کد خبر: 6318

تاریخ انتشار: 1399-06-09 - 14:34

نسخه چاپی | دسته بندی: فرهنگی / علمی پژوهشی / اهل بیت علیهم السلام
+1
بازدیدها: 767

ای کاش فردا نمی‌شد

نوشتاری از آیت الله صافی گلپایگانی دام ظله العالی در سوگ جانسوز شب عاشورا […]

سلام الله و سلام جميع انبيائه و ملائكته على مولانا أبى عبد الله الحسين و على أولاده و اهل بيته و اصحابه و انصاره و على زواره و شيعته. حشرنا الله فى زمرتهم بحق محمد و آله الطاهرين صلوات الله عليه اجمعين

* اى كاش فردا نمى شد
خدايا! چه مى شد اگر امشب را آن فردا نبود و تا صبح روز قيامت، بامدادش نبود و در فردايش آن جنايات هولناكى كه تا آن تاريخ سابقه نداشت و بعد از آن همانند و نظيرش اتفاق نخواهد افتاد، رخ نمى داد و تاريخ بشريت، سياه و آن چنان پر از ننگ و عار نمى گرديد و اوج بى رحمى، بى وجدانى و درنده خويى اين بشر، كه از هيچ مخلوق ديگرى ظهور نمى كند نشان داده نمى شد، و آن ددمنشانى كه در صحراى كربلا براى ارتكاب بزرگ ترين جرايم تاريخ گرد آمده بودند فرصت اين همه گستاخى و اظهار خباثت نفس را نمى يافتند.
آنان بدترين جنايتكارانى بودند كه خود را به جيفه دنيا و به يزيد و ابن زياد- آن جرثومه ها و تجسّم ستمكارى، بى شرافتى، پستى، پليدى و همه رذايل اخلاقى و آن دشمنان مردمان مستضعف- فروخته بودند.
خدايا! اگر امشب به پايان نمى رسيد، شمر و سنان و ابن سعد و حرمله و ديگر شقاوت پيشگانى كه اولياى تو را محاصره كرده بودند نمى توانستند آن همه شقاوتى را كه از خود نشان دادند در دفتر سياه بنى نوع انسان، ثبت نمايند و ميلياردها بشرى را كه در طول تاريخ آمده و مى آيند سرافكنده و شرمنده سازند.
خدايا! چه مى شد اگر خورشيد و ماهَت از حركت باز مى ايستادند و زمين از گردش باز مانده بود تا در فرداى امشب، عزيزترين و بهترين بندگان تو، حسين عليه السلام و يارانش به دست دشمنان تو به شهادت نمى رسيدند و آن همه مصائب جانكاه بر اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله تو وارد نمى شد؟
اما خدايا! تو خود صاحب اين جهانى و دنيا را دار امتحان و آزمايش، قرار دادى و فرمودى: «ليبلوكم ايّكم احسن عملاً»
به قضا و قدر تو ارزش انسان ها ظاهر مى شود. تا آنها كه بالاترين مراتب كمال انسانيت را دارند در اعلامِ  «ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه »
و تو را بهترين مشترى شناخته و خود را به تو فروخته شناخته شوند. و هم آنهايى كه در اسفل السافلين مكان مى گيرند و «اولئك كالانعام بل هم اضل »  توصيفى از خباثتشان است خود را معرفى كرده و بشناسانند.

* رزم آورد حق و باطل
امشب سران دو گروه، كه همواره در تاريخ، مواجهه و صف آرايى آنها در برابر يكديگر را خوانده و مى خوانيم، در كربلا به صحنه مى آيند و تمام اين عالم را تا پايان اين جهان به تماشاى مقابله و نبرد دو جبهه حق و باطل و موقف آنها مشغول مى سازند.
موقف الهى و رحمانى حسين عليه السلام، اهل بيت و اصحابش كه با آن عده به ظاهر اندك و معدود و به باطن امت ها و جهان هايى از شخصيت هاى  بى نظير و بى بديل، براى بذل جان در راه خدا، عزت، كرامت، شرف انسانيت، اعلاى كلمه الله و احياى معالم دين تصميم مى گيرند و هيچ گونه فشار، تهديد و اوضاع ناگوار- از شهادت جوانان، تشنگى كودكان و اسارت فاضل ترين و با شخصيت ترين بانوان- به قدر ذره اى در تصميم آنها اثر نمى گذارد.
و موضع نحس، ناپاك، پليد، ضد انسانى و بى شرمانه سپاه كوفه كه با خدا اعلان جنگ داده اند، مى خواهند با فرزند رسول خدا بجنگند و او و تمام يارانش را تشنه لب از دم شمشير بگذرانند و محترم ترين و معتبرترين بانوان درگاه خدا را اسير سازند.
گروه ابن سعد و شمر و سنان و خولى و يزيد و ابن زياد را طمع به جوايز و پست و مقام و يا بيم از يزيد و ابن زياد به كربلا كشانيده بود و گروه حسين عليه السلام و حزب خدا به شوق درك درجات عاليه، دفاع از نواميس دين و حرم نبوت و ولايت در آن ميدان آزمايش، حاضر شده بودند.

* سپاه سعادت و لشكر شقاوت
منظره شب عاشوراى كربلاى سال 61 هجرى قمرى منظره اى عبرت انگيز و آموزنده بود؛ سعادت، مناعت و بلندى همت از سيماى ياران امام حسين عليه السلام، و شقاوت، دنائت و پستى از چهره پليد پيروان بنى اميه هويدا بود.
سپاه حسين عليه السلام كه خود را چون رهبرشان، سعيد مى دانستند و به موقفى كه داشتند افتخار مى كردند و در حُسن عاقبت خود هيچ شبهه و شكى به دل راه نمى دادند و فاصله اى بين خود و رستگارى و رسيدن به  لقاءالله جز شهادت در ركاب آقا و مولايشان نمى ديدند، آرام و مطمئن شب را به عبادت، به صبح رساندند.
و سپاه يزيد، ابن زياد و عمر سعد گرچه خود را به ظاهر پيروز مى ديدند، اما هيچ يك خود را با موضعى كه داشتند سعادتمند نمى دانستند و جز شمر و تنى چند از هم قماشانش، كه شايد از كشتن اولياء الله و فرزندان پيغمبر و آن مظاهر ايمان، توحيد و كمال انسانيت لذت مى بردند و احساس شرم نمى كردند، ديگران همه با وجدان خويش در جنگ و جدال بودند.

* سپاه باطل و عدم بصيرت
به هر حال، اگر چه ما نمى توانيم هويت حق ستيزى فوق العاده و دشمنى بى اندازه بنى اميه با خاندان رسالت و ميزان عداوتشان با دين را ارزيابى كنيم، اما مى دانيم كه با اين وجود در ميان همين اشقيا كسى نبود كه براى كشته شدن و بذل جان آمده باشد؛ همه آمده بودند تا بازگردند و جايزه بگيرند يا اينكه مورد خشم ابن زياد قرار نگيرند. و در ميان آنها بسا كسانى بودند كه مانند حر منتهى شدن اين جريان به شهادت امام عليه السلام را پيش بينى نمى كردند و كسانى ديگر هم شايد استقامت و ايستادگى امام و يارانش را در موقفى كه داشتند باور ننموده و گمان مى كردند پيشنهاد تسليم يا جنگ و شهادت در آن شرايطى كه بزرگ ترين شجاعان دنيا را به تسليم وادار مى نمود، كارساز مى شود و امام و يارانش به ذلت تسليم- العياذ بالله- تن در مى دهند.
خلاصه، جز عده معدودى، احدى از آنها نبود كه بتواند خود را با حساب معنويات قانع سازد و از خسارت و صدمه معنوى اى كه در اين  جنگ مى بيند استقبال داشته باشد و مرگ در آن مهلكه را براى خود هلاكت حقيقى نداند. آنها نمى توانستند مواقف امام و يارانش را داشته باشند؛ زيرا بر باطل بودند و نمى توانستند در وجدان خود جنگ با پسر پيغمبر را توجيه كنند.

* سپاه حق، سپاه بصيرت
اما اصحاب امام همان طور كه خود امام آنها را توصيف كرد و آنها نيز خودشان مكرر اعلام كردند، به چيزى جز شهادت در راه امام عليه السلام راضى نمى شدند و همه آمده بودند كه در آن مهلكه، جان خويش را فدا كرده و به فوز شهادت نايل شوند. هدفشان از اينكه قرآن، موضع مجاهدين در راه خدا و در ركاب پيغمبر را به آن توصيف كرده و مى فرمايد: «قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنين »  بالاتر بود. موقف آنها بين تسليم و ترك حق و ترك امام يا شهادت در راه خدا خلاصه شده بود و آن راد مردان ايمان و شرف انسانيت، شهادت را اختيار كرده بودند و لحظه اى در آن ترديد نكردند و به اينكه بر حق اند و شهادتشان در راه خداست و در اين جنگ، زيان نمى كنند و كشته شدنشان در نزد خدا بى عوض نمى ماند، ايمان محكم داشتند؛ از اين جهت حتى يك تن از آنها در روز عاشورا ميدان جنگ را خالى نكرد در حالى كه دشمنانشان هركجا خطرمرگ را مى ديدند پا به فرار گذارده و مى گريختند.

* شب عاشقان بى دل
شب عاشورا، خيام طاهره حسين عليه السلام و لشكرگاه آن حضرت پر از صفا و معنويت و شوق لقاء الله بود؛ صداى دلنوازشان به مناجات، بلند بود و تهجد و عبادتشان به انسانيت بها و ارزش مى داد: «لهم دوىّ كدوىّ النحل ما بين راكع وساجد وقائم وقاعد»  هيچ يك از آنها از اينكه فردا شب، زنده نيست متأسف نبود؛ فقط آن غيرتمندان با شهامت از اين جهت نگران و متأسف بودند كه مى دانستند فردا شب، اين با عظمت ترين بانوان بيوت شرف و كرامت، اسير دشمن مى شوند و حمايت كننده اى ندارند.

* شب اتمام حجت ها
منظره شب عاشوراى حسين و اصحاب آن حضرت، اتمام حجت ديگرى با سپاه كوفه بود كه بدانند مى خواهند چه جنايت عظيمى را مرتكب شوند؛ تا بفهمند كه با شب زنده داران و قاريان قرآن و بهترين خلق خدا رو به رو هستند؛ اگرچه بيشتر چهره هايى كه براى يارى حسين عليه السلام آمده بودند براى آنها ناشناخته نبود.

* ستارگان سپاه سيدالشهدا علیه السلام
حبيب بن مظاهرها و مسلم بن عوسجه ها، همه از كسانى بودند كه سوابقشان در اسلام بر بيشتر سپاه كوفه به خصوص سران نامردشان پوشيده  نبود و همه، آنها را به زهد، پارسايى، حفظ قرآن، عبادت و شخصيت مى شناختند.
ابو عمرو نهشلى به تهجد و كثرت نماز توصيف مى شد؛ همچنين سويد بن عمرو به شرافت و كثرت نماز، مشهور بود.
قارب، غلام امام، قارى قرآن بود، شؤذب، مجلس روايت داشت و از مشايخ حديث بود، همچنين برير بن خضير از قراء قرآن بود. قيس بن مسهر و عمرو بن خالد و ابوثمامه و سويد و عبدالله بن عمير و سعيد بن عبدالله و ... همه از شخصيت هايى بودند كه حضورشان در ركاب امام عليه السلام و فداكارى هايشان حقانيت خود و گروهشان را ثابت مى كرد. علاوه بر اينكه جمعى از صحابه پيغمبر صلى الله عليه وآله مانند: انس بن حارث، حبيب بن مظهر، مسلم بن عوسجه، ابوسلامه و هانى، عبدالرحمن بن عبد رب انصارى و عبدالله بن يقطر نيز به شرف افتخار جان نثارى حسين عليه السلام مشرف بودند. اصحاب حسين عليه السلام شامل بزرگان، حاملان حديث، عباد، زهاد، قراء مشهور و صاحبان سوابق در مغازى بودند كه كشتن هر يك از آنها سندى معتبر براى محكوميت و بطلان طرف مقابل بود.

* آفتاب كربلا
بديهى است كه مشروعيت و حقانيت موقف حسين عليه السلام به خود آن حضرت بود و اگر احدى از اين بزرگان از اهل بيت عليهم السلام و از آن صحابه هم، ملازم ركابش نبودند حقانيت حسين عليه السلام و بر حق بودن قيامش مسلم بود، اما شهادت اين بزرگان نيز در كنار آن موج وسيعى كه شهادت سيد الشهداء عليه السلام در درياى بيكران و پهناور عالم اسلام ايجاد كرد و تا امروز بر وسعت آن افزوده مى شود، امواجى بود كه هر كدام جلوه خاص و معنا و مفهومى را عرضه مى كند و عظمت آن موجى كه هرگز پنهان نمى شود را بيشتر نشان مى دهد.
چنان كه اجتماع سران اراذل و اوباش و اعداى اهل بيت عليهم السلام و افرادى كه معلوم بود در شركتشان هيچ هدف صحيح و مقصدى ندارند و در ارتكاب بدترين جنايت ها و انجام فجيع ترين بى رحمى ها شركت جسته و نيز براى خوش رقصى و اظهار ذلت و خودفروشى به بنى اميه، آماده شده اند، موقف عزت، سربلندى و سرافرازى ياران ابى عبدالله عليه السلام را بيشتر آشكار مى ساخت.

* خدا دوستانش را مى شناسد
آرى! فرشتگان الهى كه به درگاه خدا عرض كردند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء»  به اين گروه يزيديان و شمر و ابن سعد و پيروان خط و راه آنها نظرداشتند، و خداوند متعال كه در جواب آنها فرمود:
«انى اعلم ما لا تعلمون »  به گروه حسين و اصحابش و كسانى كه در طول تاريخ در اين خط مى باشند و از آنها پيروى مى نمايند، عنايت داشت.

* فرصتى براى انس بيشتر
چنان‌كه ارباب تواريخ و حديث نگاشته اند، عصر روز تاسوعا وقتى عمر سعد بر حسب دستور ابن زياد مبنى بر فوريت شروع جنگ، فرمان يورش به خيام طاهره را صادر كرد، به شرحى كه در كتاب ها نوشته اند، امام حسين عليه السلام از آنها براى اجراى يك سلسه برنامه هاى عبادى و در واقع وداع با نماز، عبادات و تكاليف الهى يك شب مهلت خواست.
مؤمن آماده براى لقاء خدا، در عين شدت شوق براى فوز به لقاء، ادامه انس نمازى و عبادى خود با خدا را نيز دوست مى دارد و آن را هم ظهور و جلوه اى از لقاء الله مى بيند؛ براى ولى اللهى مانند حسين عليه السلام كه همه حالاتش در لقاء مى گذرد، همه جَلوات جلوه هاى لقاى حق، لذت بخش است.

* فرصت تفكر
اين مهلت خواهى، متضمن معانى عالى و اعلان موضع برحق امام بر آن گروه ستمكار كافر بود، اعلان حقيقت، اعلان توحيد و اعلان محكوميت دشمن بود و در عين حال مهلت و فرصتى براى سپاه عمر سعد بود كه اگر برخى از آنان تا به حال فكر مى كردند كه جنگ، با تسليم سيد الشهدا عليه السلام و اصحابش به پايان مى رسد و به شمشير كشيدن بر روى آن حضرت، كه با شمشير كشيدن بر روى پيغمبر فرقى ندارد، منتهى نمى شود، اكنون كه بر سر دو راهى جهنم و بهشت قرار گرفته اند در اين يك شب در كار خود تأمل كنند.
اگر در همان عصر تاسوعا جنگ بلافاصله شروع مى شد، براى آن عده اى كه شب عاشورا به اصحاب امام مى پيوستند ديگر فرصتى براى تصميم گيرى  و بازگشت به سوى حق وجود نداشت و چه بسا كه براى سعادتمندى مانند حر نيز سعادت ندامت و رجوع به حق حاصل نمى گرديد.
بنابراين، اين مهلت يك شبه اگر چه به حسين عليه السلام و اصحابش براى عبادت داده شده بود، اما مهلتى براى سپاه عمرسعد هم بود كه در اين يك شب فكر كرده و با رجوع به وجدان خود تصميم بگيرند؛ اگر چه ابن سعد و شمر و سنان ها تصميم خود را گرفته بودند و براى محاربه با خدا به كربلا آمده بودند، اما بسيارى بودندكه به زور و تهديد و تحت تأثير عواملى چون ضعف ايمان و نداشتن شجاعت نفسانى، و به اميد خاتمه غائله با تسليم شدن امام بودند؛ از اين رو براى اينكه بر آنها اتمام حجت شود، اين فرصت يك شبه لازم بودكه همين فرصت در رجوع عده اى به حق، مؤثرواقع گرديد.

* شوق ديدار
شب عاشورا، صداى عبادت و مناجات دلنواز حسين عليه السلام و اصحاب بزرگوارش صحراى كربلا را آكنده از عطر روحانيت، معنويت، شور وشوق و توجه به خداى متعال كرده بود؛ گروهى پاكباز، دل از جان شسته و خود را به خدا فروخته و مطلوب و مقصود خود را يافته بودند و دعوت به قرآن، دعوت به حق، دعوت به محكوم كردن ظلم و استكبار و دعوت به نصرت حق و دفاع از نواميس دين را لبيك گفته بودند.
دعاهايشان همه مشحون به معرفت و حمد و شكر الهى بود؛ خالصانه ترين ستايش ها و نيايش ها همان بودند كه آن عزيزان درگاه خدا، به پيشگاه معبود حقيقى خود تقديم مى كردند.
آنان دلشان فارغ از همه اغيار، و پر از اخلاص و محبت به او بود. آن حالى را كه داشتند مغتنم مى دانستند و به آن معراجى كه عروج كرده بودند سرافراز و سربلند بودند.

* قلب هاى تاريك
اما از آن سو، گروه يزيديان كه اين منظره روحانى انصار الله در برابرشان قرار داشت، در عمق ظلمات و تاريكى هايى كه در آن غوطه ور بودند و «بعضها فوق بعض» بود، آن روشنايى جهانتاب را مى ديدند. اگر در آنها صاحب وجدانى بود غير از خجلت، سرافكندگى و از خود بيزارى، چه احساسى مى توانست داشته باشد؛ آنها نه دستشان به دعا بلند مى شد و نه مى توانستند با عالم معنويت و لذت احساس به كمال و درك حق، ارتباط برقرار كنند. آنها چه دعايى مى توانستند داشته باشند؟ آيا مى توانستند پيروزى بر حق را از حق طلب كنند؟ آيا واقعاً مى توانستند از خدا بخواهند كه حسين و يارانش به دست آنها كشته شوند؟ به يقين حتى عمر سعد كه با اين زبان به لشكرش گفت: «يا خيل الله اركبى و بالجنة ابشرى »  نيز نمى توانست ميان خود و خدا، به حسين نفرين كند، او خوب مى دانست كه بهشت و رضاى خدا با كارى كه او مى خواهد انجام دهد حاصل نمى شود. اگر كسى در لشكرگاه عمر سعد داراى ضمير بيدارى بود و دعا مى كرد، دعايش غير از اين نبود كه: «خدايا! فردا مرا از درگير شدن با حسين عليه السلام و اصحابش نگهدار! مرا به شقاوت شركت در خون حسين يا كشته شدن به دست حسين، مبتلا نساز! و همين عده معدود بودند كه دعايشان مستجاب شد و به حسين و انصار حسين ملحق شدند. به راستى كه شب غريبى بود آن شب، و اين دو گروه را حالات غريب متضادى بود.

* ياوران حقيقى
حسين عليه السلام با دلى آرام و مطمئن و سرشار از شوق به لقاء الله خطبه خواند؛ خدا را به نيكوترين بيان، نيايش و ستايش كرد و بر اينكه آنها را به نبوت، پيامبرى، علم قرآن و فقه دين سرافراز فرموده و چشم و گوش و دل (بصيرت و بينش همه جانبه) بخشيده، حمد نمود و اصحاب خود را مدح و توصيف كرده و فرمود:
«فانى لا اعلم اصحابى اوفى و لا خيراً من اصحابى و لا اهل بيتى ابر و لا اوصل و لا افضل من اهل بيتى فجزاكم الله عنى خيراً» من اصحابى را باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و اهل بيتى را نيكوكارتر، متحدتر و فاضل تر از اهل بيت خويش نمى دانم؛ خدا شما را از من پاداشى نيك دهد.
سپس به آنها فرمود كه شرط نيكى و يارى را به جا آورديد و به آنان اذن داد كه از آن اقيانوس موّاجِ پر از آزمايش به كنار روند و جان خود را نجات دهند و آنها را از بيعت و تعهدى كه نسبت به آن حضرت داشتند آزاد و برئ الذمه فرمود كه بروند و متفرق شوند و به منازل و شهرهاى خود برگردند.
«فان القوم انما يطلبوننى و لو قد اصابونى للهوا عن طلب غيرى »  اين مردم قصد تعرض به من را دارند و اگر به من دست بيابند به غير من نمى پردازند.
آن اهل بيت بزرگوار و آن اصحاب با وفا يك قول و يك سخن، پاسخ دادند كه ما هرگز چنين كارى نمى كنيم و امام خود را در ميان دشمن، بى يار و تنها نمى گذاريم.
برادران آن حضرت، برادرزادگان و عموزادگانش همه گفتند، ما چنين نكنيم، چرا برويم؟ براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم؟!
«لا ارنا الله ذلك ابداً»  خدا ما را بى تو هرگز زنده نگذارد!
ما جان خود و كسان خود را فداى تو مى كنيم و در راه تو جهاد مى كنيم و در هر بلا و مصيبتى كه تو وارد شوى ما نيز وارد مى شويم.

* دژهاى محكم ايمان
پس از اينكه بنى هاشم از اين مقوله سخن گفتند و تصميم قاطع خود بر شهادت را اعلام كردند اصحاب به نوبه خود برمى خاستند و با عرض جانفشانى و جان نثارى در آن موقعيتِ به ظاهر پر از رعب و وحشت، كه بر حسب عرف و عادت بايد از آن پيشنهاد امام استقبال نمايند، ايمان محكم خود را به امام و راهى كه در پيش گرفته اظهار مى نمودند و به مرگ و آن شدايد و مصائب جانكاهى كه پيش رو داشتند اهميتى نمى دادند و خوشحال و سرافراز بودند كه از بوته امتحان چنان بى غل و غش بيرون مى آيند.

* در آرزوى شهادت
مسلم بن عوسجه ضمن بيان سخنانى پر از معنا و حقيقت، گفت: «به خدا قسم اگر بدانم كشته مى شوم سپس زنده مى شوم و باز كشته مى شوم و به آتش سوزانده مى شوم و خاكسترم بر باد داده مى شود و هفتاد بار با من چنين رفتار نمايند، از تو جدا نمى شوم تا جانم را در راه تو فدا نمايم؛ پس چگونه دست از دامن تو بردارم در صورتى كه غير از يك كشته شدن نيست كه آن هم موجب كرامت بزرگ تر و جاويد است؟»
زهير گفت: «دوست دارم هزار بار مرا بكشند و خداوند متعال به كشته شدن من، از تو و از اين جوانان اهل بيت كشتن را بگرداند.»
ساير اصحاب نيز آنچه بايد در چنين موقعيتى بگويند را به عرض رساندند و دلاوران جهان و قويدلان را از درجه بلند قوت، استقامت، بى پروايى از مرگ و وحدت كلمه خود مبهوت و متحير ساختند.

* بزرگ ترين معامله تاريخ
آرى! آنچه اين راد مردان مى خواستند، بهايش همان بذل آن نفوس طيبه و جان هاى پاك بود.
احياى دين، برانداختن بدعت ها، اعلاى كلمه الله، نجات اسلام و معالم انسانيت از خطر اضمحلال، ابطال باطل، تبديل تفكر اموى به تفكر محمدى و اسلامى و محكوم ساختن حكومت مشركانه سفيانى بود كه به قول شاعر:
لو لا صوارمهم و وقع نبالهم  * لم يسمع الاذان صوت مكبر
آنان با بذل جان، رضاى خدا و خشنودى رسول خدا و نصرت حق و نصرت قرآن را مى خريدند. آنها به رضوان خدا نظر دوخته بودند و الحق در معامله اى كه كردند آن چنان سودى بردند كه احدى از انبيا و اوليا در معامله با خدا بيشتر از اين سود نبرده است.

* نامى به بلنداى تاريخ
آن شب و آن روز در بستر زمان بسيار كوتاه بود و به سرعت گذشت، اما آن صبر، پايدارى و استقامت بر تصميم در هر ثانيه اى از آن شب و روز تنها از كسانى مانند آن نخبگان فضيلت و شخصيت، قابل ظهور و صدور است.
گوارا باد بر آنان رضاى خدا و رضاى رسول خدا صلى الله عليه وآله و رضاى امير المؤمنين عليه السلام و رضاى فاطمه زهرا سلام الله عليها و رضاى امام مجتبى عليه السلام و رضاى آقا و مولايشان حسين عليه السلام.
همه جهات مادى آنها- كه عاقبت هم از ميان مى رود- در آن معركه از بين رفت، اما فضيلت، معنويت و نام بلند آنها باقى ماند و اگرچه دشمن بر آن ابدان طيبه چيره شد اما هرچه كرد نتوانست بر مكارم اخلاق، حريت، ايمان، اصطبار و موضع ضد ظلم و استضعاف آنها مسلط شود.
قد غيّر الطعن منهم كل جارحة * الا المكارم فى امن من الغير
خدايا! ما آنها را دوست مى داريم و به كار آنها راضى و خشنوديم و مواضع آنها را مى ستاييم؛ ما را در زمره آنان و دوستانشان مقرر فرما.

* در سوداى محبت دوست
اگر شنيده ايد كه فرموده اند اصحاب سيد الشهداء عليه السلام درد شمشير را احساس نمى كردند، باور كنيد و تعجب نكنيد! آنچه آنها مى ديدند و به شوق آنچه آنها مى رزميدند و نيل به مقامات و درجاتى كه آنها به آن ايمان داشتند، شخص را از احساس رنج و درد تير و شمشير باز مى دارد.
انسانى كه گرم توجه به حق تعالى است و در عوالم وصال با او سير مى كند اگر غير او و خودش را فراموش كرده و خلع بدن شده باشد عجيب
نيست چنان كه معروف است كه پيكان تير را ازبدن اميرالمؤمنين عليه السلام در حال نماز مى كشيدند و آن حضرت دردى احساس نمى فرمود:
در نماز آن چنان زجا رفتى* كه دعاوار بر سما رفتى
پر به سوداى تن نكوشيدى * گاه كَندى و گاه پوشيدى
بود غفلت زسلخ پيكانش* كه به تن بود آن نه برجانش
وقتى كه بانوان مصرى با ديدن جمال يوسف چنان از خود بى خود شدند كه بر حسب آيه كريمه: «فلما رأينه اكبرنه و قطعن ايديهن وقلن حاش الله ما هذا بشراً ان هذا الا ملك كريم »
دست هاى خود را به جاى ترنج بريدند و به آن التفات نداشتند، پس اگر اصحاب سيد الشهدا عليه السلام با آن درجه بلند معرفت و با اينكه غرق تماشاى جمال الهى بودند و بر حسب اخبار، حضرت منازل آنها را به آنان نشان داد، ضرب شمشير و تير و نيزه را بر جان خود خريدند و آن چنان  گرم شور و شوق و فوز به لقاء الله و ثواب حق تعالى شدند، جاى تعجب نيست.

* برگزيدگان مكتب ايمان
اين اصحاب، برگزيدگانى بودند كه از پيش براى چنين امتحانى آماده شده بودند و در درك اين فضيلت از همه بزرگان و اصحاب پيغمبر صلى الله عليه وآله و ياران اميرالمؤمنين و امام حسن عليهما السلام كه در آن عصر زنده بودند، پيشى گرفته و بر همه، فضيلت، بلندى و رتبت يافتند.
در كتاب «بصائر الدرجات» از حذيفة بن اسيد غفارى قريب به اين مضمون نقل شده است كه:
«پس از اينكه حضرت مجتبى عليه السلام از كوفه به سمت مدينه عزيمت كرد من در التزام ركاب آن حضرت بودم و شترى را ديدم كه بارى بر آن است و پيشاپيش حضرت، حركت مى كند. به حضرت عرض كردم: «جعلت فداك (فدايت شوم)! مگر بار اين شتر چيست كه شما به آن توجه داريد و آن را زير نظر قرار داده ايد؟» فرمود: «طومار اسامى شيعيان ماست.» گفتم: «فدايت شوم! مى شود آن را به من نشان بدهى تا نام خودم را در آن ببينم؟» فرمود: «آرى! فردا صبح نزد من بيا.» از آنجا كه من خود خواندن نمى دانستم، برادر زاده ام را به همراه خويش بردم. حضرت مجتبى عليه السلام فرمود: «اين جوان كيست؟» عرض كردم: «برادرزاده من است؛ او را آورده ام تا نام مرا در آن طومار ببيند.» حضرت مرا امر به نشستن فرمود و دستور داد آن ديوان و دفترى را كه در ميانه است بياورند. برادر زاده ام در آن  نگريست و گفت: «عمو! اسم من در اين صحيفه است.» گفتم: «من تو را آورده ام تا نام من را بجويى وتو نام خود را مى خوانى؟» جوان چند برگى را ورق زد و سپس نام مرا نيز در آنجا پيدا كرد. من از اين در تعجب ماندم
كه چگونه نام او پيش از نام من ثبت شده بود تا اينكه آن جوان در ركاب حضرت سيد الشهدا عليه السلام افتخار شهادت يافت و راز آنكه اسم او را در ورق ها پيش از نام عمويش، حذيفه ثبت كرده بودند، معلوم شد.»
شايد از اين جهت باشد كه وقتى ابن عباس حبر امت به ترك ملازمتِ ركابِ سيد الشهداء عليه السلام در سفر به كربلا مورد عتاب و ملامت قرار گرفت، جواب داد: «ان اصحاب الحسين لم ينقصوا رجلًا نعرفهم و لم يزيدوا رجلا باسمائهم من قبل شهودهم.»؛ اسامى اصحاب امام حسين عليه السلام را از قبل مى دانستيم، نه يك نفر كم و نه يك نفر زياد.
و از محمد بن حنفيه نقل است كه گفت: «ان اصحابه عندنا لمكتوبون باسمائهم و اسماء آبائهم»؛ اصحاب امام حسين عليه السلام در نزد ما با اسامى خود و پدرانشان مشخص بود.
سلام الله عليك يا ابا عبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك عليكم منى سلام الله يا ليتنى كنت معكم فافوز فوزاً عظيماً

لطف الله صافی

 

ای کاش فردا نمی‌شد

 

 

تگ های مطلب:
ارسال دیدگاه

  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent

عکس خوانده نمی شود