خوارزمى گفتگوى اين دو برادر را با امام طولانىتر آورده است. آنان با گريه نزد آن حضرت آمدند. امام فرمودند: براى چه میگرييد. شما تا ساعتى ديگر نور چشمان خواهيد بود. گفتند: ما براى خود گريه نمیكنيم؛ براى شما میگرييم كه دشمن اين گونه شما را در محاصره گرفته است.[388] ابومخنف اين حكايت را براى دو نفر ديگر با نامهای سيف بن حارث هَمْدانى و مالک بن عبداللّه بن سُرَيع نقل كرده كه عموزاده و از یک مادر بودند، نقل كرده است. پس از حكايت گريه كردن و پاسخ امام، اين دو جوان، طبق رسم عرب، سلام خداحافظى دادند: السلام علیک يابن رسول اللّه. حضرت پاسخ داد: و عليكما السلام و رحمة اللّه. آنان به ميدان رفتند، و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.[389]
شهادت برخی از یاران که تنها در فتوح ابن اعثم آمده است
ابن اعثم در اينجا از چند تن از شهداى كربلا ياد كرده كه در مآخذ ديگر شرح نبردشان نيامده است. در بیشتر این موارد، برخی از رجز خوانیها هم هست که در این باره اطمینان کافی نداریم، اما به دلیل قدمت نقل میکنم. از آن شمار يكى عمرو بن مطاع جُعْفی است كه در فتوح از نبرد، رجز و شهادتش ياد شده است.[390] بلاذرى و ابومخنف از او نامى به ميان نياوردهاند.
همچنين ابن اعثم از يحيى بن سليم مازنى ياد كرده كه رجزى خواند و عازم نبرد شد تا به شهادت رسيد.[391] شهيد ديگرى كه ابن اعثم از او ياد كرده اما بلاذرى و ابومخنف نامى از وى نياوردهاند، قُرة بن ابى قُرة غِفارى است. از وى نيز رجزى نقل شده و آمده است: فَقاتَل حتى قُتل.[392] مورد ديگر، مالک بن انس باهلی است كه وى نيز با رجزخوانى به سوى دشمن يورش برد و جنگيد تا كشته شد. بيتى از رجز وى جالب است:
آل علیّ شیعة الرحمن
آل زياد شيعة الشيطان[393]
یقیناً مقصود از مالک بن انس باهلی، أنس بن حارث كاهلی (در برخى منابع به غلط: باهلی) صحابى رسول خداست كه روايتى از وى در منابع حديثى سنى آمده و اشاره به شهادت وى همراه امام حسين(ع) شده است؛ روايت چنين است: عن الأشعث بن سحيم، عن أبيه، عن أنس بن حارث، قال: سمعت رسول اللّه(ص) يقول: إنّ ابنى هذا يُقْتل بأرض العراق، فمن أدركه منكم فلينصره، قال: فقتل أنس مع الحسين.[394] انس بن حارث از رسول خدا نقل میكند كه آن حضرت فرمود: اين فرزندم ـ يعنى حسين ـ در سرزمين عراق كشته میشود؛ هر كسى او را دريافت، حمايتش كند. راوى میافزايد: انس در كنار حسين(ع) كشته شد.
اخبار دیگری از شهادت شماری از یاران
يكى ديگر از شهداى كربلا حنظلة بن أسعد شبامى عِجْلی است كه خبر وى را طبرى آورده است. وى پيش روى حسين به طرف دشمن ايستاد و آيات عذاب مربوط به قوم عاد و ثمود را خواند و فرياد زد: يا قوم! لاتقتلوا حسينا، حسين را نكشيد، «فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَاب وَقَدْ خَابَ مَنْ افْتَرَى» آنگاه امام حسين(ع) بر او رحمت فرستاد و فرمود: همين كه آنان دعوت تو را رد كردند، مستحق عذاب گشتند. پس از آن درخواست اجازه سفر آخرت و پيوستن به يارانش را كرد كه حضرت اجازه داد. وى پس از سلام بر امام حسين(ع) و شنيدن پاسخ آن حضرت راهى ميدان شده، جنگيد تا كشته شد.[395] بلاذرى پيش از آوردن خبر شهادت عابس بن أبى شبيب شاكرى ]هَمْدانى[ اين نكته را يادآور شده است كه وقتى اصحاب باقى مانده مشاهده كردند نمیتوانند بر دشمن حمله برند و از امام حسين(ع) دفاع كنند، از ايشان خواستند تا اجازه دهد پيش روى او بجنگند تا كشته شوند. عابس از اين گروه بود. وى نزد امام آمد و گفت كه هيچ چيزى جز جانش ندارد كه تقديم كند. آنگاه با فعلیک السلام و خداحافظى با امام، راهى ميدان شد. وى با شمشير میجنگيد و چون شجاع بود، كسى برابرش در نمیآمد. اندکى بعد، چندين نفر يكباره بر سر او ريختند و او را كشتند.[396] شوذب كه از غلامان آزاد شده همين خاندان شاكرى بود، همراه عابس به ميدان آمد. ابتدا شوذب و سپس عابس به شهادت رسيدند.[397] عابس وقت رفتن براى نشان دادن صحّت ايمانش به امام حسين(ع) عرض كرد: أُشهد اللّه أنّی علی هَدْیک و هَدْى أبيك. ابومخنف میافزايد وقتى به ميدان رفت، دشمنان گفتند: شير شيرها آمد؛ كسى به تنهايى به مقابله با او نرود. عمر سعد گفت: او را سنگباران كنيد. عابس كه چنين ديد، زره و كلاهخودش را درآورد و به سوى دشمن تاخت. راوى میگويد: گاه دستههای دويست نفرى از برابرش میگريختند. آنگاه از هر چند سو بر او يورش آوردند و او را كشتند؛ به گونهای كه وقتى كشته شد، سرش ميان دستان چندين نفر بود و هر كدام ادعا میكرد، وى او را كشته است.[398]
شمارى ديگر از شهداى كربلا عبارتند از: بدر بن مغفل جعفی كه خبر رجزخوانى و شهادت وى را بلاذرى آورده است.[399] أنيس بن معقل أصبحى كه رجز وى و خبر شهادتش را ابن اعثم ياد كرده است.[400] عبدالرحمان بن عبداللّه بن الكدن نيز رجزى خواند و به شهادت رسيد. رجز وى نشان از موضع شيعيانه او دارد:
إنّی لمن ينكرنى ابن الكدن
إنّی علی دين حُسين و حَسن[401]
حوىّ از غلامان آزاد شده ابوذر غفارى است كه پيش روى چشمان امام حسين(ع) جنگيد تا به شهات رسيد. وى نيز در رجز خود دفاع از آل محمد را هدف مبارزه خود خواند.[402] وى بايد شيعهای باشد كه در مكتب ابوذر غفارى پرورش يافته است. خبر جنادة بن حارث انصارى را نيز ابن اعثم آورده و رجز او را كه ضمن آن بر وفادارى خود در بيعتش با امام حسين(ع) ياد میكند، نقل كرده است.[403] فرزندش عمرو بن جناده نيز كه پس از پدر به ميدان رفت، رجزى طولانى خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد. رجز وى یک تحليل تاريخى از شرايطى است كه در زمان پيامبر خدا(ص) و پس از آن در مناسبت مؤمنان واقعى از مهاجر و انصار با قريش در زمان كفرشان از یک سو و زمان فسق و فجورشان از سوى ديگر، وجود داشته است. ابتدا از دشمنى قريش با انصار و مهاجرين ياد میكند و اين كه مهاجرين و سواران انصار، خون كفار را در عهد پيامبر(ص) ريختند. امروز هم بايد خون فجار و اراذلی كه به خاطر حمايت از قارون صفتان، قرآن را كنارى نهادهاند، از نيزههای مؤمنان ريخته شود فجارى كه به دنبال گرفتن انتقام بدر هستند. آنگاه سوگند میخورد كه با تمام وجود و امكانات در برابر فساق بايستد.[404] از طايفه جُعْفيان، حجاج بن مسروق جعفی در كنار امام حسين(ع) به شهادت رسيد.
چهار نفر يكجا شهيد شدند و بنا به گفته ابومخنف، شهادت اينان در آغاز نبرد بوده است. اين كه مقصود از «اوّل قتال» چه زمانى است، محل ترديد است. اما به هر روى، ممكن است پس از تيراندازى عمومى دشمن و در آغاز نبرد روياروى باشد. بسا مقصود نبردى باشد كه پس از نماز ظهر رخ داده كه احتمال آن اندک است. گفتنى است كه در جريان شهادت اينان، عباس بن علی هنوز در ميدان نبرد حاضر بوده است. ابومخنف میگويد: عمر بن خالد صيداوى، جابر بن حارث سلمانى، مجمّع بن عبداللّه عائذى و سعد غلام آزاد شده عمر بن خالد صيداوى، چهارنفرى به سمت دشمن يورش بردند. وقتى وارد دل سپاه كوفه شدند، دشمن آنان را محاصره و از بقيه افراد امام حسين(ع) جدا كرد. در اين جا بود كه عباس بن علی حمله كرده آنان را از محاصره درآورد، در حالی كه مجروح بودند. در ادامه نبرد دشمن با شدت بخشيدن حمله بر آنان، اين چهار نفر را در يكجا به شهادت رساند.[405] به نوشته بلاذرى آخرين كشته از سپاه امام، و حتى پس از شهادت امام، سويد بن عمرو خثعمىبود كه مجروح افتاده بود؛ وقتى شنيد امام حسين(ع) به شهادت رسيده است، كاردى برداشت و با همان به نبرد با دشمن شتافت تا آن كه دو نفر از كوفيان وى را به شهادت رساندند.[406]
نبرد و شهادت اهل بیت امام حسین(ع)
شروع به نبرد از سوى اهل بيت امام حسين(ع)، زمانى بود كه از ياران كسى باقى نمانده بود. (فلم يزل أصحاب الحسين يُقاتلون و يُقْتلون حتى لم يبق معه غير أهل بيته)[407] آن گاه اهل بيت وارد كارزار شده و شمارى از آنان به شهادت رسيدند كه رقم آنان را كمتر از شانزده نفر ننوشتهاند،[408] و برخى از منابع نام بيش از بيست نفر را ياد كردهاند. فهرست اين افراد به نقل از محمد بن سعد (م 230) خواهد آمد. در پاورقى و در انتهاى نامهایی كه ابن سعد آورده، آگاهىهای ديگران را افزون خواهيم كرد.[409]
1. عباس بن علی بن ابى طالب: وى كه بعدها نسل و نوادگانش او را سقّا میناميدند،[410] مردى زيباچهره و بلند قامت بود كه وقتى سوار اسب میشد، پايش به زمين میرسيد. ابوالفرج مینويسد كه او را به خاطر زيبايى قمر بنى هاشم میگفتند.[411] عباس پرچمدار سپاه امام حسين(ع) بود و آنچنان كه امام باقر(ع) فرموده است قاتلان وى زيد بن رقاد جَبنّی و حكيم بن طفيل سِنْبسى از قبيله طى بودند.[412] وى زمان شهادت 34 سال داشت.[413] شيخ مفيد نوشته است: وقتى عباس فراوانى كشتههای ياران امام حسين(ع) را ديد، به برادران خود يعنى فرزندان ام البنين گفت: پيش برويد تا ببينم كه براى خدا و رسولِ او نصيحت كرديد. پس از آن همراه حسين بن علی به سمت فرات رفتند تا آب بردارند كه سپاه عمر بن سعد مانع آنان شدند. اينجا بود كه يكى از كوفيان تيرى انداخت كه به دهان امام حسين(ع) اصابت كرد. امام با دست خود آن تير را بيرون كشيده، خونش را به آسمان پرتاب كرد و در حق دشمن نفرين كرد. در اين وقت، دشمن عباس را محاصره و از امام حسين(ع) جدا كردند. عباس یک تنه میجنگيد تا افتاد. زمانى كه افتاد و به دليل جراحات نتوانست حركت كند، زيد بن ورقاء و حكيم بن طفيل او را كشتند.[414] بلاذرى در جاى ديگرى میگويد: برخى برآنند كه حرملة بن كاهل اسدى والبى، با كمک گروهى از سپاه، عباس بن علی بن ابى طالب را كشته، بدنش را پايمال كردند (و تعاوروه)؛ آن گاه حكيم بن طفيل طائى لباس عباس را از تنش درآورد. همين حرمله تيرى هم به امام حسين(ع) انداخت كه به لباس آن حضرت اصابت كرد.[415] ابوالفرج اصفهانى به نقل از امام جعفر صادق(ع) مینويسد: مادر اين چهار فرزند ـ ام البنين ـ به بقيع میآمد و نالهها و گريههای سوزناكى سر میداد؛ به طورى كه مردم اطراف او اجتماع میكردند؛ حتى مروان بن حكم براى تماشا میآمد و در كنار بقيه به ناله و ندبه او گوش فرا میداد.[416] ابوالفرج خبرى هم از قاتل عباس نقل كرده است كه بعدها صورتش سياه شده، میگفت: اين پس از آنى بود كه جوانى از بنى هاشم را كه روى پيشانيش بر خاک بوده، به قتل رساند.[417]
2. جعفر بن علی بن ابى طالب: (فرزند امّ البنين، نوزده ساله)[418] توسط هانى بن ثُبَيت حضرمى كشته شد. در روايت امام باقر(ع) آمده است كه خولی بن يزيد اصبحى، قاتل جعفر بن علی بوده است.[419]
3. عبداللّه بن علی بن ابى طالب: (فرزند امّ البنين و 25 ساله)[420] وى به دست هانى بن ثُبَيت حضرمى كشته شد. بلاذرى نيز همين شخص را كشنده عبداللّه بن علی دانسته و افزوده است كه وى سر او را آورده بود.[421]
4. عثمان بن علی بن ابى طالب:[422] (فرزند امّ البنين). وقتى به ميدان رفت، ابتدا خولی بن يزيد تيرى به او زد و سپس مردى از طايفه ابان بن دارم او را كشت.[423] مادر هر چهار نفر گذشته، ام البنين عامريه از آل وحيد بود. دينورى با اشاره به اين مطلب مینويسد: اينان از برابر امام حسين(ع) عبور كردند (يقونه بوجوههم و نحورهم) و سر و گردن را سپر بلاى او قرار دادند. آنگاه هانى بن ثبيت بر عبداللّه حمله كرده او را كشت. آنگاه بر جعفر حمله كرد، او را نيز كشت. ]خولی[ بن يزيد اصبحى هم تيرى به عثمان بن علی زد و او را كشت. سپس سر او را از تنش جدا كرده نزد ابن سعد آورد و جايزه خواست. ابن سعد گفت: از اميرت ـ يعنى ابن زياد ـ بگير. نوشتهاند: عباس همچنان اطراف امام حسين(ع) بوده، در دفاع از او میجنگيد و هر طرف كه امام میرفت، او هم میرفت تا كشته شد.[424]
5. ابوبكر بن علی بن ابى طالب: ابن سعد از قاتل او ياد نكرده، اما دينورى نوشته است كه وى با تير عبداللّه بن عقبة الغنوی به شهادت رسيد.[425] ابومخنف خبر كشته شدن وى را آورده اما افزوده است: و قد شُكّ فی قَتَله.[426] از امام باقر(ع) روايت شده است كه وى به دست مردى از طايفه همدان كشته شد.[427]
6. محمد اصغر بن علی بن ابى طالب: وى نيز به دست مردى از طايفه ابان بن دارم كشته شد.[428] اين خبر از امام باقر(ع) روايت شده است.[429]
7. علی اكبر: (فرزند ام ليلی و متولّد در زمان عثمان)[430] بن حسين بن علی كه توسط مرة بن منقذ بن نعمان عبدى] عبدالقيس[ كشته شد. شیخ مفید گفته است که علی اصغر در کربلا شهید شد و علی اکبر همان امام سجاد است. این برخلاف سخن مورخان است و ابن ادریس با نام بردن از مورخان برزگ، سخن آنان را بر شیخ مفید ترجیح می دهد. «الاولی الرجوع الی اهل هذه الصناعة، و هم النسابون، و اصحاب السیر و الاخبار و التواریخ».[431] ابومخنف، بلاذرى و دينورى میگويند: نخستين كشته از اهل بيت، علی اكبر بود.[432] ابن اعثم نخستين شهيد را از اين خاندان عبداللّه بن مسلم بن عقيل دانسته است.[433] ابن سعد مینويسد: مردى از اهل شام، علی اكبر را صدا كرد. مادر علی اكبر، آمنة دختر ابومرة فرزند عروة بن مسعود ثققى بود. مادر آمنه، دختر ابوسفيان بود. اين مرد شامى به جهت خويشى علی اكبر با آل ابى سفيان گفت: تو قرابتى با يزيد دارى. اگر بخواهى تو را امان میدهيم؛ هر كجا دوست داشتى میتوانى بروى. علی اكبر پاسخ داد: لقرابة رسول اللّه(ص) كانت أولی أن تُرْعى من قرابة أبى سفيان. آنگاه اين رجز را خواند:
أنا علی بن حُسَين بن علی
نحن و ربّ البيت[434] أولی بالنبىّ
تاللّه لا يَحْكُم فينا ابن الدعّی[435]
و در روايت فتوح آمده است:
و الله لایحکم فینا ابن الدّعی
أطعنکم بالرّمح حتی ینثنی
ضرب بالسيف أحمى عن أبى
ضرب غلام علوى قرشى[436]
وى سپس به سوى دشمن رفت. (گويا دست كم یک بار حمله كرد و نزد پدر بازگشت و مجددا حمله كرد.[437] در اين وقت، مردى از عبدالقيس با نام مُرّة بن منقِذ بن نعمان در حالی كه علی اكبر نزدیک پدرش ايستاده بود بر او حمله كرد و ضربتى سخت بر وى وارد آورد. امام حسين(ع) نزد فرزندش آمد و گفت: قتلوك يا بُنىّ! علی الدنيا بعدك العفا، اى فرزندم تو را كشتند. بعد از تو خاک بر سر دنيا؛ آنگاه او را به خود چسباند تا آن كه از دنيا رفت.[438] با شهادت علی اكبر، زينب(س) سراسيمه از خيمه بيرون آمد و فرياد میزد: وا أُخيّاه! يابن أُخيّاه! وى آمد تا خود را روى جنازه علی اكبر انداخت. امام حسين(ع) دستش را گرفت و او را به خيمه بازگرداند. آنگاه به جوانانى كه نزديكش بودند فرمود: برادرتان را برداريد. آنان او را برداشته در برابر خيمهای كه در مقابلش میجنگيدند، گذاشتند.[439] مطالب فتوح تا اندازهای با منابع ديگر متفاوت است و دشوارىهایی دارد. وقتى علی اكبر كه به نقل وى هيجده ساله بوده،[440] به ميدان رفت، امام حسين(ع) سر بر آسمان بر داشت و گفت: اللّهم أشْهِد علی هؤلاء القوم! فقد برز إليهم غلام أشبه القوم خَلقًا و خُلقًا و مَنطقًا برسول اللّه. علی اكبر به ميدان رفت، جنگيد تا آن كه شاميان از دست او به ناله و فغان آمدند.[441] علی اكبر كه جراحات فراوانى برداشته بود، به سوى پدر بازگشت و اظهار كرد: چندان تشنه است كه نزدیک است از تشنگى بميرد! امام حسين(ع) گريه كرد و فرمود: عزيزم! قدرى ديگر بجنگ؛ به زودى از دست جدّت سيراب خواهى شد. علی اكبر حمله كرد تا كشته شد.[442]
8. عبداللّه بن الحسن بن علی(ع):[443] مادر وى دختر سليل بن عبداللّه (برادر جرير بن عبداللّه بجلی) بود. به نقل از امام باقر(ع) قاتل وى حرملة بن كاهل اسدى بوده است.[444] ابن اعثم از رجز و شهادت او ياد كرده است:
إن تُنْكرونى فأنَا فَرْع الحسن
سِبْطُ النبىّ المصطفی و المؤتمن[445]
9. ابوبكر بن الحسن[446] بن علی: دو نفر اخير به دست عبداللّه بن عُقْبة الغنوى كشته شدند. روايت امام باقر(ع) درباره ابوبكر بن حسن نيز چنين است.[447] عُمَرى نسّابه، عالم قرن پنجم نوشته است كه ابوبكر كنيه عبداللّه بن حسن بوده كه در كربلا كشته شد و خونش در بنى غنى است و حسين بن علی(ع) سكينه را به عقد وى درآورده بود.[448]
10. عبداللّه بن حسين: (فرزند رباب دختر امرؤالقيس) توسط حرمله كاهلی[449] از طايفه بنى اسد كشته شد. ابن سعد در جاى ديگرى درباره عبداللّه نوشته است: كودكى از كودكان حسين دويد تا آن كه در دامان امام حسين(ع) نشست؛ در اين وقت مردى تيرى انداخت كه به گلوى او اصابت كرد و او را كشت.[450] در اين وقت حسين گفت: اللّهم إنّ كنْتَ حبسْتَ عنّا النّصر، فاجعَلْ ذلك لما هو خير فی العاقبة و انْتَقِم لنا من القوم الظّالمين.[451]
بلاذرى هم از عبداللّه بن حسين ياد كرده است كه حرملة بن كاهل والبى تيرى بر او انداخت و او را كشت.[452] ابومخنف مینويسد: زمانى كه حسين بن علی نشست (و نتوانست روى پا بايستد و نبرد كند) كودكى به سمت وى آمد و روى زانوى آن حضرت نشست كه گويند عبداللّه بن حسين بوده است. ابومخنف میگويد: عقبة بن بشير اسدى به من گفت: امام باقر(ع) به من فرمود: یک خون از ما در ميان شما بنى اسد هست. من گفتم: خداى شما را رحمت كند، گناه من چيست؟ و آن خون كدام است؟ امام باقر(ع) فرمود: كودكى از حسين به سوى او آمد و در دامن او نشست؛ در همان حال يكى از شما بنى اسد تيرى انداخت و او را كشت. امام حسين(ع) خون را گرفت و وقتى دستش پر شد، آن را به آسمان پرتاب كرد و گفت: خدايا اگر نصرت خود را بر ما نفرستادى اين را در جايى كه خير است قرار ده و انتقام ما را از ستمكاران بگير.[453]
ابن سعد جاى ديگرى از فرزند سه ساله امام حسين(ع) ياد میكند كه در جريان تيرباران عمومى دشمن به سمت امام حسين(ع) میآمد، و آن گاه كه تيرها از چپ وراست حضرت رد میشد، تيرى به اين كودک اصابت كرد. كسى كه تير زد عقبة بن بشير اسدى بود.[454]
به احتمال آنچه درباره عبداللّه بن حسين گفته شده، مربوط به كودكى از امام حسين(ع) است كه در برخى از منابع، همان علی بن الحسين الاصغر است كه ميان شيعيان به همين نام شهرت دارد. اما نقلی كه در ميان شيعه رايج است، از فتوح ابن اعثم گرفته شده و در مآخذ كهن ديگر نيامده است. ابن اعثم مینويسد: در اين وقت براى حسين كسى نماند جز یک بچه هفت ساله و بچه شيرخوار ديگر. امام حسين(ع) نزدیک خيمه آمد و گفت: اين طفل را به من بدهيد تا با او وداع كنم. بچه را گرفت، او را بوسيد و گفت: اى فرزندم! واى بر اين مردم، وقتى كه در قيامت، خصم آنان محمد باشد. در اين وقت تيرى زدند كه به گلوى علی اصغر خورد. امام حسين(ع) از اسب پايين آمد؛ با شمشير خود جايى را حفر كرده، بر او نماز خواند و دفنش كرد. بعد ايستاد و اشعارى خواند كه هفده بيت است![455] يعقوبى اشارهای اجمالی به اين رخداد دارد. وى مینويسد: طفلی را كه همان ساعت متولد شده بود! به دست امام حسين(ع) دادند تا در گوش او اذان بگويد. در همان حال تيرى آمد و در گلوى آن بچه فرو رفت. امام حسين(ع) تير را درآورد و گفت: واللّه لأنت أكرم علی اللّه من النّاقة.[456] به خدا سوگند ارزش تو از ناقه (صالح) بيشتر است. در ارشاد شيخ مفيد در اين باره مطلبى نيامده است.[457] عمرى نسابه، عالم علوى نسب شناس قرن پنجم هجرى نيز دو علی براى امام حسين(ع) میشناسد. علی اكبر كه در طف به شهادت رسيد و علی اصغر يعنى امام سجاد(ع) كه زنده ماند.[458]
به هر روى، اين كه عبداللّه بن الحسين، يعنى همان كه به گفته مورخان در دامان پدر در كربلا توسط حرمله تير خورد و به شهادت رسيد، همان علی اصغر باشد، كاملا محتمل است؛ به ويژه كه نامگذارى به «علی» بيش از آن كه نام كودک باشد، براى تيمّن و تبرّک به نام جدشان بود كه براى فرزندان به کار میرفت و همزمان میتوانست نام عبداللّه را نيز داشته باشد. البته اين یک احتمال است. شيخ مفيد از عبداللّه بن حسن بن علی ياد كرده است كه در وقت تنهايى امام حسين(ع) به سوى آن حضرت دويد. امام حسين(ع) از زينب(ع) خواست تا او را نگاه دارد؛ اما كودک گفت كه از عمويش جدا نمیشود. وقتى ابجر بن كعب خواست شمشيرى به امام بزند، كودک دستش را بالا آورد. شمشير به دستش خورده، قطع شده و به پوست آويزان شد.[459] اين روايت در لهوف نيز آمده و در تصريح شده است كه حرمله او را كه در دامان عمويش نشسته بود، با تير زد.[460] در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است: السلام علی عبداللّه بن الحسن الزّكى لعن اللّه قاتله و راميه حَرْملة بن كاهل الأسدى. آيا ممكن است عبداللّه بن حسين، همان عبداللّه بن حسن باشد؟ در رساله فضيل رسان ـ از اصحاب امام باقر و صادق(ع) ـ كه فهرست شهداى كربلاست از عبداللّه بن الحسين و عبداللّه بن الحسن هر دو ياد شده است.[461]
11. قاسم بن حسن: وى توسط سعيد بن عمرو ازْدى كشته شد.[462] ابن سعد مینويسد: اين بچه در حالی كه پيراهنى پوشيده بود و كفشى بر پا داشت كه بند لنگه چپ آن پاره شده و به پايش آويزان بود، به ميدان آمد. عمرو بن سعيد ازدى]! [بر او ضربتى زد كه وى افتاد و در همان حال عمويش را صدا زد. امام حسين(ع) بر عمرو حمله كرد و عمرو كه دستش را بالا آورده بود تا از خود دفاع كند، دستش از مرفق قطع شد. در اين بين، كوفيان براى نجات عمرو هجوم آوردند كه در اثر اين هجوم و فشار عمرو زير دست و پاى اسبان كشته شد.[463] امام حسين(ع) بالاى سر قاسم ايستاد و گفت: عزّ علی عمِّك أن تدعوه فلايُجيبك، أو يُجيبك فلا يَنْفعك. بر عمويت دشوار است كه او صدا بزنى و نتواند پاسخت را بدهد، يا اگر پاسخ دهد، سودى براى تو نداشته باشد. آن گاه امام حسين(ع) دستور داد تا قاسم را به خيمه آورده، نزد بدن علی اكبر گذاشتند.[464] ابومخنف گزارش شهادت قاسم را از زبان حُمَيد بن مُسلم اَزْدى، مفصّلتر آورده است: نوجوانى به ميدان آمد، صورتش چون ماه؛ در دستش شمشير، پيراهن بر تن و كفشى كه بند تاى چپش باز بود، بر پا داشت. عمرو بن سعد بن نفيل گفت: من به او حمله میكنم. حُمَيد گويد: به او گفتم: سبحان اللّه! چرا تو؛ كسانى هستند كه از تو كفايت میكنند. گفت: به خدا به او حمله میكنم. وى حمله كرده، شمشيرى بر سر آن نوجوان نواخت. غلام با صورت به زمين افتاد و عمويش را صدا كرد. حسين مانند شيرى خود را بالين او رساند. آن حضرت ضربتى حواله عمرو كرد و زمانى كه عمرو دستش را جلوى شمشير گرفت، از مرفق قطع شد. فريادى كشيد و كوفيان آمدند تا او را از دست امام حسين(ع) نجات دهند كه در آن حيص و بيص زير پاى اسبان كشته شد. حسين بالين آن نوجوان آمد، در حالی كه پاهايش را تكان میداد و روى زمين میكشيد. امام حسين(ع) گفت: دور باشند از رحمت خدا مردمانى كه تو را كشتند. در قيامت كسى جز جدّ تو خصم آنان نخواهد بود. بعد گفت: عزّ واللّه علی عمّك أن تدعوه فلايُجيبك أو يُجيبك ثم لايَنفعك. آن گاه وى را در بغل گرفت و سينه او را به سينهاش چسباند. سپس وى را آورد و نزد فرزندش علی اكبر و ديگر كشتههایی كه از اهل بيتش در آنجا بودند، گذاشت. پرسيدم: اين نوجوان كه بود؟ گفتند: قاسم بن حسن بن علی بن ابى طالب.[465]
12. عون بن عبداللّه بن جعفر: توسط عبداللّه بن قُطْبة الطائى كشته شد. بلاذرى هم میگويد كه عون توسط عبداللّه بن قطبه كشته شد.[466] دينورى از عدىّ ]عون![ بن عبداللّه بن جعفر ياد كرده كه به دست عمرو بن نهشل كشته شده است.[467] مادر عون بنا به نقلی «جمّانه» دختر مسيب بن نجبه فزارى[468] و بنا به نقل ديگر، زينب(ع) دختر علی بن ابى طالب(ع) بوده است.[469]
13. محمد بن عبداللّه بن جعفر: توسط عامر بن نهشل تميمى كشته شد.[470] ابن سعد میگويد: دو فرزند عبداللّه بن جعفر به همسر عبداللّه بن قطبة الطائى پناه بردند، در حالی كه بالغ نبودند. عمر بن سعد اعلام كرده بود: هر كس سرى بياورد هزار درهم خواهد گرفت. عبداللّه بن قطبه به منزل رفت. همسرش به او گفت: دو كودک به ما پناه آوردهاند، دوست دارى منت بر آنان بگذارى و آنان را به مدينه به خانواده شان بسپارى؟ گفت: آرى به من نشانشان ده. وقتى آنان را ديد، سرشان را از تنشان جدا كرد و سرها را نزد عبیداللّه برد كه چيزى به او نداد (و به روايت بلاذرى حتى دستور ويران كردن خانهاش را هم داد!)[471] اين همان حكايتى است كه شيخ صدوق براى فرزندان مسلم بن عقيلروايت كرده است. بلاذرى هم به روايتى ديگر به اختصار در دو سطر خبر اين دو كودک را كه آنان را از عبداللّه بن جعفر دانسته، مانند آنچه را كه ابن سعد آورده، گزارش كرده است.[472]
14. مسلم بن عقيل بن ابى طالب: نماينده امام حسين(ع) در كوفه كه به دستور عبیداللّه بن زياد در هشتم ذى حجه سال 60 كشته شد.
15. جعفر بن عقيل: توسط بشر بن حَوَط همدانى يا عروة بن عبداللّه خثعمى كشته شد. بلاذرى نفر دوم را قاتل جعفر دانسته،[473] و دينورى هم مینويسد: عبداللّه بن عروه خثعمى با تيرى او را كشت. روايت امام باقر(ع) نيز چنين است.[474]
16. عبدالرحمان بن عقيل توسط عثمان بن خالد بن اسير جهنى و بِشْر ]بشير[ بن حَوَط قايضی كشته شد. در انساب نام قاتل، نشر بن شوط عثمانى ضبط شده است![475]
17. عبداللّه اكبر بن عقيل به دست عمرو بن صبح الصّدائى كشته شد. مدائنى قاتل او را عثمان بن خالد جهنى و مردى از همدان دانسته است.[476]
18. عبداللّه بن مسلم بن عقيل: توسط عمرو بن صبح (صبيح) الصّدائى يا اسيد بن مالک حضرمى كشته شد. اين سخن ابن سعد است. در حالی كه بلاذرى و دينورى نوشتهاند: عمرو بن صبيح الصيداوى (به تفاوت نام پدر و لقب او توجه كنيد) او را با تير زد و پس از آن مردم كوفه بر سر عبداللّه ريخته وى را كشتند.[477]
ابومخنف پس از خبر شهادت علی اكبر مینويسد: عمرو بن صبيح صدائى عبداللّه بن مسلم را با تير زد، به گونهای كه دستش با تير به صورتش چسبيد. پس از آن تير ديگرى بر قلب او زد.[478] بلاذرى از رقاد الجنبى ياد كرده است كه بعدها میگفت: يكى از جوانان آل حسين را چنان تيرى زدم كه همان طور كه دستش روى صورتش بود، دستش به صورتش چسبيد؛ و پس از بيرون كشيده شدن تير، هنوز نوک تير يعنى پيكان آن در صورتش باقى مانده بود.[479]
19. محمد بن ابى سعيد بن عقيل توسط لَقيط بن ياسر جُهَنى كشته شد. دينورى نام او را محمد بن عقيل بن ابى طالب ياد میكند كه لقيط بن ناشر جُهَنى با تير او را كشته است.[480]
20. مردى از آل ابولهب و طبعاً هاشمى كه نامش روشن نشد.
21. ابوالهيّاج از نوادگان ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطّلب كه شاعر هم بوده در كربلا به شهادت رسيده است.
22. سليمان غلام آزاد شده امام حسين(ع) كه به دست سليمان بن عوف حضرمى كشته شد. پيش از اين گذشت كه وى حامل نامه امام به شيعيان بصره بود، و در آنجا به دستور ابن زياد كشته شد.
23. مَنْجح (يا مُنْجح)[481] غلام آزاد شده امام حسين(ع).
24. عبداللّه بن بُقْطر برادر رضاعى امام حسين(ع) كه در كوفه از فراز قصر به پايين افكنده شد و به شهادت رسيد.[482]
تا اينجا نام افرادى بود كه ابن سعد ياد كرده بود. اما برخى نامهای ديگر:
25. عبیداللّه بن عبداللّه بن جعفر: ابوالفرج اصفهانى به نقل از نسابه معروف يحيى بن حسن علوى میگويد: وى نيز در طف همراه امام حسين(ع) به شهادت رسيد.[483]
26. محمد بن مسلم بن عقيل: بنا به روايت ابوالفرج، به نقل از امام باقر(ع) قاتل وى ابوجرهم اَزْدى و لقيط بن اياس جهنى بودهاند.[484]
27. علی بن عقيل بن ابى طالب: ابوالفرج روايتى درباره شهادت وى در كربلا آورده است.[485] وى در جاى ديگرى، به نقل از محمد بن علی بن حمزه، خبرى درباره كشته شدن ابراهيم بن علی بن ابى طالب در كربلا آورده و افزوده است كه در هيچ كتاب نسبى يادى از او نيافته است.[486]
28. عبیداللّه بن علی بن ابى طالب: خليفة بن خياط به نقل از «ابوالحسن» آورده است كه وى با امام حسين(ع) در كربلا شهيد شد. مادر وى، رباب دختر امرىء القيس بوده است.[487] گفته شده است كه اين سخن خطاست؛ زيرا وى در يوم المذار به دست اصحاب مختار كشته شد![488]
29. ابوبكر بن القاسم بن حسين بن علی: خليفة بن خياط وى را نيز در جمله كشتگان كربلا دانسته است.[489]
ابن اعثم ضمن ياد از اسامى شهداى از اهل بيت، و بيان ترتيب شهادت آنان، براى هر كدام رجزى آورده و از اين حيث، از بقيه منابع ممتاز است. اين اشعار بيشتر در معرفی نسب و خاندان آنان و نيز درباره امام حسين(ع) و شخصيت آن حضرت است.[490] احتمال دارد كه دست كم، برخى از اين رجزها، مربوط به زمانى بعد از حادثه كربلا باشد كه به متون تاريخى متصل شده است!
نجاتیافتگان از اهل بیت در کربلا
اما كسانى از اهل بيت كه از ماجراى كربلا نجات يافتند، به نقل ابن سعد اينانند:
علی بن الحسين:[491] امام سجاد(ع) كه نسل امام حسين(ع) از طريق وى باقى مانده است. وى در كربلا مريض و در خيمه در كنار زنان بود. علی بن الحسين كه همسرش «ام محمد دختر امام حسن(ع)» نيز همراه كاروان بود،[492] در اين وقت بيمار بوده و سخت از وى مراقبت میشد. شمر ملعون با اشاره به وى گفت: اين را هم بكشيد. مردى كوفی فرياد زد: سبحان اللّه! آيا جوان نورسى را كه مريض است و نجنگيده میكشيد؟ در اين وقت عمر سعد گفت: متعرض زنان و اين مريض نشويد. علی بن الحسين میگفت: در آن وقت مردى از آنان مرا پنهان كرده، در جايى منزل داده، از من نگهدارى میكرد و هر بار كه نزد من میآمد و میرفت گريه میكرد؛ چنان كه من گفتم اگر وفايى نزد مردم مانده باشد، نزد اين مرد است. يكباره منادى ابن زيادفرياد زد: علی بن الحسين نزد هر كسى هست او را بياورد و سيصد درهم بگيرد. اين مرد نزد من آمد و همان طور كه گريه میكرد، دست مرا به گردن من بسته! میگفت: میترسم. آن گاه مرا بيرون برده و دست بسته تحويل داده، سيصد درهم را گرفت. مرا گرفتند و نزد ابن زياد بردند.[493]
حسن بن حسن بن علی كه نسل او باقى است.
عمرو بن حسن بن علی كه نسلی از او برجاى نمانده است.
قاسم بن عبداللّه بن جعفر.
محمد بن عقيل.
شهادت امام حسین(ع)
زمانى كه تمامى ياران و اهل بيت امام حسين(ع) به شهادت رسيدند، دشمن قصد كشتن آن حضرت را كرد. تا اين لحظه، كسى جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا كه به هر روى، بسيارى از كوفيان مايل نبودند قاتل امام حسين(ع) شناخته شوند. بنابراين تا وقتى كسان ديگرى مانند انس ديوانه و شمر كثيف و خولی بد ذات بودند، نوبت به ديگران نمیرسيد. چند گزارش را در اين باره نقل میكنيم: ابن سعد میگويد: در اين لحظه امام عطشان بود و درخواست آب كرد. مردى نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حصين بن نمير تيرى رها كرد كه به دهان آن حضرت اصابت كرد و خون جارى شد. آن حضرت با دست خونها را پاک میكرد و در همان حال خدا را ستايش میكرد. (و يحمد اللّه). آن گاه به سوى فرات به راه افتاد. مردى از طايفه ابان بن دارم گفت: نگذاريد به آب دسترسى پيدا كند. گروهى ميان او و آب ايستادند، در حالی كه امام در برابرشان ايستاده بود و درباره آن مرد فرمود: اللّهم أظْمِئه. خدايا او را از تشنگى بميران. آن مرد ابانى، تيرى به سوى امام رها كرد كه به دهان حضرت خورده خون آلود شد. آن مرد اندکى بعد، فرياد زد كه تشنه است و هرچه آب میخورد باز احساس تشنگى میكرد تا آن كه مرد.[494] بلاذرى همين نقل را درباره تير زدن به دهان مبارک امام آورده و میافزايد: امام حسين(ع) سر بر آسمان برداشت و فرمود: اللّهم إنّی أشكو إلیک ما يفعل بى.[495] ابن سعد میافزايد: زمانى كه ياران و اهل بيت حسين كشته شدند، هيچ كس به سراغ او نمیآمد مگر آن كه باز میگشت تا آن كه پياده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاعتر از وى نبود و حسين بن علی چون یک جنگجوى شجاع با آنان میجنگيد،[496] بر هر طرف يورش میبرد، و افراد مانند بزى از برابر شير میگريختند.
ابن سعد در ادامه آن گزارش مینويسد: ساعاتى از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسين بن علی بودند؛ اما كسى براى كشتن وى اقدام نمیكرد. (دينورى مینويسد: در اين وقت امام حسين(ع) نشسته بود و اگر میخواستند میتوانستند او را بكشند جز اين كه هر قبيلهای بر آن بود تا مسؤوليت آن را به عهده ديگرى بيندازد و كراهت داشت تا بر اين كار اقدام كند.)[497] در اين وقت شمر فرياد زد: مادرتان در عزايتان بگريد، منتظر چه هستيد، او را بكشيد! اولين كسى كه به امام حسين(ع) نزدیک شد زُرْعة بن شریک تميمى بود كه ضربتى بر كتف چپ امام زد و پس از آن ضربه ديگرى بر گردن آن حضرت زده، او نقش بر زمينش كرد. آن گاه سنان بن انس نخعى پيش آمد و ضربهای بر استخوان سينه آن حضرت زد؛ سپس نيزهاش را در سينه امام حسين(ع) فرو كرد. در اين وقت بود كه امام روى زمين افتاد. سنان از اسب پياده شد تا سر امام حسين(ع) را جدا كند، در حالی كه خولی بن يزيد اصبحى هم همراهش بود. وى سر را جدا كرد و آن را نزد عبیداللّه بن زياد آورد.[498] وى در جاى ديگرى مینويسد كه سنان بن انس نخعى امام حسين(ع) را كشت و خولی بن يزيد سر آن حضرت را جدا كرد.[499] شيخ مفيد مینويسد: زُرْعة بن شریک به كتف چپ امام ضربتى زد و پس آن ضربتى بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نيزهای بر آن حضرت زد كه آن حضرت به زمين افتاد. آن گاه خولی رفت تا سر آن حضرت را جدا كند كه دستش لرزيد. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا كرد و به دست خولی داد تا به عمر بن سعد برساند.[500] ابن سعد میافزايد: زخمهای بدن امام حسين(ع) را كه شمارش كردند، 33 مورد بود، در حالی كه بر لباس ايشان بيش از صد مورد پارگى در اثر تير و ضربت شمشير وجود داشت. و باز همو مینويسد: وقتى امام حسين(ع) به شهادت رسيد، شمشير او را قلانس نهشلی و شمشير ديگرش را جميع بن خَلْق اودى برد. لباس (سِروال ]شلوار[ و قطيفه) آن حضرت را بحر بن كعب تميمى و قيس بن اشعث بن قيس كندىبرداشتند كه بعدها به اين قيس، قيسِ قطيفه میگفتند! نعلين امام را اسود بن خالد اودى، عمامه ايشان را جابر بن يزيد، و برنُس[501] آن حضرت را مالک بن بشير كندى، برداشتند.
شهادت امام حسین به روایت بلاذری
بلاذرى خبر كشته شدن امام حسين(ع) را چنين مینويسد:[502] وقتى اجازه استفاده از آب فرات را به امام نداده و تير به دهان مباركشان زدند، (و در خبر دينورى باز تيرى به گردن ايشان زدند كه امام آن را بيرون كشيد)[503] شمر همراه ده نفر از كوفيان به سوى محل استقرار خيمه و خرگاه امام آمد. امام بدان سوى رفت، اما آنان ميان وى و خيمه گاه فاصله انداختند. امام فرمود: إن لم يكن لكم دينٌ فكونوا فی أمر دنياكم احرارا. اگر دين نداريد، در دنياى خويش آزاد مرد باشيد؛ و مانع از تعرّض لئيمان و سفيهان خود از اهل و خاندان من شويد. شمر گفت: اى پسر فاطمه! اين سخنت را میپذيرم. آن گاه با پياده نظام بر امام حسين(ع) حمله كرد كه در ميان آنان ابوالجنوب عبدالرحمن بن زياد جعفی، خولی بن يزيد اصبحى، قشعم بن عمرو جعفی ـ كسى كه از علی(ع) كناره گرفته بود ـ صالح بن وهب يزنى، و سنان بن انس نخعى بودند. شمر آنان را تحريض بر كشتن امام حسين(ع) میكرد. ابتدا از ابوالجنوب خواست تا حمله برد. او گفت: چرا خودت نمیروى؟ شمر خشمگين گفت: به من چنين میگويى؟ ابوالجنوب گفت: میخواهم نوک نيزهام را در چشم تو فرو كنم. شمر از برابر او كنار رفت، چرا كه ابوالجنوب مردى شجاع بود. آن گاه شمر همراه پنجاه نفر از پياده نظام بر امام يورش برد. حسين از هر طرف به سوى آنان میتاخت و جمعيت آنان را میشكافت تا آن كه او را محاصره كردند. باز با آنان میجنگيد تا آنان را از خود دور كرد. در اين وقت، بحر ]أبجر[[504] بن كعب بن عبیداللّه بر امام حمله برد. وقتى با شمشير بالاى سر امام رسيد، بچهای از بچههایی كه همراه امام حسين(ع) بود نزدیک آمد كه امام حسين(ع) او را به بغل گرفت. اين بچه به بحر گفت: اى فرزند خبيثه! عموى مرا میكشى؟ آن مرد ملعون شمشير خود را فرود آورد و بچه كه دستش را بالا گرفته بود، دستش قطع شده به پوستى آويزان شد. امام حسين(ع) همچنان به اين سوى آن سوى میتاخت در حالی كه لباسى پوستين به تن داشت و عمامهای بر سر. مردم نيز كه او شجاع میيافتند، مانند بزى از برابر ]گرگ[ شير میگريختند. مدتى بدينسان گذشت و هر مردى كه براى كشتن حسين به او روى میآورد، از كشتن آن حضرت صرف نظر میكرد؛ چرا كه نمیخواست قتل او را بر عهده گيرد. در اين وقت مردى كه او را مالک بن بشير كندى میگفتند ـ و فردى جسور بوده و اقدام بر اين امر برايش مهم نبود ـ نزد امام آمد و شمشيرى بر سر آن حضرت زد، به طورى كه برنسى كه بر سر امام بود، نيمه شد، شمشير به سر رسيد و خون جارى گرديد؛ در آن حال بُرنس حضرت خون آلود شد. امام برنس را كنارى انداخت و كلاهخودى بر سر گذاشت و در حق آن مرد نفرين كرد. (لا أكلتَ و لا شربتَ و حشرك اللّه مع الظالمين). مرد كِندى، بُرنس را برداشت و گويند كه تا آخر عمر فقير ماند و دستش شل بود. در اين وقت زينب(س) خطاب به عمر سعد گفت: اى عمر! ابوعبداللّه كشته میشود و تو نگاه میكنى؟ عمر سعد به گريه افتاد و رويش را برگرداند. شمر در ميان مردم فرياد زد: شما را چه شده است كه بیتفاوت در برابر اين مرد ايستادهايد؟ منتظر چه هستيد؟ مادرتان در عزايتان بگريد او را بكشيد. آن گاه همه حاضران از اطراف يورش بردند و زرعة بن شریک تميمى ضربتى بر بازوى چپ امام زد و ضربهای ديگر بر گردن آن حضرت. آنگاه از اطراف امام دور شدند در حالی كه امام حسين(ع) با صورت روى زمين افتاده بود. در اين وقت، سنان بن انس بن عمرو نخعى آمد و نيزهای بر آن حضرت زد. آنگاه سنان به خولی بن يزيد گفت: سرش را جدا كن. خولی خواست چنين كند، احساس ضعف كرده، دستش لرزيد. سنان به او گفت: خدا بازوانت را بشكند. خودش از اسب پايين آمد و سر امام حسين(ع) را جدا كرد. (دينورى مینويسد: خولی رفت تا سر را جدا كند، دستش لرزيد، برخاست. آنگاه برادرش شبل بن يزيد آمد و سر امام حسين(ع) را جدا كرده به برادرش خولی ]حولی[ داد.)[505] حسين پيش از آن چندان شمشير و نيزه خورده بود كه جاى 33 طعنه نيزه و 34 ضربت شمشير بر بدنش بود. برخى گويند كه خولی با اجازه سنان سر امام حسين(ع) را جدا كرد.[506]
شهادت امام حسین به روایت فتوح
روايت ابن اعثم از شهادت امام حسين(ع) قدرى متفاوت با ديگران بوده و مطالبى در آن است كه در مآخذ كهن ديگر نيامده است. امام پس از شهادت ياران و اهل بيت، عازم ميدان میشود. رجزى میخواند كه در آن علاوه بر معرفی خاندان خود، بر اسلام و وحى و تشيع هم تأكيد دارد:
أنا بن علیّ الخیر من آل هاشم
کفانی بهذا مفخر حین أفخر
و جدّی رسول الله أکرم من مشی
و نحن سراج الله فی الخلق أزهر
و فاطمة امّی سلالة أحمد
و عمّی یدعی ذالجناحین جعفر
و فینا کتاب الله أنزل صادقا
و فینا الهدی و الوحی و الخیر یذکر
و نحن أمان الارض للناس کلّهم
نصول بهذا فی الأنام و نفخر
و نحن ولاة الحوض نسقی ولاتنا
بکأس رسول الله ما لیس ینکر
و شیعتنا فی الناس أکرم شیعة
و مبغضنا یوم القیامة یخسر
تعابيرى كه در اين رجز آمده، گرچه میتواند مربوط به آن زمان باشد، اما اين احتمال هم وجود دارد كه بعدها سروده شده باشد و در واقع زبان حال باشد. ابن اعثم میافزايد: امام حسين(ع) مبارز طلبيد. هر كسى كه از چهرههای سرشناس آمد، كشته شد. تا آن كه شمر با قبيله بزرگى ـ قبيلة عظيمه ـ آمد. (اين همان آمدن شمر همراه عدهای از پياده نظام است كه در منابع ديگر آمده است) امام با آنان جنگيد تا اين كه ميان او و خيمه گاهش فاصله انداختند. امام حسين(ع) به دشمن گفت: يا شيعة آل ابى سفيان! إن لم يكن ]لكم[ دين و كنتم لاتَخافون المعاد فكونوا أحرارًا فی دنياكم. در خواست امام اين بود كه سپاه دشمن متعرض زنان و كودكان نشوند. شمر پذيرفت. بار ديگر بر امام حسين(ع) حمله میكردند و او میجنگيد. چند بار درخواست آب كرد؛ یک بار هم به سمت فرات رفت كه مانع شدند. آن گاه ابوالجنوب جُعْفی تيرى به صورت امام زد كه خون بر صورت و محاسن آن حضرت جارى گشت. آن حضرت سر بر آسمان بلند كرده نفرين كرد. آنگاه مانند شيرى خشمگين بر دشمن يورش برد و به هر كس میرسيد او را با شمشير به روى زمين میانداخت. تيرها بود كه از هر طرف به سمت امام روان بود و به سينه او میخورد. امام در همان حال سخن از روزى به ميان میآورد كه خداوند انتقام او را از آنان بگيرد؛ آن گونه كه ميان خود آنان اختلاف افتاده، خونها ريخته شود و عذاب الهى بر آنان فرود آيد. شمر به يارانش میگفت: منتظر چه هستيد؛ تيرها او را از نفس انداخته است. بر او يورش بريد، مادرهايتان به عزايتان بنشيند. در اين وقت از هر سوى حمله كردند به طورى كه ضربات شمشير او را از پاى درآورد. در اين وقت زُرْعة بن شریک تميمى ضربتى بر دست چپ آن حضرت زد. عمرو بن طلحه جعفی هم ضربت سختى ـ ضربة منكرة ـ بر گردن آن حضرت نواخت. سنان بن انس نيز تيرى به گردن آن حضرت زد و صالح بن وهب يزنى هم ضربتى بر پايين كمر آن حضرت فرود آورد. حضرت از اسب به زمين افتاد و روى زمين نشست. تير را از گردنش درآورد و هرچه دستش پر از خون میشد آن را به صورت و محاسن میماليد و میفرمود: هكذا حتى ألقى ربّی بِدَمى مغصوبا علی حقّی. عمر بن سعد نزدیک آمد و به يارانش گفت: برويد و سرش را جدا كنيد. نصر بن خرشبة الضبابى با پاى خود به امام زد، به طورى كه آن حضرت از پشت روى زمين افتاد. نصر آمد و محاسن حضرت را گرفت. حضرت فرمود: تو همان سگى هستى كه من به خواب ديدم. آن مرد كه خشمگين شده بود با شمشير بر گلوى حسين میزد و رجز میخواند. عمر بن سعد خشمگين شد و به مردى گفت: از اسب فرود آى و سرش را جدا كن. در اين وقت خولی بن يزيد اصبحى آمد و سر حضرت را جدا كرد. اسود بن حنظله شمشير حضرت را برداشت؛ جعفر بن وبر حضرمى لباس حضرت را گرفت. يحيى بن عمرو حرمى شلوار حضرت را برد. جابر بن زيد ازدى عمامه آن حضرت برداشت و مالک بن بشر كندى زره را گرفت. در اين وقت ابرى تاریک همه جا را گرفت و باد سرخى وزيدن آغاز كرد كه در آن چشم چشم را نمیديد؛ به طورى كه كوفيان تصور كردند عذاب نازل شده است. اندکى گذشت تا هوا آرام گرفت. اسب امام حسين(ع) كه از دست كوفيان گريخته بود، اين بار آمد، سرش را در خون امام حسين(ع) گذاشت و برگشته به سمت خميه گاه رفته، شيهه میكشيد. وقتى خواهران حسين و دختران و اهل بيت نگاهشان به اسب افتاد كه بدون صاحب آمده، شيون و فريادشان به آسمان رفت. دشمن آمد تا آن كه خيمه را محاصره كرد. شمر گفت تا زيور و زينت زنان را از آنان بگيرند. آنان داخل خيمه شده هرچه بود بردند. حتى با پاره كردن گوشهای ام كلثوم، گوشوارههای او را برداشتند. آنگاه دشمن از خيمه گاه خارج شد و آن را آتش زد.[507] از حميد بن مسلم ازدى نقل شده است كه من شاهد بودم كه وسائل زنان را چگونه غارت میكردند ... بعد عمر سعد فرياد زد: كسى به زنان و كودكان آسيب نرساند و هر كسى چيزى از آنان گرفته پس دهد؛ اما هيچ كس چيزى پس نداد. عمر سعد عدهای از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خيمهها گذاشت تا كسى آسيب به آنان نرساند.[508]
رفتار سپاه کوفه با امام حسین پس از شهادت
بلاذرى مینويسد: پس از شهادت امام حسين(ع)، هر آنچه بر تن حسين بود، غارت كردند. قيس بن اشعث بن قيس كندى قطيفه امام را برداشت كه او قيسِ قطيفه ناميدند. نعلين او را اسود نامى از بنى اود برداشت؛ شمشيرش را مردى از بنى نهشل بن دارم برد. آنگاه آنچه از لباس و حلّه و شتر در خيمه گاه بود غارت كردند. بيشتر لباسها و حله را رحيل ]![ بن زهير جعفی و جرير بن مسعود حضرمى و اسيد بن مالک حضرمى بردند. ابوالجنوب جعفی هم شترى را برده، بعدها از آن آب كشى میكرد و نامش را حسين گذاشته بود! در اين وقت، ملحفههای زنان را از سر آنان كشيدند كه عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن سعد مینويسد: مردى عراقى در حالی كه گريه میكرد لباس فاطمه دختر امام حسين(ع) را از او میگرفت. فاطمه به او گفت: چرا گريه میكنى؟ گفت: لباس دختر پيامبر(ص) را از او بگيرم، اما گريه نكنم! فاطمه گفت: خوب رها كن! گفت: میترسم شخصی ديگرى آن را بگيرد!)[509] (به نقل شيخ مفيد، أبجر بن كعب نيز كه از جمله كسانى بود كه ضربات شمشير بر امام حسين(ع) زد، پس از شهادت امام حسين(ع) بخشى از لباس حضرت را برد.)[510] آنگاه عمر سعد از يارانش خواست تا براى پايمال كردن جسد امام حسين(ع) با اسب آماده شوند. دوازده نفر براى اين كار آماده شده، چندان اسب تاختند كه بدن امام حسين(ع) را خُرد كردند.[511]
سنان بن انس و رجز خوانی او پس از شهید کردن امام
سنان بن انس، مردى شجاع اما اندکى حماقت در او بود. از محمد بن سائب كلبى نقل شده است كه گفت: بعدها او را ديدم كه شلوارش را نجس كرده، از دست مختار از كوفه گريخته، به جزيره رفته بود و سپس به كوفه بازگشت. وى پس از كشتن امام حسين(ع)، بر در خيمه عمر بن سعد ظاهر شد و با رجزخوانى گفت: ركاب اسب مرا را بايد از طلا و نقره پر كنيد، چرا كه من بهترين مردم را از ناحيه پدر و مادر كشتهام.
أوقر ركابى فضّة و ذهبا
أنا قتلْتُ المَلِك المحجّبا
قتلْتُ خيرَ النّاس أمّاً و أبا
و خيرهم إذْ يُنْسبون نَسَبا[512]
و خيرُهُم فی قَوْمِهم مركبا[513]
عمر بن سعد گفت: شهادت میدهم كه تو ديوانهای؛ او را نزد من بياوريد. وقتى آوردند با چوبدستى خود بر سر او زده گفت: اى احمق! اينچنين سخن میگويى؟ اگر ابن زياد اين رجز تو را بشنود، گردنت را خواهد زد .... از ياران امام حسين(ع) 72 تن كشته شدند.[514] هفهاف بن مُهنّد راسبى از مردمان شيعى بصره بود كه وقتى به كربلا رسيد كه امام حسين(ع) به شهادت رسيده بود. وى داخل سپاه عمر سعد شد، شمشيرش را بركشيد و به جان آنها افتاد. از امام سجاد(ع) نقل شده است كه فرمود: مردمان بعد از علی بن ابى طالب(ع) نديده بودند كه كسى اينگونه بجنگد. دشمنان گردش حلقه زدند و او را كشتند.[515] مردمان غاضريه یک روز بعد از آن جسد امام حسين(ع) و ياران ايشان را دفن كردند.
کشتگان از سپاه کوفه در کربلا
از جمع سپاه عمر بن سعد 88 كشته شدند كه عمر سعد بر آنان نماز خواند و دفنشان كرد.[516] تعدادى هم مجروح گشتند. كوفيان پاداش كار خود را با افزايش بخششان از بيت المال كه به صورت يزيد صورت گرفته بود، گرفتند. نامه يزيد به ابن زياد اين بود: فزد أهل الكوفة أهل السمع و الطاعة فی أعطياتهم مأة مأة.[517] ما در جاى ديگرى درباره شيعيان كوفه سخن گفتهایم. اينجا به مناسبت اين خبر بلاذرى را هم میآوريم كه میگويد: برخى از پيران ما از اهل كوفه بر تلی نشسته بودند، گريه میكردند و گفتند: خدايا نصرتت را بر حسين فرود آر. من به آنان گفتم: يا أعداء اللّه! ألا تنزلون فتنصرونه؟ اى دشمنان خدا! آيا از اين تپه پايين نمیرويد و ياريش كنيد؟[518] اين خبر او هم جالب است كه مردى عراقى بعدها، از عبداللّه بن عمر درباره ريختن خون پشه در وقت احرام پرسش كرد؛ عبداللّه گفت: واعجبا من قوم يسألون عن دم البعوض و قد سَفَكوا دم ابن بنت نبيّهم؟ در شگفتم از قومى كه از خون پشه سؤال میكنند، اما خون پسر دختر پيامبرشان را ريختند.[519]
نوحه زینب در کربلا
بلاذرى مینويسد: عمر بن سعد، سر امام حسين(ع) را همراه خولی بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم ازدى ـ راوى بخشى از اخبار كربلا ـ براى ابن زياد فرستاد. آنان دير وقت به دروازه ورودى شهر رسيدند كه بسته بود. خولی سر را به منزلش برده آن را در تنورى جاى داد. همسرش نوار دختر مالک حضرمى پرسيد: چه چيز همراهت آوردى؟ گفت: (جئتُ بِغِنَى الدّهر) بینيازى دهر را آوردهام. سر حسين اكنون در خانه با توست! زن گفت: مردم طلا و نقره به خانه میآورند و تو سر فرزند دختر پيامبر(ص) را آوردهای؟ ديگر سر من و تو روى یک بالش نخواهد بود.[520] عمر سعد روز عاشورا و فرداى آن روز را در كربلا ماند؛ پس از آن به حميد بن بكير احمرى گفت تا نداى كوچ به سوى كوفه را سر دهد. وى خواهران و دختران امام حسين(ع) وديگر بچهها و همچنين علی بن الحسين اصغرِ بيمار را همراه خود برد. در اين وقت، زنان كه از كناره بدن امام حسين(ع) میگذشتند، بر سر و صورت خود میزدند. زينب(ع) دختر علی(ع) میگفت: يا محمّداه! صلی علیک ملیک السماء، هذا حُسَين بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطّع الأعضاء، يا محمّداه و بناتك سبايا و ذرّيتك مُقتّلة تسفی عليها الصبا.[521] واى محمد! درود خداى آسمان بر تو باد. اين حسين توست، عريان و خونين كه اعضاى بدنش قطع شده است. واى محمد! دختران تو اسيرند و ذريه تو كشته شدهاند و گرد و غبار بر آنان مىوزد. در اين وقت، دوست و دشمن میگريستند.
بلاذرى میافزايد: سر 72 تن را از تنشان جدا كرده، همراه شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قيس احمسى نزد ابن زياد بردند ... هوازن بيست سر به رهبرى شمر؛ بنوتميم هفده سر؛ بنو اسد شش سر[522]؛ مذحج هفت سر و ديگر قيسىها (ديگر قبايل) 9 سر به همراه داشتند.[523] ابن سعد مینويسد: ابوخالد ذكوان از ابن زياد اجازه گرفت تا سرها را به خاک بسپارد؛ وى اجازه داد و او سرها را غسل داده، كفن كرده و در قبرستان دفن كرد. بعد نزد اجساد آنان را رفت و آنان را هم به خاک سپرد.[524] حتى اگر اين خبر درست باشد، (كه جدا بعيد مینمايد) بايد سر امام حسين(ع) را كه نزد يزيد به شام فرستاده شد، از آن مستثنا كرد.
انتقال اسرا به کوفه
اسراى كربلا را از منطقه نبرد سوار بر شتر كرده به كوفه آوردند و به دستور ابن زياد در كوچههای مختلف كوفه گرداندند (فَدِيرَ به فی سُكك الكوفة و قبائلها). وقتى خوب گرداندند آن را به قصر ابن زياد آوردند.[525] در اين وقت مردم كوفه اجتماع كرده گريه میكردند و امام سجاد(ع) فرمود: هؤلاء يَبْكين علينا فمن قَتَلنا؟[526] وقتى اسرا بر ابن زياد وارد شدند، ابن زياد گفتگويى با علی بن الحسين(ع) داشت. وى از حضرت پرسيد: نامت چيست؟ گفت: علی. ابن زياد گفت: مگر خدا علی بن الحسين را نكشت؟ گفت: برادرى داشتم نامش علی بود و از من بزرگتر، مردم او را كشتند! ابن زياد گفت: خدا او را كشت. امام سجاد(ع) پاسخ داد: اللّه يَتَوَفی الأنْفُسَ حين مَوْتِها،[527] خداوند وقت مرگ، روح آنان را میستاند. (و ما كانَ لِنَفْس أنْ تَمُوتَ إلاّ بإذْنِ اللّه)[528] ابن زياد دستور قتل علی بن الحسين را داد كه زينب(ع) فرياد زد: حسبك من دمائنا، أسألك باللّه إن قتلته إلاّ قتلنى معه، بس است آنچه از خون ما ريختى؛ تو را به خدا سوگند میدهم اگر بناى كشتن او را دارى اول مرا بكش. در اين وقت ابن زياد از كشتن امام سجاد(ع) منصرف گشت.[529] ابن زياد گفتگويى هم با زينب(ع) داشت. به گزارش ابومخنف، زينب(ع) با كم ارزشترین لباس آمده بود در حالی كه كنيزانى در اطرافش بودند. ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟ سه بار پرسيد و كسى پاسخش را نداد. عاقبت يكى از كنيزان گفت: اين زينب دختر علی(ع) است. ابن زياد گفت: سپاس خداى را كه شما را رسوا كرده، كشت و اقدامتان را باطل كرد (أكذب احدوثتكم)؛ زينب(ع) پاسخ داد: الحمد للّه الذى أكرمنا بمحمّد(ص) و طهّرنا تطهيرا.[530] ابن سعد در گزارش اين واقعه مینويسد: ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟ گفتند: زينب دختر علی بن ابى طالب(ع). رو به آن حضرت كرده گفت: كار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟ زينب(ع) گفت: خداوند كشته شدن آنان را مقرّر كرده بود و آنان به قتلگاه خود رفتند و خداوند روزى، ما و تو و آنان را يكجا جمع خواهد كرد. ابن زياد گفت: ستايش خدايى را كه شما را كشت و كذب سخنتان را ثابت كرد. زينب(ع) پاسخ داد: الحمد للّه الّذى أكْرَمنا بمحمّد و طهّرنا تطهيرا.[531] (و انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا و الحمد لِلّه) (ابومخنف میگويد: در اين وقت ابن زياد خشمگين شد؛ اما عمرو بن حُرَيث به او گفت: اين یک زن است، چگونه میخواهى یک زن را مؤاخذه كنى؟ ابن زياد گفت: خدا قلب مرا با كشته شدن طاغى شما و شورشيان از شما، آرام كرد. زينب(ع) به گريه افتاد. آن گاه گفت: تو پير ما را كشتى، خاندان مرا قطع كردى و به اساس ما لطمه زدى؛ اگر اين آرامت میكند، آرام باش. عبیداللّه گفت: اين سَجاعت[532] است، پدرت هم شاعرى سجع گو بود! زينب(ع) گفت: زن را چه به سجعگويى، من كارى به سجاعت ندارم؛ اين ناله درون من است.)[533] در اين وقت، سر امام حسين(ع) در برابر ابن زياد بود و او با چوبدستى خود بر آن مینواخت.[534]
خطبه زینب در کوفه در برابر عبیداللّه
حكايت خطبه خوانى حضرت زينب(س) در كوفه را منابعى چون ابومخنف، بلاذرى، ابن سعد و دينورى نياوردهاند؛ اما ابن اعثم به تفصيل آورده و به نظر میرسد منبع اصلی اين خطبه همو باشد. راوى روايت خطبه حضرت زينب(س) خزيمة الاسدى است كه در لهوف از وى با عنوان بشير بن خزيم الاسدى ياد شده است.[535] وى با ستايش از سخن گفتن حضرت زينب(س) و اين كه گويى علی سخن میگويد، سخنان وى را خطاب به مردم كوفه آورده است. ابتدا مردم را ساكت كرد؛ آن گاه پس از ستايش خدا و فرستادن درود بر رسول و خاندان طاهر او مردم كوفه را به خيانت و غدر و نقض عهد و پيمان شكنى متهم كرده، به خاطر اين كه حرمت پسر پيامبر(ص) را شكستهاند آنان را به غضب و سخط الهى وعده داد. اين كه كبد پيامبر(ص) را پاره كردند، و خون (پسر) رسول اللّه(ص) را ريختند، و حرمت او را شكستند؛ در اين شرايط، اگر از آسمان خون ببارد، نبايد در شگفت شوند. در پايان هم فرمود كه إنّ ربّك لبالمرصاد.[536] همچنين خطبه امام سجاد(ع) در مسجد دمشق در حضور يزيد به اختصار در فتوح آمده است؛ همچنان كه برخى از مآخذ ديگر هم آن را آوردهاند. خطيبِ مسجد دمشق بر بالاى منبر از علی بن ابى طالب و حسين بن علی(ع) بدگويى میكند و به تفصيل در فضائل معاويه و يزيد سخن میسرايد. علی بن الحسين همانجا فرياد اعتراض بلند میكند و خطاب به خطيب میفرمايد: اشْتَرَيْتَ مرضاة المخلوق بسخط الخالق. سپس از يزيد اجازه میخواهد بر منبر رود. يزيد ابتدا طفره میرود، اما اطرافيان میگويند اجازه دهد تا صحبت كند. آن حضرت بر فراز منبر، در برابر مردمى كه اهل بيت را نمیشناسند، به معرفی خود میپردازد: أيّها الناس! من عرفنى فقد عرفنى، و من لم يعرفنى أنبأته بحَسَبى و نَسَبى؛ أيّها الناس! أنا بن مكة و منى و زمزم، أنا بن خير من حجّ و طاف و سعى و لبّی، أنا بن خير من حمل البراق، أنا بن من أسرى به من المسجد الحرام الی المسجد الأقصی، أنا بن من بلغ به جبريل الی سدرة المنتهى، أنا بن من دنى فتدلی فكان قاب قوسين أو أدنى، أنا بن من صلی بملائكة السماء، أنا بن فاطمة الزّهراء، أنا بن سيدة النّساء. همچنان ادامه داد تا ضجّه و ناله مردم برخاست. يزيد كه از بروز فتنه هراسيد، به مؤذن گفت اذان بگويد.[537]
اسرای کربلا برابر یزید
ابن سعد نوشته است كه سر امام حسين(ع) را محفّز بن ثعلبة العائذى نزد يزيد آورد.[538] اسراء نيز همراه آنان نزد يزيد آورده شدند، در حالی كه تنها مرد آنان علی بن الحسين بود كه زنجيرى به گردن او بسته وى را وارد شام كردند (فغلّ بغلّ الی عنقه). آن حضرت در طول راه با هيچ كس صحبتى نكرد تا به شام رسيدند.[539] بلاذرى ضمن اشاره به اين كه سر امام حسين(ع) مدتى در كوفه در جايى نصب شده و حتى در شهر گردانده میشد، مینويسد: زَحْر بن قيس جعفی سر امام حسين(ع) و ياران و اصحاب او را به شام براى يزيد بن معاويه برد.[540] گويا سرها را همين زحر بن قيس برده، اما اسرا را محفز بن ثعلبة برده است. به نقل ابومخنف: محفّز عائذى و شمر اسرا را به شام منتقل كردند و همان دمِ در، محفز با صداى بلند گفت: هذا محفّز بن ثعلبة أتى أميرالمؤمنين باللئام الفجرة![541] وقتى سرهاى امام حسين(ع) و اهل بيت و اصحابش را نزد يزيد گذاشتند، يزيد شعرى خواند و گفت: اى حسين! اگر من با تو روبرو میشدم تو را نمیكشتم! در اين وقت، يحيى بن حكم در شعرى طعنه به ابن زياد زده، گفت: او كارى كرد كه نسل خودش بیحد و اندازه شده و از نسل فاطمه كسى نمانده است.
سميّة أمْسى نسلَها عدد الحصی |
|
و بنت رسول اللّه ليس لها نَسْل[542] |
يزيد به رغم آن كه میخواست مسؤوليت اين كار را بر عهده ابن زياد بگذارد، به يحيى بن حكم گفت: ساكت باش![543] يزيد اجتماعى از اشراف شام فراهم كرده، اسيران را در حضور آنان به مجلسش آورد. آنگاه به علی بن الحسين گفت: پدرت رابطه خويشى ما را قطع كرد، حق من را نشناخت و با سلطنت من درگير شد؛ خداوند هم بلايى را كه ديدى بر سر او آورد. علی بن الحسين گفت: «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَة فِی الاَرْضِ وَلاَ فِی أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِی كِتَاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا»[544] يزيد در مقابل اين آيه را خواند: «وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِير»،[545] سپس همه كودكان و زنان را هم حاضر كرد و وقتى وضعيت را چنين ديد، فحشى به ابن زياد داد و گفت اگر او خويشى و قرابتى با شما داشت ـ آن گونه كه معاويه، زياد را به ابوسفيان ملحق كرده بود ـ با شما چنين نمیكرد. در همين مجلس بود كه يكى از شاميان از يزيد خواست تا فاطمه بنت الحسين را به عنوان كنيز به او بدهد. دختر متوسل به زينب(ع) شد و حضرت فرمود: دروغ میگويى، نه تو و نه يزيد چنين حقى نداريد. يزيد گفت: من اين حق را دارم!زينب(ع) فرمود: نه واللّه، مگر اين كه از ملت ما خارج شوى و دين ديگرى اختيار كنى. يزيد خشمگين شد و گفت: اين چنين با من سخن میگويى! پدر و برادرت از دين خارج شدند. زينب(ع) گفت: تو و پدر و جدّت به دين خدا و دين پدر و دين برادر و دين جد من هدايت شدند. يزيد گفت: دروغ میگويى اى دشمن خدا. زينب(ع) پاسخ داد: تو امير مسلط هستى، از روى ستم دشنام میدهى، و زور میگويى. در اين وقت گويى يزيد از ادامه سخن گفتن حيا كرد و ساكت شد.[546]
یزید و دلجویی از اسرای کربلا!
يزيد میكوشيد تا به نوعى به دلجويى از بازماندگان امام حسين(ع) بپردازد و گناه كربلا را بر عهده ابن زياد بيندازد. اما همين كه ابن زياد سالها پس از آن حاكم عراق بود و حتى یک توبيخ ساده نشد، بر دروغ بودن اظهارات يزيد گواهى میدهد. ابومخنف میگويد: يزيد دستور داد تا اسيران را در خانهای جاى دادند. چند روز بعد آنان را به خانه خود آورد كه همه اهل حرم يزيد گريه كردند و سه روز مجلس نوحه و عزا برپا بود! (فأقاموا عليه مَناحا ثلاثا) در اين مدت، يزيد، هر بار سر سفره خود، علی بن الحسين را حاضر میكرد. يكبار هم عمر بن الحسن بن علی را آورد (يازده سال بيشتر نداشت). به او گفت: آيا حاضر است با خالد بن يزيد بجنگد؟ عمرو گفت: كاردى به من و كاردى به او بده تا با هم نبرد كنيم! يزيد خالد را به خود چسباند و درباره عمرو گفت: هَلْ تَلِدُ الحيّة إلاّ الحيّة! يزيد به علی بن الحسين میگفت: خدا ابن مرجانه را لعنت كند. اگر من بودم، هر چه حسين از من میخواست به او میدادم و اجازه نمیدادم اين چنين شود، حتى اگر برخى از فرزندانم كشته میشدند! اما اكنون خدا آنچه را كه میبينى مقدّر كرده بوده است! هرچه میخواهى از من طلب كن. حضرت درخواست بازگشت به مدينه را كرد. يزيد دستور داد تا آنان را آماده كرده، همراه با نگاهبانانى به مدينه فرستاد.[547]
یزید و برابر دانستن کربلا با جنگ بدر
در خبر ديگرى ابومخنف به نقل از ابوحمزه ثمالی مینويسد: وقتى يزيد با چوبدستى بر لبان حسين(ع) میزد، ابوبرزه اسلمى به او گفت: من ديدم كه رسول اللّه لبان آن حضرت را میبوسيد و تو اى يزيد! تجىء يوم القيامة و ابن زياد شفيعك، و يجيى هذا يوم القيامة و محمّد صلی اللّه عليه و آله شفيعه. روز قيامت ابن زياد شفيع تو خواهد بود و اين سر، شفعيش رسول اللّه(ص) خواهد بود.[548] همين جا بود كه يزيد تمثل به شعر ابن زبعرى كرد؛ شعرى كه ابن زبعرى به مناسبت انتقامى كه در احد از مسلمانان گرفته شد، سروده بود؛ همين تمثّل سبب شد تا كسانى بر كفر يزيد حكم برانند كه اگر آن هم نبود، كشتن سبط رسول اللّه در اثبات كفر يزيد كفايت میكرد؛ اما شعر:
ليْتَ أشياخى ببدر شهدوا |
|
جزع الخزرج من وقع الأسَل |
فجزيناهم ببدر مثلها |
|
و أقمنا مثل بدر فاعْتَدَل[549] |
مهم نكاتى بود كه يزيد بر شعر ابن زبعرى افزوده بود و كفرش از آن آشكار كرد:
تُ من خِنْدِفَ، إنْ لم أنتقم |
|
من بنى أحمد، ما كان فَعَل |
فأهلّوا و استهلّوا فرحًا |
|
ثم قالوا: يا يزيد لا تَشَل[550] |
أيّها القاتلون ظلمًا حسينا |
|
أبشروا بالعذاب و التنكيل |
كلّ من فی السّماء يدعو عليكم |
|
من نبىّ و مرسل و قتيل |
قد لُعنتم علی لسان ابن داو |
|
د و موسى و حامل الإنجيل[551] |
رسیدن خبر شهادت امام و یارانش به مدینه
زمانى كه خبر شهادت امام حسين(ع) و خويشان و يارانش در مدينه انتشار يافت، فرياد زنان بنى هاشم به آسمان رفت. عمرو بن سعيد حاكم اموى شهر، خنديد و با خواندن بيتى كه حكايت از تلافی و انتقام داشت، گفت: «واعيةٌ بمثل واعية عثمان» اين نوحه در مقابله نوحهای باشد كه براى عثمان برپا شد.[552] اين اشاره به آن بود كه گويى امام علی(ع) يا حسنَيْن(ع) عثمان را در مدينه كشتهاند؛ چنان كه در كربلا هم بستن آب را بر روى امام حسين(ع)، مانند بسته شدن آب بر عثمان در محاصرهاش در مدينه عنوان كردند. در حالی كه چنين نسبتى از اساس دروغ بود.
درباره سر امام حسين(ع) مطالب فراوانى نوشته شده است كه جمع آنها تقریباً ناممكن است. یک خبر حكايت از آن دارد كه يزيد وقتى اسرا را به مدينه فرستاد، سر امام حسين(ع) را هم به مدينه نزد عمرو بن سعيد حاكم اين شهر فرستاد. عمرو بن سعيد گفت: اى كاش اين سر را براى من نفرستاده بود. مروانِ ]خبيث[ گفت: ساكت باش. آن گاه سر را پيش رويش گذاشت، بينى حضرت را گرفت و شعرى در طعن بر امام خواند. پس از آن سر را در بقيع در كنار قبر مادرش فاطمه دفن كردند.[553] خبر ديگر آن است كه يزيد سر امام حسين(ع) را به دست همسرش داده، آن را شسته و معطّر كردند؛ آنگاه آن را در كنار ديوار دمشق، يا ديوار قصر يا جاى ديگرى دفن كردند. كسانى هم گفتهاند كه در درون قصر در عمق زياد دفن كردند.[554]
زمانى كه خبر حادثه كربلا به مدينه رسيد، عبداللّه بن جعفر سخت از شنيدن خبر شهادت امام حسين(ع) ناراحت شد؛ اما گفت: باز شاكرم كه اگر من نتوانستم جانم را فداى حسين كنم، فرزندانم جانشان را براى او دادند.[555] بنى هاشم در بقيع اجتماع كرده براى شهداى كربلا گريه میكردند. از آن جمله يكى زينب دختر عقيل بود كه در بقيع اين اشعار را میخواند:
ما ذا تقولون إن قال النبىّ لكم |
|
ما ذا فعلتم و أنتم آخر الأُمم |
بأهل بيتى و أنصارى[556] أما لكم |
|
عهد كريم أما توفون بالذمم |
ذرّيتى و بنو عمّی بمضيعة |
|
منهم أسارى و قتلی ضرّجوا بدم |
ما كان جزائى إذ نصحتكم |
|
أن تخلفونى بسوء فی ذوى رحم[557] |
[1]. مسار الشيعة، ص 37؛ مصباح المتهجد، ص 758؛ ابوالفرج اصفهانى (مقاتل الطالبيين، ص 51) و مفيد در ارشاد (ص 218) پنجم شعبان را روز تولد دانستهاند.
[2]. گذشت كه برخى تولد امام حسن(ع) را در سال دوم دانستهاند كه طبعا بايد تولد امام حسين(ع) را هم در سال سوم بدانند. كلينى (كافى، ج 1، ص 463) و شيخ طوسى (التهذيب، ج 6، ص 41) بر اين باورند.
[3]. ترجمة الامام الحسين(ع) ص 25
[4]. همان، ص 136
[5]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 131
[6]. همان، ص 137؛ در باب فضايل اين دو امام بزرگوار به كتاب ذىقيمت «فرائد السمطين» مراجعه شود. در آثار اخير كتاب «فضايل الخمسه فى صحاح السته» فضايل اهل بيت را از آثار مشهور سنيان فراهم آورده است.
[7]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 35
[8]. همان، ص 149؛ التذكرة الحمدونية، ج 9، ص 84؛ كتاب التواضع و الخمول، ص 142
[9]. همان، ص 145
[10]. بحار الانوار، ج32، ص 405
[11]. همان، ج44، ص 266
[12]. الفتوح، ج3، ص 35
[13]. يعقوبى ج 2، ص 225
[14]. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 228
[15]. الارشاد، ج 2، ص 32؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 87
[16]. مروان در تمام مراحل زندگى اش، پستى خود را نشان داد. بارها و بارها در پيش چشمان حسنين(ع) به امام على(ع) و فاطمه زهرا(س) توهين مى كرد. همان ابتداى اعتراض امام حسين، وى خواستار كشتن امام حسين(ع) در مدينه بود. بعدها نيز كه اسرا از شام برگشتند، همچنان خباثت خود را با گفتههاى تند بر ضد اهل بيت نشان مى داد. اگر مجموعه اخبار وى در اين باره جمع شود، روشن خواهد شد كه وى يكى از كثيف ترين عناصر سياسى است كه از دوره خليفه سوم و به عنوان داماد وى تا زمان مرگش، نقش مهمى در تحولات سياسى بازى كرد.
[17]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 54
[18]. كامل ابن اثير، ج 3، ص 250
[19]. تاريخ مدينة دمشق، تراجم النساء، صص 470 ـ 469
[20]. نثر الدر، ج 1، ص 335؛ التذكرة الحمدونيه، ج 2، ص 186
[21]. شايد: مفضفض. يعنى زياد، سرشار و پر.
[22]. طبقات الكبرى (ترجمة الامام الحسين)، ص 36
[23]. ترجمة الامام الحسين(ع)، صص 146 ـ 145
[24]. همان، ص 149
[25]. همان، ص 150
[26]. انساب الاشراف، ج 3، ص 165 ـ 157
[27]. انساب الاشراف، ج 3، ص 152؛ رجال كشى، ج 1، ص 250 ـ 251
[28]. الامامة و السياسية، ج 1، ص 154
[29]. انساب الاشراف، ج 2، ص 153
[30]. متن نامه بر اساس آنچه در انساب الاشراف (چاپ سهيل زكار، ج 5، ص 128 ـ 13) آمده، چنين است: أما بعد: فقد بلغنى كتابك تذكر أنه بلغتك عنّى أمور ترغب عنها، فإن كانت حقّا لم تقارّنى عليها، و لن يهدىَ إلى الحسنات و يسدّد لها الا الله.
فأما ما نُمى إليك فإنما رّقاه الملاقون المشّاؤون بالنمائم، المفرّقون بين الجميع، و ما أريد حربا لك و لا خلافا عليك، و أيم اللّه لقد تركْتُ ذلك و أنا أخاف اللّه فى تركه، و ما أَظنّ اللّه راضيًا عنّى بِتَرْك محاكمتك اليه، و لا عاذُرى دون الإعذار إليه فيك، و فى اوليائك القاسطين، الملحدين، حزب الظالمين، و أولياء الشياطين، ألَسْتَ قاتلَ حُجر بن عَدىّ و أصحابه المصلّين العابدين، الذين يُنكرون الظلم، و يستعظمون البدع، و لايخافُون فى اللّه لومة لائم، ظلماً وعدوانًا، بعد إعطائهم الأمان بالمواثيق و الأيمان المغلّظة، أولسْتَ قاتلَ عمرو بن الحَمِق الخزاعى، صاحب رسول اللّه الذى أبلته العبادة و صفّرت لونه و انحلّت جسمه؛ أولسْتَ المدّعى زياد بن سُميّة المولود على فِراش عُبيد عبد ثقيف، و زعمْتَ أنّه ابن أبيك وقد قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله سلم: «الولد للفِراش وللعاهِر الحَجَرُ»، فتركْتَ سنّة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله سلم، وخالفْتَ أمره متعمدًا، و اتَّبعت هواك مكذّبًا، بغير هدىً من اللّه، ثم سلّطته على العراقَين، فقطع أيدِى المسلمين و سمل أعْينهم و صلبهم على جذوع النخل، كأنك لست من الامة و كأنّها ليست منك، و قد قال رسول الله(ص) «من ألحق بقوم نسبا ليس لهم، فهو ملعون». أولست صاحب الحضرّميَيْن الّذَين كتب إليك ابن سميّه أنّهم على دين علىّ، فكتبتَ إليه، اُقتل من كان على دين على و رأيه، فَقَتَلهم و مثّل بهم بأمرك؛ ودين علىّ، دين محمّد صلى اللّه عليه و آله سلم الّذى كان يضرب عليه أباك، والذى انتحالُك إيّاه أجلسك مجلسك هذا، و لولا هو كان أفضل شرفك تجشّم الرحْلَتَيْن فى طلب الخمور؛ و قلت: انظر لنفسك و دينك و الامة، و اتّق شقَّ عصا الاُلفة و أن تردّ الناس إلى الفتنة؛ فلا أعلم فتنة على الامة أعظم من ولايتك عليها، و لا أعلم لنفسى و دينى أفضل من جهادك، فإن أفعله فهو قربة إلى ربّى، و إن أتركه فذنْب أستغفر اللّه منه فى كثير من تقصيرى و أسأل اللّه توفيقى لأَرشد أمورى، و أما كيدك إيّاى، فليس يكون على أحد أضر منه عليك، كفعلك بهؤلاء النفر الذين قتلتهم و مثّلت بهم بعد الصلح من غير أن يكونوا قاتلوك و لا نقضوا عهدك، إلاّ مخافة أمر لو لم تقتلهم متّ قبل أن يفعلوه، أو ماتوا قبل أن يُدركوه؛ فابشرْ يا معاوية بالقصاص، وأيْقِن بالحساب و اعْلم أنِّ للّه كتابا لايقادر صغيرة ولاكبيرة إلا أحصاها و ليس اللّه بناس لك أخذك بالظِنّة، و قَتْلك أوليائه على الشُبْهة و التُهْمة، و أخذك الناس بالبيعة لإبنك، غلام سفيه يشرب الشرابَ، و يلعب بالكلاب، و لا أعلمك إلا قد خَسِرْتَ نفسك، و أوبقتَ دينك، و أكلتَ أمانتَك، و غششت رعيّتك و تبوّأت مقعدك النار، فـ «بعداً للقوم الظالمين».
علاوه بر بلاذرى كه متن بالا از روى كتاب «انساب الاشراف» وى نقل شد، اين نامه را شمار ديگرى از مورخان كهن آوردهاند. از آن جمله ابن سعد «طبقات الكبرى» در «ترجمة الامام الحسين، ص 54 ـ 55)؛ بخشهايى از آن را دينورى در «اخبار الطوال» ص 224 آورده است. در كتاب «الامامة و السياسة» (ص 180 ـ 181) هم كه اثرى از قرن سوم يا اوائل قرن چهارم هجرى است، اين نامه آمده است. آثار ديگرى كه متن نامه يا بخشهايى را آوردهاند عبارتند از: المحبر، ص 479 (كه در آنجا نام آن دو نفر حضرمى كه به دستور معاويه كشته شدند آمده است: مسلم بن زيمر و عبداللّه بن نجى)، تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين، ص 197 ـ 198؛ اختيار معرفة الرجال (قم، 1363) ،ج 1، ص 256؛ الاحتجاج طبرسى، ج 2، ص 48؛ الدرجات الرفيعة، ص 434.
[31]. دعائم الاسلام، ج 2، ص 131
[32]. انساب الاشراف، ج 2، صص 153 ـ 155
[33]. بنگريد: رجال كشى، ج 1، صص 252 ـ 259
[34]. الدرجات الرفيعه، ص 429، تاريخ اليعقوبى، ج2، ص 231
[35]. اخبار الطوال، ص 228؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 263
[36]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 88؛ الرد على المتعصب العنيد، ص 34
[37]. لهوف، ص 21؛ مثير الاحزان، ص 9
[38]. الفتوح، ج 5، ص 25 ـ 26؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 1، ص 186
[39]. تاريخ الاسلام ذهبى، ج 2، ص 268
[40]. تذكرة الخواص، ص 135
[41]. تاريخ الاسلام ذهبى، ج 2، ص 268 ـ 269
[42]. الفتوح، ج 5، ص 13
[43]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ث 88
[44]. الفتوح، ج 4، ص 16 ـ 17
[45]. الامامة و السياسة، ج 1، ص 176
[46]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 340
[47]. تاريخ الاسلام ذهبى، ج 2، ص 268
[48]. الفتوح، ج 4، ص 18 ـ 19
[49]. الفتوح، ج 5، ص 25 و بنگريد: لهوف، ص 24
[50]. الفتوح، ج 5، ص 21 ـ 23
[51]. انساب الاشراف، ج 2، ص 156
[52]. ابن اعثم، ج 5، ص 26؛ امالى صدوق، ص 152
[53]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 341
[54]. الفتوح، ج 5، ص 33؛ و بنگريد: بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89
[55]. اخبار الطوال، ص 230
[56]. چنين خبرى نبايد درست باشد. آنچه درباره محمد بن حنفيه و سخن وى با امام حسين(ع) در منابع كهن آمده، اشاره اى به اين كه اين گفتگو در مكه و در وقت رفتن به عراق بوده، ندارد (بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 166) اما خبرى كه آمدن وى به مكه و گفتگوى او را با برادر نقل كرده، در منابع متأخر و داستانى (مانند لهوف و داستانى تر از آن منتخب طريحى آمده است كه اين دومى به هيچ روى شايسته اعتماد نيست و نبايست از آن چيزى نقل كرد.
[57]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 61
[58]. الارشاد، ج 2، ص 34 «ليلة السبت لثلاث بقين من رجب سنة ستّين».
[59]. قصص، 21
[60]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 56
[61]. اخبار الطوال، ص 230
[62]. الفتوح، ج 5، ص 38
[63]. انساب الاشراف، ج 3، ص 158
[64]. همان، ج 3، ص 77
[65]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 352؛ الفتوح، ج 5، ص 38
[66]. الارشاد، ج 2، ص 36
[67]. المنتظم، ج 5، ص 327
[68]. الفصول المهمة، ص 184
[69]. انساب الاشراف، ج 3، ص 158؛ متن نامه آنان در تجارب الامم (ج 2، ص 41) آمده است.
[70]. اخبار الطوال، ص 231
[71]. انساب الاشراف، ج 3، ص 171
[72]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 351؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 157. متن اين نامه درالفتوح كامل تر آمده و اشاره به اين كه فرزند معاويه هم بدون مشورت و اجماع خلافت را به دست گرفته، شده است.
[73]. يعقوبى، ج 2، ص 251
[74]. تذكرة الخواص، ص 136
[75]. بنگريد: نهج البلاغه، خطبه 164 نصيحت امام به عثمان بن عفان در تعريف امام خوب و امام بد.
[76]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 353
[77]. الثقات ابن حبان، (السيرة النبوية)، ج 2، ص 307
[78]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 64
[79]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 65
[80]. انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ اخبار الطوال، ص 332؛الفتوح، ج 5، ص 56؛ الارشاد، ج 2، ص 41
[81]. انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ اخبار الطوال، ص 332؛الفتوح، ج 5، ص 56؛ الارشاد، ج 2، ص 41
[82]. التنبيه و الاشراف مسعودى، ص 303؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ اعلام الورى، ص 223
[83]. ابومخنف از مارية دختر سعد از طايفه عبدالقيس ياد مى كند كه از شيعيان فعال بصره بوده و شيعيان در آستانه قيام امام حسين(ع) در خانه وى اجتماع مى كردهاند. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 353
[84]. بنگريد: البداية و النهاية، ج 8، ص 157 ـ 158
[85]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 357
[86]. جمل من انساب الاشراف، ج 2، ص 335
[87]. الفتوح، ج 5، ص 63 ـ 64
[88]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 356؛الفتوح، ج 5، ص 59
[89]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 91
[90]. بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 77 ـ 78؛ اخبار الطوال، ص 233؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 356
[91]. الارشاد، ج 2، ص 39
[92]. انساب الاشراف، ج 3، 85؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 379
[93]. الارشاد، ج 2، ص 67
[94]. الفتوح، ج 5، ص 38
[95]. مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 1، ص 192 ـ 193
[96]. همان، ج 1، ص 192 ـ 193
[97]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 59
[98]. تذكرة الخواص، ص 136 ـ 137
[99]. اخبار الطوال، ص 244؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 384
[100]. تذكرة الخواص، ص 137
[101]. تاريخ الخلفاء (مسكو) برگ 77 ب؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 160
[102]. مروج الذهب، ج 3، صص 64 ـ 65
[103]. معجم الكبير، طبرانى، ج 3، ص 128
[104]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 56
[105]. بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 163؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 384
[106]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 58
[107]. الفتوح، ج 5، ص 115 ـ 116؛ ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 59
[108]. الفتوح، ج 5، ص 115 ـ 116؛ ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 59
[109]. بنگريد: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 387؛ عقد الفريد، ج 4، ص 377
[110]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 59؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 388 ـ 389
[111]. انساب الاشراف، ج 3، ص 161؛ بنگريد: مروج الذهب، ج 3، ص 66
[112]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 58
[113]. همان، ص 57
[114]. همان، ص 61
[115]. انساب الاشراف، ج 3، ص 160
[116]. الفتوح، ج 5، ص 119
[117]. انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 385
[118]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 354
[119]. انساب الاشراف، ج 3، ص 164
[120]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 216؛ نسب قريش مصعب زبيرى، صص 127 ـ 128 (و منها تعتق أو تعود عبدا كما تعتبد العبيد!
[121]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 380 ـ 381
[122]. ترجمة الامام الحسين(ع)، صص 62 ـ 63
[123]. اخبار الطوال، ص 245
[124]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 386
[125]. بغية الطلب، ج 6، ص 2614 و بنگريد: مختصر تاريخ دمشق، ج 27، ص 120
[126]. اسراء، 71
[127]. الفتوح، ج 5، ص 120
[128]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 88
[129]. الفتوح، ج 5، ص 123
[130]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 399؛ الارشاد، ج 2، ص 76
[131]. اخبار الطوال، ص 245؛ بنگريد: انساب الاشراف، ص 166 ـ 167
[132]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 394
[133]. الفتوح، ج 5، ص 143 ـ 145ْ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 1، ص 234 ـ 235 (نوع مطالب خوارزمى از روى الفتوح ابن اعثم نوشته شده است. همچنان كه کتاب ارشاد مفيد در بخش مقتل امام حسین، از روى متن ابومخنف كه در طبرى آمده، تأليف شده است).
[134]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 403
[135]. اخبار الطوال، ص 246
[136]. يعقوبى، ج 2، ص 216. منزل قطقطانيه بعد از قصر بنى مقاتل است كه امام حسين(ع) روز 29 ذى حجه به آنجا رسيده و بعيد مى نمايد كه شنيدن خبر شهادت مسلم در آنجا بوده باشد.
[137]. عقدالفريد، ج 4، ص 379
[138]. لهوف، ص 73
[139]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 67
[140]. عقد الفريد، ج 4، ص 379
[141]. اخبار الطوال، ص 246؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 168
[142]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 397؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ص 229؛ نهاية الارب نويرى، ج 20، ص 414
[143]. اخبار الطوال، ص 247 ـ 248
[144]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 67 ـ 68
[145]. انساب الاشراف، ج 3، ص 377
[146]. اخبارالطوال، ص 243
[147]. تجارب الامم، ج 2، ص 59
[148]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 392
[149]. الفتوح، ج 5، ص 145
[150]. الفتوح، ج 5، ص 76 ـ 77
[151]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 343؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 169
[152]. الفتوح، ج 5، ص 145 ـ 147؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 167؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 395
[153]. انساب الاشراف، ج 3، ص 168
[154]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 399
[155]. الفصول المهمة، ص 189
[156]. اخبار الطوال، ص 246
[157]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 396 ـ 397
[158]. الارشاد، ج 2، ص 73
[159]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 403
[160]. الفتوح، ج 5، ص 136 ـ 138
[161]. اخبار الطوال، ص 247
[162]. انساب الاشراف، ج 3، ص 169 ـ 171، 225
[163]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 403
[164]. الفتوح، ج 5، ص 140
[165]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 401 ـ 402
[166]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 403
[167]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 403 ـ 404
[168]. انساب الاشراف، ج 3، ص 171
[169]. احزاب، 23
[170]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 404 ـ 405
[171]. الفتوح، ج 5، ص 147
[172]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 406
[173]. كامل ابن اثير، ج 3، ص 282
[174]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 400
[175]. الامامة و السياسة، ج 2، ص 5
[176]. الفتوح، ج 5، ص 153؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 180
[177]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 407
[178]. اخبار الطوال، ص 262؛ تاريخ الطبرى، ج 5، صص 469 ـ 470
[179]. الفتوح، ج 5، ص 131 ـ 133
[180]. الفتوح، ج 5، ص 133
[181]. انساب الاشراف، ج 3، ص 175
[182]. ثواب الاعمال، ص 259
[183]. انساب الاشراف، ج 3، ص 180
[184]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 68
[185]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 407
[186]. اخبار الطوال، ص 249
[187]. انساب الاشراف، ج 3، ص 176
[188]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 408؛الفتوح، ج 5، ص 141
[189]. اخبار الطوال، ص 250
[190]. الفتوح، ج 5، ص 147 ـ 148
[191]. الفتوح، ج 5، ص 148
[192]. مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ص 237
[193]. الفتوح، ج 5، ص 149 ـ 150
[194]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 69
[195]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 389
[196]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 389
[197]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 216
[198]. الفتوح، ج 5، ص 150 ـ 151
[199]. مقصود از همدان در اين متن، بايد شهر دستبى باشد كه به عنوان شهرى ميان رى و همدان معرفى شده است. در موارد ديگر از ثغر يا مرز دستبى ياد شده است. بنگريد: اخبار الطوال دينورى، ص 251؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 409
[200]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 68
[201]. انساب الاشراف، ج 3، ص 385 ـ 386
[202]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 410
[203]. تجارب الامم، ج 2، ص 64
[204]. الفتوح، ج 5، ص 171 ـ 172
[205]. تاريخ الخلفاء، برگ 82 ب.
[206]. الفتوح، ج 5، ص 153
[207]. اخبار الطوال، ص 251
[208]. انساب الاشراف، ج 3، ص 177
[209]. الفتوح، ج 5، ص 155 ـ 156
[210]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 411
[211]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 69 ـ 70
[212]. اخبار الطوال، ص 251 ـ 252
[213]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 412
[214]. الفتوح، ج 5، ص 157
[215]. انساب الاشراف، ج 3، ص 178
[216]. انساب الاشراف، ج 3، ص 178
[217]. انساب، الاشراف، ج 3، ص 179؛ اخبار الطوال، ص 252
[218]. انساب الاشرف، ج 3، ص 225
[219]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 98
[220]. الفتوح، ج 5، ص 157 ـ 158
[221]. الفتوح، ج 5، ص 159
[222]. انساب الاشراف، ج 3، ص 178 ـ 179
[223]. وقعة صفين، صص 140 ـ 140
[224]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 429
[225]. انساب الاشراف، ج 3، ص 180؛ بنگريد: مقتل الحسين مقرم، ص 240
[226]. انساب الاشراف، ج 3، ص 180
[227]. انساب الاشرف، ج 3، ص 180؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 412؛ الارشاد، ج 2، ص 86
[228]. امالى صدوق، ص 155
[229]. الفتوح، ج 5، ص 162 ـ 163
[230]. مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 1، ص 244
[231]. الفتوح، ج 5، ص 162
[232]. انساب الاشراف، ج 3، ص 181
[233]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 69؛ الامامة و السياسة، ج 2، ص 6؛ انساب الاشراف، ج3 ص 225؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 389
[234]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 412 ـ 413
[235]. همان، ج 5، ص 414
[236]. همان، ج 5، ص 414
[237]. مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 1، ص 246
[238]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 413
[239]. الفتوح، ج 5، ص 164
[240]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 414
[241]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 69
[242]. الامامة و السياسة، ج 2، ص 6
[243]. انساب الاشراف، ج 3، ص 182 ـ 183؛ تاريخ الطبرى، ج 5، صص 414 ـ 415؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، صص 97 ـ 98
[244]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 70
[245]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 416؛ الارشاد، ج 2، ص 89
[246]. تذكرة الخواص، صص 141 ـ 142
[247]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 415
[248]. انساب الاشراف، ج 3، ص 184
[249]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 70
[250]. انساب الاشراف، ج 3، ص 184 ـ 185
[251]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 416 ـ 417
[252]. الفتوح، ج 5، ص 175 ـ 176؛ الارشاد، ج 2، ص 90
[253]. الفروع من الكافى، ج 4، ص 147
[254]. اعلام الورى، ص 237؛ المنتظم ابن جوزى، ج 5، ص 337؛ الكامل ابن اثير، ج 3، ص 284
[255]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 70
[256]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 70 ـ 71
[257]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 185
[258]. انساب الاشراف، ج 3، ص 185؛ تاريخ الخلفاء، برگ 83 آ.
[259]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 419؛ اين مطلب در زيارت ناحيه مقدسه هم آمده است.
[260]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 419 ـ 420
[261]. مقاتل الطالبيين، ص 74 ـ 75
[262]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 419؛ اعلام الورى، ص 237
[263]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 418
[264]. امالى صدوق، ص 156
[265]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 105
[266]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 418 ـ 419
[267]. بنگريد: ترجمة الامام الحسين، ص 71؛ مقاتل الطالبيين، ص 78
[268]. امالى صدوق، ص 156
[269]. انساب الاشراف، ج 3، ص 185 ـ 186؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 244
[270]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 216 ـ 217؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 420 ـ 421؛ الارشاد، ج 2، ص 93 ـ 94
[271]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 99؛ تجارب الامم، ج 2، ص 69
[272]. انساب الاشراف، ج 3، ص 186؛ بنگريد: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 421
[273]. لهوف، ص 94
[274]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 422
[275]. الفتوح، ج 5، ص 174 ـ 175
[276]. الفتوح، ج 5، ص 179 ـ 180؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 421 ـ 422
[277]. الامامة و السياسة، ج 2، ص 12
[278]. عقد الفريد، ج 4، ص 379؛ تاريخ ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابى طالب(ع)، ص 220
[279]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 422؛ رجال الكشى، ج 1، ص 2932
[280]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 422؛ بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ اخبار الطوال، ص 253
[281]. الفتوح، ج 5، ص 183
[282]. اثبات الوصية، ص 126
[283]. انساب الاشراف، ج 3، ص 187
[284]. انساب الاشراف، ج 3، ص 226
[285]. اخبار الطوال، ص 254؛ و بنگريد: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 422
[286]. انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ اخبار الطوال، ص 253؛ الفتوح، ج 5، ص 174
[287]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 423 ـ 424؛ الارشاد مفيد، ج 2، ص 96
[288]. الفتوح، ج 5، ص 175
[289]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 71
[290]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 423
[291]. كامل ابن اثير، ج 3، ص 286 ـ 287
[292]. اثبات الوصية، ص 126؛ كامل الزيارات، ص 73
[293]. الفتوح، ج 5، ص 181 ـ 182
[294]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 100
[295]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 72
[296]. انساب الاشراف، ج 3، ص 188، 226
[297]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 244
[298]. تاريخ الطبرى، ج 5، صص 424 ـ 426؛ امالى صدوق، ص 158 ـ 159؛ الارشاد، ج 2، ص 98 ـ 100
[299]. كشف الغمة، ج 2، صص 55 ـ 56
[300]. تحف العقول، ص 274 ـ 275؛ امالى ابوطالب زيدى، ص 95ـ 97؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، صص 6 ـ 8؛ تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين(ع)، صص 216 ـ 218
[301]. تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 215
[302]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 392
[303]. انساب الاشراف، ج 3، ص 188 ـ 189؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 244 ـ 245
[304]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 426 ـ 427
[305]. مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 8؛ ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 72
[306]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 427
[307]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 72
[308]. انساب الاشراف، ج 3، ص 225
[309]. اخبار الطوال، ص 254
[310]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 392
[311]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 427 ـ 428
[312]. الفتوح ج 5، ص 184 ـ 185
[313]. انساب الاشراف، ج 3، ص 189؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 428 ـ 429
[314]. عبرات المصطفين، ج 2، ص 85 به نقل از رساله تسمية من قتل من اصحاب الحسين(ع)، مجله تراثنا، شماره 2، ص 154 ـ 155. در مقتل الحسين مقرم، اين دو نفر را انصارى معرفى كرده در حالى كه در متن رساله نامبرده آنان از مُحَكّمة (نامى براى خوارج) دانسته شدهاند. البته چنين نيست كه قابل جمع نباشد؛ گرچه بعيد مى نمايد كه كسى از انصار به خوارج گرويده باشد.
[315]. انساب الاشراف، ج 3، ص 198
[316]. انساب الاشراف، ج 3، ص 190؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 429؛الفتوح، ج 5، ص 183
[317]. امالى ابوطالب زيدى، ص 97؛ مقتل الحسين(ع)، ج 2، ص 8
[318]. انساب الاشراف، ج 3، ص 190
[319]. الفتوح، ج 5، ص 184
[320]. انساب الاشراف، ج 3، ص 194؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 436 ـ 437
[321]. امالى ابوطالب زيدى، ص 97؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 8
[322]. ابن شهرآشوب، ج 4، ص 113
[323]. الفتوح، ج 5، ص 184
[324]. انساب الاشراف، ج 3، ص 190
[325]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 429 ـ 430؛ ابن سعد قاتل سالم غلام آزاد شده عبیداللّه را، عبداللّه بن تميم بن... ياد كرده است. بنگريد: ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 72
[326]. الفتوح، ج 5، ص185 ـ 186
[327]. امالى صدوق، صص 161 ـ 162
[328]. مقتل الحسين(ع)، ج 2، ص 12 ـ 13
[329]. انساب الاشراف، ج 3، ص 197 ـ 198
[330]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 445
[331]. الفتوح، ج 5، ص 199
[332]. انساب الاشراف، ج 3، ص 190؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 430
[333]. انساب الاشراف، ج 3، ص 190 ـ 191؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 431
[334]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 431
[335]. همان، ج 5، ص 432
[336]. همان، ج 5، ص 431
[337]. انساب الاشراف، ج 3، ص 191 ـ 192
[338]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 433؛ اين به عكس روايتى است كه ابن اعثم نقل كرده است. وى قاتل برير را شخصى با نام بجير [!] بن اوس مى داند كه پس از كشتن برير، با افتخار اشعارى سرود؛ اما بعدها به خاطر توضيحاتى كه عموزادهاش براى او در معرفى برير داد، پشيمان شد و شعرى در پشيمانى سرود و گفت كه اى كاش چنين كارى را نكرده بود؛ اكنون در محشر چه جوابى دارد كه به خدا بدهد! الفتوح، ج 5، ص 187 ـ 189
[339]. الفتوح، ج 5، ص 186؛ 188
[340]. مقتل ابى مخنف، صص 77 ـ 78 در آن جا رجزهايى هم از وى آورده است.
[341]. الفتوح، ج 5، ص 185
[342]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 434
[343]. همان، ج 5، ص 434
[344]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 263
[345]. انساب الاشراف، ج 3، ص 192؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 434
[346]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 435
[347]. همان، ج 5، ص 435
[348]. گاه از عبارات برخى مورخان بر مى آيد كه گويى از همان آغاز تيراندازى دشمن، سپاه امام تنها 32 بودهاند (انساب الاشراف، ج 3، ص 194؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 436) در حالى كه به نظر مى رسد اين افراد، باقى مانده سپاه پس از تيراندازى وسيع دشمن و شهادت جمع 38 نفرى آنان بوده است. آمار كلى شهداى كربلا نيز قريب به همين رقم را نشان مى دهد.
[349]. مقتل الحسين(ع)، ج 2، ص 16
[350]. انساب الاشراف، ج 3، ص 192 ـ 193
[351]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 435 ـ 436
[352]. اقبال الاعمال، ص 575
[353]. انساب الاشراف، ج 3، ص 194
[354]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 436
[355]. تاريخ الطبرى، ج 5، 437
[356]. همان، ج 5، ص 437 ـ 438
[357]. انساب الاشراف، ج 3، ص 194
[358]. الارشاد، ج 2، ص 105 ـ 107
[359]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 439
[360]. رسالة تسمية من قتل مع الحسين(ع)، ص 156
[361]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 439 ـ 440
[362]. انساب الاشراف، ج 3، ص 194 ـ 195؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 440
[363]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 440
[364]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 440؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195
[365]. تاريخ الطبرى، ج 5، صص 440 ـ 441؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195
[366]. الفتوح، ج 5، ص 185 ـ 186؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 10 ـ 11
[367]. روضة الشهداء، صص 281 ـ 282 اين حكايت را براى اين نقل كردم كه روشن باشد در روضة الشهداء تا چه اندازه وقايع غير تاريخى درباره عاشورا آمده است.
[368]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 441؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195
[369]. مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 17
[370]. انساب الاشراف، ج 3، ص 195 ـ 196
[371]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 441
[372]. الامالى، ص 160
[373]. المناقب، ج 4، صص 103 ـ 104
[374]. الفتوح، ج 5، ص 192
[375]. الفتوح، ج 5، ص 192 ـ 193
[376]. مقتل الحسين(ع)، ج 2، ص 24. آيا اين همان عمرو بن خالد ازدى است؟ در متن خوارزمى از عمر بن خالد صيداوى ياد شده اما در مثيرالاحزان ابن نما (ص 33)، عمرو بن خالد آمده است.
[377]. التفوح، ج 5، ص 193
[378]. الفتوح، ج 5، ص 193؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 14
[379]. الفتوح، ج 5، ص 194
[380]. انساب الاشراف، ج 3، ص 198
[381]. بنگريد: المناقب، ج 4، ص 104 ـ 105
[382]. انساب الاشراف، ج 3، ص 198؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 445 ـ 446
[383]. انساب الاشراف، ج 3، ص 197
[384]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 441 ـ 442
[385]. به اين مطلب در مقتل منسوب به ابومخنف اشارت رفته با اين عبارت: «و كان ربّاه أميرالمؤمنين(ع)».
[386]. در امالى صدوق «عبداللّه بن ابى عروة الغفارى» ضبط شده است.
[387]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 442؛ و بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 199
[388]. مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، صص 23 ـ 24
[389]. تاريخ الطبرى، ج 5، صص 442 ـ 443؛ بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 198
[390]. الفتوح، ج 5، ص 196 ـ 197؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 18
[391]. الفتوح، ج 5، ص 194؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 17 ـ 18؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 102
[392]. كتاب الفتوح، ج 5، ص 194 ـ 195؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 18؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 102
[393]. كتاب الفتوح، ج 5، ص 196؛ مقتل الحسين(ع) خوارزمى، ج 2، ص 18؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 102
[394]. دلائل النبوة، ابونعيم اصفهانى، ج 2، ص 710، ش 493؛ ترجمة الامام الحسين(ع)، ابن عساكر، صص 238 ـ 239. ابونعيم در معرفة الصحابه (ج 1، ص 243 تحقيق عادل العزاوى) مى گويد: برخى از متأخران از او ياد كردهاند و او را در زمره صحابيان مقيم كوفه شمردهاند. و بنگريد: الاستيعاب ج 1، ص 201؛ اسدالغابه، ج 1، ص 146؛ الاصابه، ج 1، ص 68؛ ابن نما در مثير الاحزان، ص 32 او را انس بن حارث كاهلى ياد كرده است. درباره پيوستن او به امام حسين(ع) بنگريد به: انساب الاشراف، ج 3، ص 175
[395]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 443
[396]. انساب الاشراف، ج 3، ص 197
[397]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 443 ـ 444
[398]. همان، ج 5، ص 444
[399]. انساب الاشراف، ج 3، ص 198
[400]. الفتوح، ج 5، ص 198 ـ 199
[401]. انساب الاشراف، ج 3، ص 196
[402]. انساب الاشراف، ج 3، ص 196؛ الفتوح، ج 5، ص 198
[403]. الفتوح، ج 5، ص 201
[404]. همان، ج 5، صص 201 ـ 202
[405]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 446. بلاذرى (انساب، ج 3، ص 198) خبر شهادت از جياد (جابر!) بن حارث سلمانى (از طايفه بنى مراد) ياد كرده است.
[406]. انساب الاشراف، ج 3، ص 204؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 453
[407]. اخبار الطوال، ص 256
[408]. تاريخ خليفة بن خياط، ج 1، ص 225: وى در آنجا از حسن بصرى روايت كرده است كه مى گفت: همراه حسين 16 نفر از اهل بيت كشته شدند كه روى زمين مانند نداشتند. همانجا از محمد بن حنفيه نقل شده است كه گفت: هفده نفر از كسانى كه از رحم فاطمه نشأت گرفته بودند، كشته شدند. بنابراين شانزده نفر نيز مى تواند اشاره به همين مطلب باشد؛ نه شمارش تمامى وابستگان امام حسين(ع)
[409]. ترتيبى كه طبقات آورده، (و ما بر اساس همان اسامى را در اينجا آورده ايم) ترتيب شهادت آنها نيست؛ در ميان مورخان، دينورى شهداى اهل بيت را به ترتيب شهادت آورده است.
[410]. مقاتل الطالبيين، ص 89؛ المجدى فى انساب الطالبيين، ص 15
[411]. مقاتل الطالبيين، ص 90
[412]. مقاتل الطالبيين، ص 90
[413]. المجدى فى انساب الطالبيين، ص 15
[414]. الارشاد، ج 2، صص 109 ـ 110
[415]. انساب الاشراف، ج 3، ص 200
[416]. مقاتل الطالبيين، ص 90
[417]. مقاتل الطالبيين، ص 118
[418]. همان، ص 88
[419]. همان، ص 88
[420]. همان، ص 88
[421]. انساب الاشراف، ج 3، ص 201
[422]. على بن ابى طالب(ع) مى فرمود: من نام عثمان را از روى نام برادرم عثمان بن مظعون براى وى انتخاب كردم. مقاتل الطالبيين، ص 89
[423]. انساب الاشراف، ج 3، ص 201
[424]. اخبار الطوال، ص 257
[425]. همان، ص 257
[426]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 468؛ مقصود آن است كه قاتل او شناخته نشد. بنگريد: مقاتل الطالبيين، ص 91
[427]. مقاتل الطالبيين، ص 91
[428]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 468
[429]. مقاتل الطالبيين، ص 91
[430]. همان، ص 87، السرائر، ج 1، 654
[431] . السرائر، ج 1، 655
[432]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 446؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ اخبار الطوال، ص 256 «فكان أوّل من تقدّم منهم». مقاتل الطالبيين، ص 86 «هو اوّل من قتل فى الواقعة».
[433]. الفتوح، ج 5: ص 203
[434]. «و بيت اللّه»
[435]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 446؛ الارشاد، ج 2، ص 106
[436]. الفتوح، ج 5، ص 115
[437]. الارشاد، ج 2، ص 106
[438]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 73
[439]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 447؛ الارشاد، ج 2، صص 106 ـ 107
[440]. شيخ مفيد سن على اكبر را در همين حدود دانسته است: و له بضع عشرة سَنَة. الارشاد، ج 2، ص 106
[441]. گفتنى است كه اساسا در اين نبرد شاميان هيچ گونه حضورى نداشتند مگر آن كه كوفيان را چون طرفدار امويان هستند، شامى ناميده باشند!
[442]. الفتوح، ج 5، ص 209
[443]. در ترجمة الامام الحسين «عبداللّه بن الحسين بن على» آمده كه، چنان كه در چاپ ديگر طبقات آمده، بايد عبداللّه بن «حسن» باشد. در آنجا آمده است كه وى به دست هانى بن ثبيت كشته شد. (ص 76) در مقاتل الطالبيين (ص 93) نيز روايتى آمده كه اشاره مى كند كه هانى بن ثبيت گفته است كه مردى از آنان، او را كشت!
[444]. در ترجمة الامام الحسين «عبداللّه بن الحسين بن على» آمده كه، چنان كه در چاپ ديگر طبقات آمده، بايد عبداللّه بن «حسن» باشد. در آنجا آمده است كه وى به دست هانى بن ثبيت كشته شد. (ص 76) در مقاتل الطالبيين (ص 93) نيز روايتى آمده كه اشاره مى كند كه هانى بن ثبيت گفته است كه مردى از آنان او را كشت!
[445]. الفتوح، ج 5، ص 204 ـ 205 به توضيحى كه بعد از اين درباره عبداللّه بن حسين داده خواهد شد، در مقايسه با آنچه در اينجا آمد، توجه كنيد.
[446]. در ابن سعد، الحسين چاپ شده كه نادرست است. در تاريخ الطبرى، ج 5، ص 468 «الحسن» آمده؛ اما به نظر محشى «طبقات الكبرى» الطبقة الخامسة (ص 476 «الحسين» درست است چنان كه در معجم طبرانى (ج 3، ص 103) آمده است.
[447]. مقاتل الطالبيين، ص 92
[448]. المجدى فى انساب الطالبيين، ص 19 به احتمال بسيار زياد قصههاى دامادى كه درباره قاسم بن حسن شهرت يافته، در واقع مربوط به ابوبكر بن حسن است.
[449]. در طبرى از وى با نام «حرملة بن الكاهن» ياد شده است.
[450]. اخبار الطوال، ص 258
[451]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 73
[452]. انساب الاشراف، ج 3، ص 201
[453]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 448
[454]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 73
[455]. الفتوح، ج 5، صص 210 ـ 212
[456]. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 245
[457]. مع الاسف در متن چاپى الارشاد (تحقيق مؤسسة آل البيت) در اين باره خطايى صورت گرفته است. در ج 2، ص 135 ضمن بر شمردن فرزندان امام حسين(ع) آمده است: امام حسين(ع) شش فرزند داشت: على بن الحسين الاكبر با كنيه ابومحمد كه مادرش شاه زنان دختر كسرى بنت يزدجرد بود. على بن الحسين الاصغر كه «قتل مع أبيه بالطف و قد تقدّم ذكره فيما سلف و امه ليلى بنت ابى مرة». پس از آن از جعفر بن الحسين، عبداللّه بن الحسين كه «قتل مع أبيه صغيرا جاءه سهم و هو فى حجر ابيه فذبحه و قد تقدم ذكره فيما مضى» و سكينه و فاطمه نام برده شده است. اين متن خطاست؛ چرا كه در كربلا على بن الحسين الاكبر كه مادرش ليلى بوده به شهادت رسيده است؛ در حالى كه در اينجا اشاره اى به او نشده است. به علاوه شيخ مفيد پيش از اين، خبرى از شهادت على بن الحسين الاصغر كه مادرش ليلى باشد نداده بلكه خبر شهادت على اكبر را نقل كرده است. آنچه پيش از آن آورده، همان خبر شهادت عبداللّه بن الحسين است كه در اينجا نيز روى آن تأكيد كرده است.
وقتى به آنچه كه اربلى از شيخ مفيد و طبعا از ارشاد او نقل كرده بنگريم، خطاى عبارت فوق روشن مى شود. اربلى در آنجا مى نويسد: حسين شش فرزند داشت: على بن الحسين الاصغر با كنيه ابومحمد كه مادرش شاه زنان بنت كسرى بود. دوم على بن الحسين الاكبر كه با پدرش در كربلا به شهادت رسيد و مادرش ليلى بود. سوم جعفر بن حسين كه زمان پدرش درگذشت و چهارم عبداللّه بن حسين كه در كودكى در دامان پدرش در كربلا تير خورده به شهادت رسيد. بنگريد: كشف الغمه، ج 2، ص 215 ـ 216
[458]. المجدى فى انساب الطالبيين، ص 91
[459]. الارشاد، ج 2، ص 110
[460]. الارشاد، ج 2، ص 110
[461]. بنگريد: رساله تسمية من قتل مع الحسين(ع)، مجله تراثنا، ش 2، ص 150
[462]. يا آنچنان كه در جاى ديگر در همين طبقات ابن سعد و نيز مقاتل الطالبيين (ص 88) و اخبار الطوال (ص 257) آمده «عمرو بن سعيد ]سعد[ ازدى» ]اسدى[.
[463]. اين قسمت در طبقات، و حتى در منابع بسيار مغشوش و غير قابل فهم است. آن متن را اگر با آنچه بلاذرى (انساب، ج 3، ص 201) و طبرى (ج 5، ص 447) آورده ضميمه كنيم، تقريبا چيزى به دست مىآيد كه در متن آورديم.
[464]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 74؛ الارشاد، ج 2، ص 108
[465]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 447 ـ 448؛ مقاتل الطالبيين، صص 92 ـ 93 (همان روايت ابومخنف از طريق عمر بن سعد).
[466]. انساب الاشراف، ج 3، ص 200
[467]. همان، ج 3، ص 200
[468]. مقاتل الطالبيين، ص 95
[469]. همان، ص 95
[470]. بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ مادرش «خوصاء» دختر خصفة بن ثقيف (از طايفه بكر بن وائل) بوده است. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 469؛ مقاتل الطالبيين، ص 95
[471]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 77
[472]. انساب الاشراف، ج 3، ص 226
[473]. انساب الاشراف، ج 3، ص 200
[474]. اخبار الطوال، ص 257
[475]. انساب الاشراف، ج 3، ص 200
[476]. مقاتل الطالبيين، ص 97
[477]. انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ اخبار الطوال، ص 257
[478]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 447
[479]. انساب الاشراف، ج 3، ص 200
[480]. اخبار الطوال، ص 257
[481]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 469
[482]. ترجمة الامام الحسين(ع)، صص 75 ـ 77
[483]. مقاتل الطالبيين، ص 96
[484]. همان، ص 97
[485]. همان، ص 98
[486]. همان، ص 91 ـ 92
[487]. تاريخ خليفة بن خياط، ج 1، ص 225
[488]. بنگريد: بحارالانوار، ج 45، ص 35
[489]. همان، ج 1، ص 225
[490]. الفتوح، ج 5، صص 202 ـ 208
[491]. بنا بر آنچه در مآخذ كهن آمده است، امام حسين(ع) تنها دو فرزند با نام على داشته كه يكى على اكبر بود كه به شهادت رسيد و ديگرى على اصغر كه امام سجاد(ع) است؛ اما نام كودكى كه در كربلا به شهادت رسيد، چنان كه در جاى خود نقل شد، در مآخذ معتبر و كهن، عبداللّه آمده است.
[492]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 78
[493]. همان، صص 78 ـ 79
[494]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 450
[495]. انساب الاشراف، ج 3، ص 201
[496]. ابن سعد در جاى ديگرى هم مى نويسد: امام حسين(ع) در حالى كه عمامه مشكى بر سر داشت و موهاى خود را نيز رنگ سياه زده بود، چون یک جنگجوى شجاع مىجنگيد. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 73
[497]. اخبار الطوال، ص 258
[498]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 75
[499]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 75؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 218
[500]. الارشاد، ج 2، ص 112
[501]. آنچه را كه سر را با آن مىپوشانند.
[502]. گزارش وى نزدیک به گزارش ابومخنف است كه در تاريخ الطبرى، ج 5، صص 450 ـ 451 آمده است. توان گفت كه متن را از همانجا برگرفته گرچه تغييراتى در عبارات داده شده است.
[503]. اخبار الطوال، ص 258
[504]. الارشاد، ج 2، ص 110
[505]. اخبار الطوال، ص 258
[506]. انساب الاشراف، ج 3، صص 202 ـ 204
[507]. الفتوح، 213 ـ 220
[508]. الارشاد، ج 2، ص 112 ـ 113
[509]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 78
[510]. الارشاد، ج 2، ص 111
[511]. تاريخ الطبرى، ج 5، صص 4545 ـ 455
[512]. بنگريد: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 454
[513]. ابن اعثم حكايتى ديگر درباره اين شعر آورده: مردى با نام بشر بن مالك سر امام حسين(ع) را از كربلا نزد ابن زياد آورد و اين شعر را خواند. ابن زياد گفت: اگر مى دانستى چرا او را كشتى. آنگاه دستور داد گردن او را زدند. الفتوح، ج 5، ص 221 (اين حكايت نبايد درست باشد).
[514]. درباره رقم شهداى كربلا آمارها متفاوت است؛ اما در اين ميان، عدد 72 شهرت خاصى دارد. دينورى در اخبار الطوال ـ ص 256) تصريح دارد كه سپاه امام متشكل از 32 اسب سوار و چهل نفر پياده بود. در فهرستى كه فضيل بن الزبير الرسان آورده، نام 107 شهيد كربلا ثبت شده است. بنگريد: رسالة تسمية من قتل مع الحسين(ع)، مجله تراثنا، صص 149 ـ 157
[515]. رسالة تسمية من قتل مع الحسين(ع)، ص 156 ـ 157
[516]. انساب الاشراف، ج 3، ص 204 ـ 206
[517]. همان، ج 3، ص 220؛ برخى اين نامه را مربوط به رخدادهاى پيش از كربلا براى فريب مردم كوفه ياد كردهاند.
[518]. همان، ج 3، ص 225
[519]. همان، ج 3، ص 227
[520]. حكايت ابومخنف از ماجراى خولى و آوردن سر امام حسين(ع) و ظهور نور از آن در خانه، جالب تر بيان شده است. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 455. البته قدرى هم مسائلى در آن است كه به هر روى، بايد با تأمل مورد بررسى قرار گيرد.
[521]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 456
[522]. در انساب «16» آمده كه بر اساس آنچه در طبرى: 5/ 468 آمده عدد «6» آمده است.
[523]. انساب الاشراف، ج 3، ص 206 ـ 207؛ آمار دينورى چنين است: هوازن با 22 سر؛ تميم با 17 سر به رهبرى حصين بن نمير؛ كنده با 13 سر به رهبرى قيس بن اشعث؛ بنو اسد با 6 سر به رهبرى هلال اعور؛ ازد با 5 سر به رهبرى عيهمة بن زهير و ثقيف با 12 سر به رهبرى وليد بن عمرو. و مقايسه كنيد با آنچه ابومخنف نوشته است: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 468
[524]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 81
[525]. الارشاد، ج 2، صص 117 ـ 118
[526]. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 245؛ رسالة تسمية من قتل مع الحسين(ع)، ص 157
[527]. زمر، 42
[528]. آل عمران، 45
[529]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 79؛ الارشاد، ج 2، ص 116؛ گزارش ابومخنف به نقل از سليمان بن ابى راشد، همين حكايت است با افزودههايى ديگر.
[530]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 457
[531]. قسمتى كه در پرانتز آمده، از الارشاد (ج 2، ص 115) است كه در عين اين كه خبر همان خبر است، اين عبارت در نقل شيخ مفيد، افزون تر آمده است. اين ضميمه در الفتوح (ج 5، ص 226) هم آمده است.
[532]. در طبرى و فتوح (ج 5، ص 227) شجاعت است اما به حسب اتهام شاعرى و عبارات حضرت، سجع گويى مناسب تر است. در الارشاد (ج 2، ص 116) همين حكايت آمده و به جاى «الشجاعة» «السجاعة» آمده است.
[533]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 457
[534]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 79
[535]. لهوف، (چاپ صحفى)، ص 86
[536]. الفتوح، ج 5، صص 223 ـ 225
[537]. الفتوح، ج 5، صص 247 ـ 248؛ مقاتل الطالبيين، ص 121
[538]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 82. سنيان طرفدار يزيد و عثمانى مذهب مانند ابن تيميه و ابن كثير، براى تبرئه يزيد و اين كه اشعارى خوانده و توهين به سر كرده و... بناى پذيرفتن اين خبر را ندارند. اين در حالى است كه تقريبا تمامى منابع كهنى كه حادثه عاشورا را نقل كردهاند، انتقال سر را به شام روايت كردهاند. (براى نمونه بنگريد اخبار الطوال، ص 260: و أدخل معهم رأس الحسين فرمى بين يديه!) درباره سخنان ابن تيميه و ابن كثير بنگريد: الطبقات الكبرى، الطبقة الخامسة، جزء 1، پاورقى ص 490 ـ 491
[539]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 460
[540]. انساب الاشراف، ج 3، ص 212؛ الفتوح، ج 5، صص 235 ـ 236
[541]. بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 214
[542]. بلاذرى هم اين شعر را آورده است. بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 222. غافل از آن كه نسل امويان از ميان رفت و نسل علويان پايدار ماند.
[543]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 460 ـ 461. در خير ديگرى هم آمده است كه مروان بن حكم هم آنان زمان در دمشق بود و در همانجا نيز برادرش يحيى از كارى كه با امام حسين(ع) و اهل بيت او شده، ابراز تنفر كرد. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 465
[544]. حديد، 22
[545]. شورى، 30
[546]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 461؛ الفتوح، ج 5، صص 243 ـ 244
[547]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 462
[548]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 465؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 214 ـ 216؛ الفتوح، ج 5، ص 240 ـ 241؛ در برخى نقلها نام زيد بن ارقم (انساب الاشراف، ج 3، ص 207) و مالك بن انس (انساب الاشراف، ج 3، ص 222) ياد شده است كه در كوفه به ابن زياد كه با چوبدستى بر لبان حسين مى زد، اعتراض كردند و مانند همين سخن را گفتند.
[549]. الفتوح، ج 5، ص 241؛ مقاتل الطالبيين، ص 119؛ شعر ابن زبعرى را را بنگريد در: السيرة النبوية، ابن هشام، (تصحيح مصطفى السقاء، ابراهيم الابيارى و..) ج 3 ـ 4، صص 136 ـ 135)
[550]. الآثار الباقيه، ابوريحان بيرونى، ص 422؛ البدء و التاريخ، ج 6، ص 12. ترجمه اين دو شعر در متن فارسى اين كتاب با عنوان «آفرينش و تاريخ» (ج 4 ـ 6، ص 904) به قلم استاد شفيعى كدكنى چنين است: كاش پيران و بزرگان من، در بدر، مى ديدند؛ بى تابى خزرج را از فرود آمدن نيزهها، تا شادباش گويند و هلهله كنند از سر شادى؛ و بگويند: اى يزيد! دست مريزاد!. تاريخ الخلفاء، برگ 86 ب. در آنجا مى افزايد: فلم يجتمع عليه الرواة و لو صحّ ذلك منه لم يشك فى كفره.
[551]. الفتوح، ج 5، ص 250 ـ 251
[552]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 466؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 217
[553]. ترجمة الامام الحسين(ع)، ص 84؛ الطبقات الكبرى، الطبقة الخامسة، جزء 1، ص 490 ـ 492 ابوالحسن بيهقى مشهور به ابن فندق (م 565) نوشته است كه در اين وقت حاكم مدينه سعيد بن عاص بود. وقتى خبر كشته شدن حسين(ع) را شنيد، خانه على بن ابى طالب و خانه عقيل و خانه رباب مادر سكينه را ويران كرد! لباب الانساب، ج 1، ص 351
[554]. انساب الاشراف، ج 3، ص 214
[555]. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 466
[556]. در آثار الباقيه: بعترتى و بأهل عند مفتقدى ـ نصفٌ أُسارى و نصفٌ ضرّجوا بدم.
[557]. انساب الاشراف، ج 3، ص 221؛ رسالة تسمية من قتل مع الحسين(ع)، ص 151؛ البدء و التاريخ، ج 6، ص 12؛ (دو بيت آورده) الاثار الباقيه، ص 420 (بيرونى سه بيت آورده و به جاى بيت دوم و سوم، همان بيتى كه در پاورقى قبلى آورديم، نقل كرده است). ابوريحان بيرونى پيش از نقل اين شعر مىنويسد: در اين روز حسين بن على(ع) در طف كشته شد؛ همراه با اهل بيت پيامبر(ص) از آل ابى طالب؛ به او و با آنان رفتارى شد كه در تمامى امتها، حتى با بدترين مردمان آن كارها صورت نگرفت، كارهايى مانند كشتن به عطش و شمشير و آتش و سر نيزه كردن سرها و راندن اسبها بر اجساد و هتک حرمت زنان و بچهها با اسير كردن آنان و سوار كردن آنان بر شتران براى رسوا نشان دادن آنان و سركوفت زدن به آنها (و حملهم مشتهرين على الجمال فشتآءموا به). اما امويان در اين روز لباس نو مىپوشند، سرمه مىزنند و عيد مىگيرند و وليمه و مهمانى مىدهند و حلوا و خوراكىها خوب مىخورند؛ اين رسم در «عامّه» زمان حكومت امويان بود و پس از رفتن آنان نيز در ميان عامه باقى مانده است! اما «شيعه»، در اين روز نوحه مىخوانند و براى سيد الشهداء گريه مىكنند؛ هم در بغداد و هم در ديگر شهرها؛ همين طور تربت مسعوده را در كربلا زيارت مى كنند و از كار «عامه» كه زندگيشان را نو مى كنند، بدشان مى آيد.
به كار بردن كلمه «عام» در مقابل «شيعه» به حكم ابن حجر عسقلانى، (بنگريد: لسان الميزان، ج 5، صص 73 ـ 72، ـ چاپ اعلمى ـ و نيز بنگريد: الفهرست ابن نديم، صص 231 ـ 229 تنها از سوى كسانى بوده است كه سنى نبوده و شيعه بودهاند. اين شايد بهترين دليل بر تشيع ابوريحان بيرونى باشد.
[558]. الفتوح، ج 5، ص 245
مطالب مشابه