کد خبر: 5907

تاریخ انتشار: 1395-03-13 - 09:37

نسخه چاپی | دسته بندی: فرهنگی / چهره ها / فرهنگ و تربیت / سیاسی اجتماعی / جریان شناسی
+1
بازدیدها: 1 800

امام خمینی ره در نگاه سیدمحمود دعایی

نوعی بی‌اعتنایی به نظر شخصی و دوری از خودکامگی در امام وجود داشت اما وقتی به نظر قطعی می‌رسیدند قاطع بودند من این افتخار را داشتم که سالیان زیادی در محضر حضرت امام (ره) باشم و از نزدیک […]

بی شک «سیدمحمود دعایی» را باید تاریخ شفاهی انقلاب دانست، سیدِروحانی که برای اهالی رسانه روزنامه‌نگار است و برای اهل سیاست مردی برخواسته از مجمع روحانیون مبارز اما محبوبیتش بین اصولگرایان کمتر از علاقه اصلاح طلبان به او نیست. 

گرچه همراهی و هم‌نشینی با امام نقطه روشن و برجسته کارنامه سیاستمداری سیدمحمود دعایی است اما نمی توان از سالهای حضورش در پارلمان چشم پوشید، یا دورانی که سفیر ایران در عراق بود و یا حتی همین سالهایی که تنها سنگرش روزنامه اطلاعات است.

گفت و گو با او، در هر موضوعي که باشد؛ دلنشين‌ترين بخش‌اش خاطره گویی‌های شيخ روزنامه نگار است. او برایمان از روزهایی گفت که از شهید مطهری، بهشتی، مفتح و باهنر تا ابراهیم یزدی، سحابی، شریعتی و ...در اطراف امام بودند. 

او گریزی به دیدگاه امام درباره دکتر شریعتی هم زد و خاطراتی را از تلاش عده ای برای خراب کردن وجهه شریعتی نزد امام برایمان روایت کرد. دعایی که رابط بنی صدر با امام بوده از دیدگاه امام درباره نوشته های بنی صدر هم گفت، از تلاش بنی صدر برای «ملا» نشان دادن خودش و ...

سید اصلاح طلب معتقد است امام مشی اعتدالی داشت، به دور از خودکامگی اما هر زمان به نظر قطعی می رسید قاطع بود. مشی که در خانه امام هم جریان داشته است، از آزاد بودن فرزندانشان در تحصیل کردن تا اهل مطالعه بودن همسرشان. 

از ابراهیم یزدی تا ظهیرنژاد و صادق طباطبایی و ...افرادی بودند که دعایی در این مصاحبه خاطراتی را از آنها برایمان روایت کند.

مشروح گفت و گوی خبرآنلاین با سیدمحمود دعایی را در ادامه بخوانید؛

***

امام خمینی ره در نگاه سیدمحمود دعایی

 

آقای دعایی! جنابعالی سالهای زیادی همراه و یار امام در دوران مبارزات انقلابی و بعد از آن بودید، امام از دیدگاه سیدمحمود دعایی چطور توصیف و تعریف می شود؟
من این افتخار را داشتم که سالیان زیادی در محضر حضرت امام (ره) باشم و از نزدیک ایشان را درک کردم. در همه این سال‌ها هم شرایط متفاوتی را در زندگی ایشان شاهد بودم، مانند دوران انزوای امام در عراق و نجف. دوران تبعید ایشان به عراق و شیوه برخوردی امام با حوزه‌های علمیه نجف از ملاک‌های مدیریتی خاص ایشان بود که به تجربه‌ای موفق برای خنثی کردن توطئه‌های ساواک و رژیم شاه منجر می‌شد.

امام در دورانی که درگیری‌های خشنی بین رژیم شاه و رژیم عراق بوجود آمده بود و دو طرف علیه یکدیگر تبلیغ کرده و تا آستانه درگیری نظامی هم پیش رفتند، به خوبی و هوشمندانه از این فرصت مناسب استفاده کردند. هم روشنگری می‌کردند هم تبلیغاتی که لازم بود علیه رژیم شاه صورت گیرد را با صدور اعلامیه یا سخنرانی کردن انجام می‌دادند. مانند سخنرانی ایشان درباره جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی. اینها اوج فعالیت‌های مبارزاتی حضرت امام در خارج از کشور بود.

مهمتر از همه ارائه دکترین حکومتی‌شان بود. حضرت امام در یکی از مباحث خارج از فقه‌شان بحث «ولایت فقیه» را مطرح کردند و به این موضوع پرداخته و آن را تشریح کردند. در واقع فرصتی فراهم شد تا ایشان رئوس برنامه‌های حکومتی‌شان را در 10 جلسه ارائه کنند که اوح حرکات مبارزاتی حضرت امام و روشنگری ایشان بود.

بعد از آن دوران خصومت بین رژیم ایران و شاه، دورانی دیگر بوجود آمد که بین این دو رژیم آشتی برقرار شد. تفاهم و تعهد این دو رژیم هم این بود که به هیچکدام از مخالفان خود اجازه تحرک ندهند. لذا مانع فعالیت‌های تبلیغاتی امام شدند. من این توفیق را داشتم که این صحنه‌ها را مشاهده کنم. برخوردی که امام می کردند و سیاست‌هایی که اتخاذ می‌کردند که در نهایت منجر به هجرت ایشان از عراق به کویت و سپس پاریس شد.

در 10 روز آخر حضور و اقامت ایشان در پاریس هم با عنایت و لطف امام به ایشان ملحق شدم. البته امام خودشان توصیه کرده بودند که به فلانی بگویید بیاید. این نشان دهنده وفاق و لطفی است که سردار و رهبر پیروز یک نهضت، به کهنه سرباز قدیم شان داشتند.

از پرواز روز انقلاب برایمان بگویید.
بله من هم در آن پرواز حضور داشتم. بعد از انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی هم پدیده‌های آن روز و برخورد و تدابیر ایشان که در نهایت به تثبیت نظام جمهوری اسلامی انجامید را از نزدیک شاهد بودم. البته در آن زمان توطئه‌های زیادی هم بود.  مانند توطئه استکبار جهانی که در نهایت سبب شد صدام از مخالفت‌های آمریکا و دیگرانی که منافع شان را در ایران از دست داده بودند بهره گرفته و با بهانه جویی وارد جنگ با ایران شود.

یک صحنه تکان دهنده دیگر هم همان فتنه مجاهدین خلق و اتمام حجتی بود که امام با آنها کردند. در واقع امام آماده بودند که آنها را بپذیرند مشروط براینکه سلاح را کنار بگذارند. اما آنها به دلیل غروری که داشتند و تصورات باطلی که از پیروزی‌شان داشتند، تسلیم نشدند و جنگ مسلحانه را آغاز کردند. نتیجه این رویه آنها هم شرایط تیره و تلخی بود که برایشان پیش آمد، که در ایران نتوانستند بمانند و در خارج از کشور با ذلت با هر که دشمن این مردم بود ساختند و نهایتا هم الان به روزگاری رسیده‌اند که جز اسرائیل و آمریکا پناهی برای آنها نیست.

اولین سوالی که بنی صدر در اولین ملاقاتش با امام از ایشان کرد این بود که نظر شما درباره نوشته های من چیست؟ امام یک جواب خیلی زیبایی به او داد. فرمودند «نوشته های شما را دوبار باید خواند یکبار باید خواند تا ببینی شما چی می‌گویی بار دوم باید خواند دید شما درست می‌گویی. مثل کفایه می‌ماند، معما است و مغلغ می‌نویسی. شما چرا روان نمی‌نویسی که همه کس راحت بخوانند.»او هم البته گفت که در اروپا اگر آدم ساده بنویسد حمل بر بیسوادی می کنند باید پیجیده بنویسیم که بگویند طرف ملا است.

شماره مدت مديدي را با امام گذراندید و از نزدیک با افکار و روحیه ایشان آشنا بودید. اگرچه برخي مخالف تداوم فعاليت مراکز علمي و دانشگاهي پس از انقلاب بودند اما امام در سخنان شان بارها از دانشگاه به عنوان یک نماد تحول ساز یاد می کردند. ريشه اين تفکر امام در چه بود؟
امام دانشگاه دوران پهلوی را به عنوان یک مرکز تحول ساز و مربی ایده آل نمی‌دانستند. چون دانشگاهی بود که رضاشاه پایه آن را گذاشته بود و عمدتا عناصری که به کمک رضا شاه آمده بودند، شالوده یک نظام و دانشگاه جدیدی را در کشور گذاشته بودند و نوعا تحصیلکردگان غربی و دانش آموختگانی بودند که هرآنچه بلد بودند را از حوزه ها و مکاتب غربی گرفته بودند.

دست‌پروردگان مکاتب علمی غرب هم تصور می‌کردند برای اینکه نظام علمی ایران متحول شود آنها هم باید مانند غرب رنسانسی را تجربه کنند و دست مجامع دینی و مذهبی را از فضای علمی کوتاه کرده و از آنها فاصله بگیرند. این افراد دو طیف بودند؛ یک سو طیف غرب زده‌ای که دین را قبول نداشتند. در سویی دیگر چپ‌های خشن تری بودند که دین را افیون می‌دانستند، مارکسیسم در تعالیمش نسبت به مذهب برخورد خشن تری داشت.

این دوطیف؛ دانشگاهی که در آن زمان تاسیس شده بود را اداره و مدیریت می کردند. امام این دانشگاه را قبول نداشتند. البته در زمینه‌های علوم تجربی و فنی که احتیاج به مباحث تئوریک اجتماعی و مذهبی ندارد دانشجویان مسلمان هم می توانستند در آن فضا رشد کنند و با آرامش خاطر دانش روز غرب را که منشا تحول اجتماعی باشد بیاموزند. در گذشته هم مرحوم امیرکبیر به این فکر افتاده بود که با تاسیس دارالفنون در ایجاد زمینه فراگیری دانش فنی روز همت کند. یا در زمینه نیازهای پزشکی جامعه دست آوردهایی داشته باشند. عمده هدفی که رضاخان داشت این بود که مذهب و نفوذ مذهبی و جوامع علمی را تحت الشعاع قرار دهد و تخطئه کند. حوزه‌های علمیه را تعطیل کرده بود، روحانیت را محدود یا خلع لباس کرده بود . لذا روحانیت یا لباس را درآورده بودند و با شرایط روز جامعه منطبق شده بودند یا در انزوای وحشتناکی به سر می بردند و دوران تیره ای داشتند.

در این شرایط دانشگاه شکل و قوام یافته بود و به عنوان آلترناتیو و نقطه مقابل مراکز علمی دائر در آن روز قرار گرفته بود. طبیعی بود که امام این دانشگاه و آن پیشینه اش را تایید نمی‌کردند.اما در کنار همین دانشگاه و با بهره گیری از همین امکانی که بوجود آمده بود شخصیت‌های بسیار ارجمند و بزرگی پرورش یافتند. حتی شخصیت‌های قابل احترام و پایبند به مبانی مذهبی نفوذ کردند و به تدریس در آموزش و در همین دانشگاه ها همت گماردند. اگر بسیاری از پایه گذاران آن زمان دانشگاه ها را رصد کرده باشید در بین شان تحصیلکردگان بسیار برجسته ای از مجامع علمی روحانی را می بینید که در مباحث حضور داشتند.

 

دعایی

مانند مرحوم راشد یا شهید مطهری که با نفوذ خودشان در دانشگاه سعی کردند که هم از فرصت آموزش و حضور در بین طیف وسیعی از دانشجویان جوان آن روز استفاده کرده و تاثیرگذار باشند و هم مانع تبلیغات و توطئه هایی شوند که احیانا کسانی دیگر آن را در دانشگاه دنبال می کردند.

اوج اظهارنظر صمیمی و جالبی که امام نسبت به نقش دانشگاه داشتند و من شاهد بودم مربوط به گزارش هایی بود که به تقابل طیفی از روحانیون حوزه علمیه با روشنگری هایی که عناصر مذهبی در دانشگاه داشتند اشاره داشت و به امام رسیده بود.
پایدار ترین و موثرترین حرکت سازنده مذهبی که در دانشگاه شروع شد به ابتکار محروم بازرگان و سحابی بود که با بهره‌گیری از محضر دانشمندانی چون مرحوم طالقانی، مرحوم زنجانی‌ها و مرحوم مطهری انجمن‌های اسلامی مانند انجمن های اسلامی دانشجویان، مهندسان، پزشکان و ... را تاسیس کرده بودند، که در آنها شخصیت‌هایی ماهانه جلساتی را تشکیل می دادند و سخنرانی هایی صورت می گرفت.

یعنی قبل از انقلاب؟
بله قبل از انقلاب بود. مجموعه این سخنرانی‌ها هم پاسخ به شبهات و تبیین مبانی روشنفکرانه و مبانی قابل پذیرش و جامع اسلامی بود که در قالب کتابی تحت عنوان «گفتار ماه» منتشر می‌شد. نوعا هم هوشمندانه و آرام پیش می‌رفتند که رژیم حساس و مانع فعالیت‌های آنها نشود.

امام به این قسم تحرکات علمی و اجتماعی آشنا بودند و آن را ارج و قدر می‌نهادند. البته در مقابل آن هم طیفی از روحانیون سنتی و ناآشنا به نوآوری‌ها و نیازهای دنیا بودند که این فعالیت‌ها را برنمی تابیدند و موضع می گرفتند.

امام تشخیص دادند آقای یزدی می‌تواند نماینده‌شان در اخذ وجوهات شرعی شود. وقتی آقای یزدی نشست و با امام صحبت کرد، از مبانی فکریش گفت. از دردمندی خودش نسبت به جهان معاصر و احساسش نسبت به نیاز فکری و آرمانی که تشخیص می‌داد بیان می‌کرد امام در او صداقت و آگاهی و احاطه و شایستگی دیدند و و پذیرفتند آقای یزدی نماینده ایشان شود.

زمانیکه مرحوم دکتر شریعتی روشنگری‌های خودش را آغاز و جلسات اسلام شناسی خودش را برگزار می کرد، متاسفانه طیفی از روحانیون ناآگاه و خشن در مواجهه با او قرار گرفتند. البته نمی‌خواهیم بگوییم آنچه مرحوم شریعتی ارائه می‌کرد و به عنوان نظرات خودش عرضه می کرد را درست، قطعی و خالی از اشکال می‌دانیم ولی واقعیت این است که او هم درد دین داشت و طیف وسیعی از روحانیون روشنفکر و آگاه ما او را تایید می کردند.

مقام معظم رهبری در زمان خودشان یکی از پیشگامان ارتباط و صمیمیت با دکتر شریعتی بودند. یا بانی دعوت دکتر از مشهد به تهران مرحوم شهید مطهری بودند و اصرار داشتند که ایشان به تهران بیاید و حسینیه ارشاد را به ایشان پیشنهاد دادند. منتهی شرایطی پیش آمد که عده‌ای به هر دلیلی کفه توازن بین این دو بزرگوار را بهم زدند و نزدیک به آقای شریعتی شدند، این نزدیکی به حدی افراطی شد که برخی تلقی می‌کردند در دکتر شریعتی در مقابل روحانیت موضع دارند.

از آنجایی که اظهارات مرحوم شریعتی نمی‌توانست خالی از اشتباه و نقد باشد، بزرگانی مانند مرحوم مطهری دلسوزانه و علاقمندانه به خود مرحوم شریعتی نظراتشان را درباره مبانی فکریش را با خودش مطرح می‌کردند.

در مقابل دکتر شریعتی هم به این نتیجه رسیده بود که حق می‌تواند با دوستان باشد وخودش تشخیص داده بود که آنچه تاکنون عرضه کرده می‌تواند مورد تجدید نظر قرار گیرد، کسانی که اهل نظر هستند نظر بدهند یا نقد و پالایش کنند. که در نهایت نه عمر او کفاف داد نه دوستانی که ایشان انتخاب کرده بود این توفیق را پیدا کردند.

در این شرایط نامه‌هایی در نقد و علیه مرحوم شریعتی به امام می‌رسید. خاطرم است روزی خدمت ایشان رسیدم ، حضرت امام فرمودند «آقایی را از تهران برای ملاقات با من حرکت دادند، بلیت هواپیما و ویزا برای او گرفتند، خرج سفر او را دادند که ایشان بیاید و با من ملاقات کند و علیه دو نفر پیش من صحبت کند، یکی آقای مطهری و دیگری آقای شریعتی.»

امام گفتند«این فرد کتاب مساله حجاب شهید مطهری را جلو من گذاشت و گفت این کتاب جنوب تهران را بی حجاب کرده است ولی من آقای مطهری را می‌شناسم و می‌دانم نه تنها نوشته‌های ایشان جنوب تهران را بی‌حجاب نمی‌کند بلکه شمال تهران را هم به حجاب نزدیک خواهد کرد. بنابراین چون ایشان را می شناختم چیزی نگفتم.»

حضرت امام ادامه دادند«این شخص کتاب اسلام شناسی آقای شریعتی را جلو من گذاشت و گفت این کتاب سراسر شبهه‌ناک است. به او گفتم من وقت ندارم بخوانم شما علامت بگذارید من بخوانم. بعد که نقاط علامت‌گذاری شده را خواندم، به او گفتم اینها چیزی نیست که باعث گمراهی افراد شود.» تعبیر و تفسیر امام از این جریان این بود که توطئه‌هایی در کار است که می خواهند علیه کسانی که فعالیت‌های مفید دارند انجام شود.

یا در موردی دیگر خاطرم هست نامه ای از ایران به امام رسیده بود که تصادفا واسطه آن نامه هم خود من بودم. یکی از فضلای قم نامه‌ای را به من داده بودند که به حضرت امام بدهم و پاسخش را از امام بگیرم. این نامه بعد از یک جریانی نوشته شده بود. آن جریان هم این بود که «در مدرسه حقانی قم نوعا طلاب گزیده‌ای را جمع کرده بودند و با یک شیوه مفید و تقریبا به‌روزی آموزش می‌دادند. این طلاب به دلیل آگاهی‌هایی که داشتند گرایش به مرحوم شریعتی پیدا کرده بودند و در جلسات ایشان شرکت می‌کردند یا کتاب های شریعتی را می خواندند.

به دنبال این موضوع یکی از اساتید آن مدرسه که با آقای شریعتی مخالفت داشت و او را منحرف می دانست طلاب را از ادامه حضورشان در جلسات دکتر شریعتی منع کرده بود. این طلاب هم علاقمند به شریعتی بودند و منطق او را قبول کرده و جاذبیت سخن شریعتی در آنها تاثیرگذاشته بود. به همین خاطر پیش دکتر بهشتی که از اساتید برجسته آن مدرسه بود شکایت کرده بودند.
آقای بهشتی هم گفته بودند که ما یک جلسه‌ای را به عنوان نقد و نظر ترتیب می‌دهیم کسانی که علاقمند هستند بیایند و صحبت کنند. کسانی که مخالف هستند هم بیایند حرف شان را بزنند تا در نهایت به جمع بندی برسیم. به دنبال آن جلسه که خیلی هم طولانی بود بزرگواری که مخالف دکتر شریعتی بود نه اینکه بگوییم محکوم شده بود ولی پیروز هم نشده بود. دوستان طلاب موافق دکتر شریعتی هم از این موضوع خوشحال بودند.»

امام هیچ گاه در امور شخصی شان استخاره نکرند. این امر معمولی است که ما مذهبی‌ها وحزب اللهی‌ها همواره تسبیح به دست و قرآن به جیب باشیم. البته اگر کسی استخاره می‌خواست استخاره می گرفتند ولی برای امور شخصی خودشان اصلا به استخاره اعتماد نداشتند.

آن بزرگوار بعد از شکست در آن جلسه از حضورش در مدرسه استعفا داده بود و نامه‌ای را به حضرت امام نوشته بود و آن را به من داده بود که برای حضرت آقا ببرم. تلقی او این بود که این موج انحرافی دارد حوزه و کل جامعه را تهدید می‌کند امام باید فکری کند.
امام پاسخ آن نامه را در یکی از سخنرانی‌هایشان دادند. امام فرمودند« نصحیت هم به حوزه بود، هم به دانشگاه. هم به مدرسین حوزه‌های علمیه بود، هم به اساتید دانشگاه. هم با طیف دانشگاهی بود، هم طیف طلاب. الان در شرایطی هستیم که وحدت بین شما ضروری است و هر تلاشی که بتواند این وحدت را بهم بزند یا عاملی علیه آن وحدت شود بر ضد مصالح اسلام است.»
ایشان تعبیر دیگری هم داشت که گفتند«شما بزرگانی که نسبت به دانشگاهیان اعتراض دارید اگر حکومتی تشکیل شود شما که آمادگی برای اداره این کشور را ندارید و طبیعتا همین نسل تحصیلکرده دانشگاه هستند که باید به میدان بیایند و کشور را اداره کنند بنابراین نباید آنها را کلا رد کنیم.»

در واقع حضرت امام خیلی واقع‌بینانه و منطقی برخورد می‌کردند.
بله برخوردی منطقی و براساس آگاهی‌هایی بود که ایشان در گذر تاریخ به آن رسیده بودند.  البته در سال‌های اولیه بعد از حکومت رضاخان یک دوران آزادی بود و شرایطی در کشور پیش آمد که همه تحرکات آزاد و لجام گسیخته‌ای داشتند. طیف‌های مذهبی و گروه‌های فدائیان اسلام تحرکاتی داشتند، چپ‌ها، کمونیست‌ها ومخالفان اسلام مانند طیف کسروی هم فعالیت‌های خشنی کرده و جامعه را تهدید می‌کردند. امام آن زمان احساس تکلیف کردند و در یک موقعیتی چندین ماه درس‌شان را تعطیل کردند، در خانه نشستند و پاسخ شبهات مطرح شده را در قالب کتاب«کشف الاسرار» دادند. این نشان می‌داد امام در همان زمان هم با مسائل روز آشنا بودند و به دنبال پاسخ دادن به شبهات بودند و احساس مسئولیت می‌کردند.

شیوه برخورد و مدیریت امام (ره) در اداره حرکت فکری‌شان و هدفی که دنبال می‌کردند این بود که همیشه از پرهیز به دور بودند، همیشه از جنجال به دور بودند، نوعی آینده‌نگری، هوشمندی و نوعی سازگاری با برخی پدیده‌ها در روش و مشی ایشان دیده می‌شد. که البته همه اینها با پرهیز از عنوان خواهی و نام جویی و تظاهر کردن بود.

آقای دعایی! یکی از هوشمندی‌های امام در دوران مبارزات انقلابی شان این بود که نه تنها از قشر روحانی و مذهبی که به آن تعلق داشتند، بلکه از چهره‌هاي دانشگاهی و روشنفکر نيز به نفع اهداف انقلابی شان استفاده کردند. ایشان در دوران تبعید هم ارتباط گسترده‌ای با اين طبقه داشتند. از این دوران و نوع ارتباط امام با آنها برایمان بگویید؟

امام وقتی که پذیرفتند به عنوان یک پیشرو و رهبر نهضت مطرح شوند، مشاهده می‌کردند که جامعه از ایشان این انتظار را دارد که به صورت جامع و کلی به جامعه نگاه کنند. درست است که ایشان از حوزه‌های علمیه برخواسته بودند و بیشتر ارتباط شان با طلاب و دانشجویان دینی بود ولی جامعه را محدود به آن بخش نمی‌دانستند و جامعه را یک کلیت می‌دیدند که در آن دانشگاه، ادارات، پیشه وران، بازار، کشاورزان ، اقوام و طیف‌های مختلف اجتماعی وجود دارند.

آنچه که بین همه این پدیده های اجتماعی مشترک است این است که همه برای رسیدن به یک حدی از آگاهی و معلومات یک راهی را برای آموزش انتخاب می‌کنند. ابتدا مکتب، بعدش دبستان و دبیرستان و بعد حوزه یا دانشگاه. اینها قشر تعیین کننده و سرنوشت‌سازی هستند که ساخته می شوند. امام به این طیف عنایت ویژه داشتند. اینگونه نبود که اگر یک روحانی بیاید برایش احترام بیشتری قائل شود و به غیرروحانی اعتنا نکنند.

اگر هم به برخی روحانیون عنایت بیشتری داشتند در فضایی بود که می دیدند آن فضا به دنبال تخریب روحانیت است لذا تلاش می کردند که با عنایت ویژه به این طیف، مانع تخریب ها و فضاسازی‌ها شوند.

در دورانی که خارج از کشور بودند به دلیل محدویتی که وجود داشت و گروه‌ها و طیف‌های ساکن در ایران نمی توانستند به راحتی با ایشان رابطه داشته باشند، بیشترین مراجعات به امام از ناحیه دانشجویان ایرانی خارج از کشور بود.طیف‌های مختلفی از دانشجویان خارج از کشور سعی می کردند با امام رابطه داشته باشند خصوصا زمانی که رژیم عراق و شاه با هم درگیر بودند و امکان مراجعه و ملاقات با امام راحت تر بود.

امام از معدود مراجعی بودند که اجازه داده بودند که بستگان شان تحصیلات جدید داشته باشند. این شانس را هم داشتند که همسرشان در دورانی که دانش آموزان دختر در کشور انگشت شمار بود، ایشان فارغ التحصیل دبیرستان بود، فرانسه می‌دانستند و بانویی آگاه، روشن و اهل مطالعه رمان، روزنامه و کتاب بودند.

دانشجویان هم یا بصورت فردی، گروهی و تشکیلاتی به نزد ایشان می‌آمدند. از جمله گروه‌های تشکیلاتی که نزد امام آمدند اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور بود. اعضای این کنفدراسیون معتقد بودند که گرایش فکری خاصی ندارند ولی اکثریت گرداندگان آن را گروه‌های چپ تشکیل می دادند. افرادی مانند کلانتری و رفیعی نزد امام آمدند، امام حرف هایشان را شنید و آنها هم حرف خود را به امام زدند. در مقابل اتحادیه‌های انجمن‌های اسلامی دانشجویان آمریکا و اروپا هم بودند که به امام مراجعه می‌کردند.

و امام هر دور را می پذیرفتند؟
بله پذیرای هر دو بودند. البته اتحادیه‌ انجمن های اسلامی دانشجویان به دلیل صلاحیت و ماهیت مذهبی که داشتند مورد علاقه واحترام خاص امام بودند. از اتحادیه‌های انجمن های اسلامی آمریکا آقای دکتر یزدی نزد امام آمد، قبل از او آقای چمران آمده بود. ولی آن مراجعات تعیین کننده و تقریبا سرنوشت ساز را دوستان انجمن اسلامی اروپا ترتیب دادند. علتش هم این بود که نماینده‌ای که آنها فرستاده بودند هم از بستگان امام بود، هم از خانواده‌ای بود که امام به آن خانواده بسیار احترام می‌گذاشت. یعنی آقای دکتر صادق طباطبایی. ایشان آقازداه مرحوم سلطانی بود، و امام به مرحوم سلطانی خیلی علاقه و حتی ایمان داشتند. بعدها هم صبیه ایشان را برای حاج احمد آقا گرفتند.

آقای طباطبایی توانست رابطه تعیین کننده و سرنوشت سازی را بین انجمن‌های اسلامی آمریکا و اروپا با امام برقرار کند. مرتبا در نشست های سالانه شان از امام پیام می‌گرفتند. نشریات شان را برای امام می فرستادند. و ملاقت هایی را صورت می‌دادند. یکی از این ملاقات‌ها ملاقات بنی صدر با امام بود که آن زمان از اعضای انجمن های اسلامی اروپا بود.

رابط بنی صدر با امام هم من بودم. زمانی که ایشان در پاریس بود، مطالب و جزواتی می‌نوشت و دوست داشت امام این جزوات را ببیند و علاقه داشتند امام نظر مساعدی بر نوشته هایش بدهد. اینها را که می‌نوشت من خدمت امام می بردم و می گفتم آقای بنی صدر پسر آقای بنی صدری هستند که در همدان هستند. پدر ابوالحسن بنی صدر در همدان از علما بود و امام او را می شناخت. امام هم مطالعه می‌کردند. تا اینکه اقای بنی صدر فوت کرد و پسرشان آقای ابوالحسن بنی صدر همراه جنازه پدرش به نجف آمد و بعد از مراحل تدفین ابراز علاقه کرد خدمت امام برسد. من از امام وقت گرفتم و ایشان را نزد امام بردم.

اولین سوالی که از امام کرد این بود که نظر شما درباره نوشته های من چیست؟ امام یک جواب خیلی زیبایی به او داد. فرمودند «نوشته های شما را دوبار باید خواند یکبار باید خواند تا ببینی شما چی می گویی بار دوم باید خواند دید شما درست می گویی. مثل کفایه می ماند، معما است و مغلغ می نویسی. شما چرا روان نمی نویسی که همه کس راحت بخوانند.» این اشکالی بود که امام بر این نوشته ها گرفته بودند. او هم البته گفت که در اروپا اگر آدم ساده بنویسد حمل بر بیسوادی می کنند باید پیجیده بنویسیم که بگویند طرف ملا است.

یا ملاقاتی که دکتر یزدی با امام داشتند خیلی تعیین کننده بود. و سرانجام به جایی رسید که امام تشخیص دادند آقای یزدی می‌تواند نماینده امام در اخذ وجوهات شرعی شود. چون نمایندگان مراجع معمولا باید از یکسری ویژگی ها و صلاحیت هایی علمی و مذهبی برخوردار باشند که به عنوان نماینده مراجع در دریافت وجوهات صلاحیت داشته باشند. امام در آقای یزدی این صلاحیت را دید. وقتی آقای یزدی نشست و با امام صحبت کرد، از مبانی فکری اش گفت. از درد مندی خودش نسبت به جهان معاصر و احساسش نسبت به نیاز فکری و آرمانی که تشخیص می داد بیان می کرد امام در او صداقت و آگاهی و احاطه و شایستگی دیدند و و پذیرفتند آقای یزدی نماینده ایشان شود. و حتی اجازه نامه ای به ایشان دادند که من کپی آن را دارم. حتی اجازه دادند یک پنجم وجوهاتی که دریافت می کند اختیار و اجازه دارد در مصارفی که خودش تشخیص میدهد صرف کند. این نهایت توجه و عنایت یک روحانی به یک دانشجوی غیرروحانی بود.

یا در جریان رحلت و شهادت دکتر شریعتی ایشان ابراز تاثر کردند. دلایلی هم برای این ابراز تاسف داشتند. یکی از دلایلشان این بود که عمر ایشان کوتاه بود و نتوانست به خدمتش ادامه دهد. یکی دیگر از دلایل تاثرش این بود که ایشان پی برده بود که آثارش نواقصی دارد و باید تجدید نظر شود و این امکان برایش فراهم نشد. این تاسف را داشتند که عده‌ای ایشان را به خودشان مشغول کردند و او را از خدمت عامی که می کرد بازداشتند. اینها تعابیر سازنده و جالبی بود که امام نسبت به یک استاد دانشگاه بیان می کردند.

 

دعایی

بعد از فوت دکتر شریعتی هم طیف وسیع دانشجویان خارج از کشور برای بیان احساسات شان نسبت به دکتر شریعتی پیام‌های تسلیتی را به امام می‌فرستادند و اظهار همدردی می کردند. در پاسخ به موج وسیع پیام‌های تسلیت رسیده از اروپا و آمریکا، ما متنی را تنظیم کردم که امام در آن شهادت را نپذیرفتند و از واژه «مرگ» استفاده کردند. آقای یزدی از این موضوع گلایه‌مند شدند و استدلال شان هم این بود که خود رژیم شاه تبلیغ می کند که شریعتی مرده است و شهید نشده. اگر ما آن را تایید کنیم کمک به شاه است. امام بعد از این شنیدن این استدلال ها پذیرفتند که به جای کلمه مرگ از فقدان استفاده کنند که هم شامل شهادت باشد هم نباشد.

در جریان هجرت امام از عراق به پاریس هم انصافا آغوش باز و بازوی توانمند طیف وسیعی از دانشجویان و اساتید برجسته خارج از کشور بود که امام را به زیبایی مورد استقبال قرار دادند.

خاطرم هست در برابر گزارش هایی که در آنها به امداهای غیبی تکیه می شد، مرحوم ظهیر نژاد می‌گفت آقا من قبل از انقلاب نماز می خواندم الان هم نماز می خوانم، من مسلمان هستم نمی خواهم حر‌ های اینها را رد کنم اما من می‌گویم که 30 تانک دشمن 30 تا تانک می خواهد شما به اینها توجه کنید اگر توجه نکنید بچه هامان میرن زیر گلوله.

پیشاپیش همه آنها هم باید یاد کنیم از مرحوم حسن حبیبی که امام ابتدای امر هم بر ایشان و بعد هم آقای غضنفرپور و مهدی عسگری وارد شدند. خاطرم هست آقای عسگری در نوفل لوشاتو خانه شخصی اش را واگذار به امام کرد. در فرانسه خانه‌ها به اسم صاحبخانه پلاک شده بود، از لحظه‌ای که امام وارد خانه مهدی عسگری شد، او پلاک را کَند و دور انداخت که کسی فکر نکند این منزل برای او بوده و متعلق به امام نیست.
یا زمانی که امام در مرحوم حبیبی آن جامعیت، معنویت و صفا را دیدند ایشان را شایسته آن یافتند که تدوین پیش نویس قانون اساسی را به او محول کنند تا کار تدوین و تنظیم اش را عهده دار شود.

به بحث تقابل‌های بین نیروهای حوزوی و دانشگاهی اشاره کردید، به نظر می رسد علی رغم اینکه امام تلاش زیادی برای نزدیک کردن این دو نهاد به یکدیگر داشتند و حتی بحث وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح ساختند، هنوز هم نوعی بدبینی و تقابل بین این دو نهاد وجود داد.

من قبول نداریم که این حد از بی اعتمادی وجود داشته باشد. من داستانی را تعریف می کنم که شاید پاسخ خوبی باشد به این سوال. اوایل انقلاب مساله دانشگاه‌ها و تصفیه‌ها پیش آمده بود، عده ای اساتید را برای اسلامی کردن دانشگاه می‌خواستن کنار بگذارند اما بعدها معلوم شد دست نفاقی در کار بوده که به اسم پاکسازی و اسلامی کردن دانشگاه استوانه علمی دانشگاه را از دانشگاه بگیرند و آنها را دلسرد کنند. مانند کنار گذاشتن دکتر نصر که مرحوم مططری اصرار داشت ایشان را در دانشگاه قبول کنید. اما طرف مقابل استدلال می کرد که دکتر نصر کارگزار رژیم شاه و رییس دفتر فلسفه فرح بود و نمی تواند در دانشگاه حضور داشته باشد.
به دنبال فضای پیش آمده علیه اساتید دانشگاه، جمعی از اساتید جاافتاده و خوشنام تصمیم گرفتند که به نمایندگی از اساتید دانشگاه به نزد امام بروند و این شکایت را بکنند که الان فضای پاکسازی و تصفیه دانشگاه دارد آفاتی را به بار می آورد. دکتر عباس ضراب خویی، باستانی پاریزی و چند نفر دیگر بودند. این افراد خدمت حضرت امام که می رسند هرکدام هم یک اثر خودشان را به عنوان هدیه برای حضرت امام می آورند. مثلا آقای باستانی حماسه کویر را آورده بودند. امام با تک تک آنها خوش و بش می کنند. وقتی به آقای ضراب خویی می رسند می گویند ملا عباس شما بگو. این آقای عباس خویی شاگرد خود امام بود و فلسفه را نزد ایشان خوانده بود و امام خیلی خوب ایشان و احاطه شان به فضای علمی را می دانستند. او به عنوان سخنگوی جمع صحبت‌هایی می‌کند و در ضمن آن به نقش خواجه نصیر در دوران مغول اشاره می کند. وی خطاب به امام می‌گوید خواجه نصیر در مقام خودش تنزل کرد و به دربار رفت و در کنار مغول نشست و او را از بقیه اشتباهات بازداشت. درواقع می خواست بگوید این دانشگاهیان واساتید که مورد بی مهری هستند به جز اینکه به رژیم شاه خدمت کردند، نقش خواجه نصیر را داشتند. اینها آن رسالت را در خودشان می دیدند و می خواستند آن وظیفه را انجام دهند.

امام در پاسخ به وی تعبیر زیبایی بکار می برند و می گویند خواجه نصیر وقتی به دربار رفت توانست از یک مغول حرف نشو و چیز ندان و دیکتاتور خون ریز کسی را بسازد که آرام باشد و در اختیار خواجه نصیر قرار گیرد و هرچه را خواجه میخواهد انجام دهد. اما محمدرضا خان و رضاخان از شما بزرگان و اساتید کسانی را ساختند که هرچه دلشان می‌خواست انجام دهید. خب اینها همه مجاب شدند اما در عین حال امام از آنها دلجویی کرد و گفت پیشرفت و ترقی کشور نیاز به تجارب شما دارد و باید به وجودشان توجه و از آنها استفاده شود. امام این را هم به آنها می گویند که باید توجه داشته باشید که این مردم، این همه خونی که داده شده و این همه امیدی که به یک تحول در این کشور و ایجاد جامعه اسلامی بسته شده از سوی آنها مورد توجه قرار گیرد، به این واقعیت‌ها تن بدهند و بپذیرند که این مردم و جامعه چه نیازی و توقعی دارند.

واقعیتی هم وجود دارد که باید به آن اذعان کرد که ما دچار یک خسارت تعیین کننده و سرنوشت سازی در ابتدای پیروزی انقلاب شدیم. ما بسیاری از مغزها و بازوان مجرب و توانمندی که می توانست آن وحدتی که مدنظر امام بود را تداوم ببخشند و تضمیمن کنند از دست دادیم. فقدان مرحوم مطهری خسارت زیانباری بود. فقدان مرحوم بهشتی خسارت بسیار تعیین کننده‌ای بود.شهید مفتح و شهید باهنر اساتیدی بودند که در دانشگاه حرمت داشتند، درک و تشخیص داشتند. اینها از کسانی بودند که به زیبایی و با واقع بینی دانشگاه را درک می‌کردند. توانایی‌ها و میزان ضرورت حرمت‌گذاری‌ها را درک کرده بودند. با فقدان این بزرگان بود که عناصر کمتر آشنا، به این محیط‌های دانشگاهی وارد شدند و در کنار اینها برخی عناصر فرصت طلب و جاه طلب هم بودند که خود را با شرایط روز تطبیق می دادند. اینجا بود که از عمق تاثیرگذاری استراتژیک و بنیادی باز داشته شدند.

تحقیقا می‌توان گفت امام نماد و شاخص عقلانیت و اعتدال در جامعه بودند. جنابعالی می‌توانید برخی از این شاخص‌ها را که در رفتار و کنش امام و حتی نحوه مدیریت‌شان نشانی از اعتدال و عقلانیت را حکایت کند، مطرح کنید. مانند اینکه گفته می‌شود امام بسیار به نظرات کارشناسی اعتقاد داشتند؟
این نکته‌ای که گفتید به نقد پذیری امام برمی‌گردد. امام نظر کارشناسی را قبول و به آن اعتقاد داشتند، اهل مشورت کردن بودند.

این روحیه آن هم در رهبر یک نظام، شجاعت خاصی می خواهد؟
بله نوعی شجاعت است. نوعی بی‌اعتنایی به نظر شخصی و دوری از خودکامگی. اما این را هم باید بدانیم امام وقتی به نظر قطعی می‌رسیدند قاطع بودند. وقتی تصمیم می‌گرفتند توکل می کردند و قاطع بودند.

اجازه دهید خاطره‌ای را در این خصوص بیان کنم. در سال‌های دهه 50 بود که علاقمندان و بازوان امام در امر مبارزه به این نتیجه رسیدند که یک دبیرستان دخترانه ویژه‌ای را تاسیس کنند. مشابه آنچه که در مدرسه علوی پیاده شده بود و نسلی را پرورش داده بودند که آن نسل تقریبا در تمام دوران تاسیس جامعه اسلامی اکثریت کارگزاران جمهوری اسلامی را تربیت کرده بود.

بعد از فوت دکتر شریعتی ما متنی را تنظیم کردم که امام در آن شهادت را نپذیرفتند و از واژه «مرگ» استفاده کردند. آقای یزدی از این موضوع گلایه‌مند شدند و استدلال شان هم این بود که خود رژیم شاه تبلیغ می کند که شریعتی مرده است و شهید نشده. اگر ما آن را تایید کنیم کمک به شاه است. امام بعد از این شنیدن این استدلال ها پذیرفتند که به جای کلمه مرگ از فقدان استفاده کنند که هم شامل شهادت باشد هم نباشد.

نمونه این در جامعه بانوان ما وجود نداشت.این افراد پیش بینی می کردند که در آینده بخش وسیعی از مسئولیت اجرایی و اداری کشور برعهده بانوان است و باید از الان برای پرورش نسل اینچنینی همت کنیم. این افراد آمدند شالوده تاسیس مدرسه رفاه را گذاشتند. دبیرستان رفاه با همان سازماندهی مدرسه علوی و با همان روش و هدف پایه گذاری شد و شخصیت‌های ارجمندی را برای اداره آنجا انتخاب کردند.

تاسیس این مدرسه عکس‌العملی را در بین گروه‌های ناآگاه سبب شد. طبیعتا اداره یک بنیاد اینچنینی از ناحیه وجوهات شرعی یا کمک خیرین و متمکنین است. این وجوهات هم باید از سوی نمایندگان امام تامین می‌شد. به امام انتقال داده بودند که دوستان شما وجوه شرعی که مربوط به حوزه است را خرج تاسیس دبیرستان دخترانه کردند که در آن دختران احیانا بدون چادر حضور دارند یا ورزش می کنند و به کارهای هنری می پردازند و ...

امام به صرف ناآشنایی با این موضوع و بعد از مطالعه یک متنی که برایشان نوشته بودند، فرمودند به کسانی که وجوه شرعی را در این مسیر می اندازند تذکر دهید که وجوه شرعی را در این مسیر مصرف نکنند. آنها هم که این پاسخ را دریافت کره بودند خوشحال بودند که مانع توسعه و پایداری این مدرسه می شوند. آقای هاشمی رفسنجانی نامه ای را توسط مرحوم علمدار یکی از یزدی‌های مقیم تهران که به عراق رفت و آمد داشتند برای من فرستادند. در آن نامه به امام توضیح داده بودند که ما در مسیر اهداف آینده شما که انشاالله تاسیس نظام اسلامی خواهد بود احتیاج داریم به اینکه بانوان ما هم تخصص‌ها و صلاحیت‌هایی داشته باشند و از الان باید در یک محیط علمی و مذهبی سالم و ایده‌آل رشد و پرورش یابند. ما این بنیاد را برای این تاسیس کردیم و اگر این چنین تشکیلاتی نباشد در آینده با فقدان کارگزاران شایسته از بین بانوان مواجه خواهیم شد. امام خیلی زیبا پاسخ داده و نوشته بودند« اگر من به امورغیبی آگاه بودم خیرات زیادی نصیبم می شد و چون نمی دانستم آن نظر را دادم و الان که شما توضیح دادید نه تنها از نظر قبلی برگشتم بلکه تاکید می کنم در این مسیر فعال تر و کوشاتر باشید و هر هزینه ای دارد انجام دهید و به آن بزرگواری که آن نامه دریافت کرده بگویید آن نامه را معدوم کند.» این از نمونه‌های روشن نقدپذیری و آگاه شدن ایشان بر امور بود.

یا مثلا در رابطه با اعتدالی که بیان کردید؛ امام از معدود مراجعی بودند که اجازه داده بودند که بستگان شان تحصیلات جدید داشته باشند. این شانس را هم داشتند که همسرشان در دورانی که دانش آموزان دختر در کشور انگشت شمار بود، ایشان فارغ التحصیل دبیرستان بود، فرانسه می دانستند و بانویی آگاه، روشن و اهل مطالعه رمان و روزنامه و کتاب بودند. در عین پایبندی و تقید به اخلاق ناب مذهبی و مسائل شرعی و اخلاقی.

فرزندان شان را به هیچ امری الزام نمی کردند. مثلا اگر حاج احمد آقا می خواست به دبیرستان برود آزاد بودند، حاج اقا مصطفی می خواست تحصیلات حوزه داشته باشند آزاد بودند. در تحصیلات شان هم مهم رعایت نکات شرعی و اخلاقی و پایبندی به عبادات و طاعات بود. اینکه بروند عضو تیم فوتبال شوند یا تیم دو مقاومت باشند یا هر جریان اجتماعی که باشند آزاد بودند مشروط به اینکه رعیات موازین شرعی را هم بکنند. بعد از فارغ التحصیل شدن هم مخیر بودند که روحانی شوند یا غیر روحانی شوند. اینها از شیوه های تربیتی امام بود.

بعد از انقلاب نوه های ایشان به دانشگاه می رفتند. یک روز برای امام خبر آوردند که در دانشگاه قرار است بین کلاس ها دیوار بکشند یا چادر بزند. امام برآشفتند و پیغام دادند که نگذارید این کار را بکنند. حتی فرمودند ببینید چه کسانی دارند به این مسائل دامن می زنند، کسانی که به این مسائل دامن می زنند ساده نیستند اینها جریان ضد انقلابی هستند که به این شکل می خواهند بین افراد تفرقه ایجاد کنند.

به عنوان فرمانده کل قوا در دوران جنگ طبیعتا فرماندهانی می توانستند پیش ایشان عزیز باشند که از نظر اعتقاد به مبانی مذهبی شناخته شده بودند. ولی در کنار این پایبندی‌های مذهبی آنچه برای امام اهمیت داشت تخصص و آشنایی با علوم روز و شیوه های تعیین کننده اداره جنگ بود.

 

دعایی

 

اینجاست که امام در کنار برادران صدرصد مکتبی و مذهبی و جان فدای خودشان، از متخصصینی که تا قبل از پیروزی انقلاب کراوات می زدند و تاج شاه روی شانه شان بود و بعد از انقلاب به علت علاقه به میهن ومردم شان و تعهدشان به وطن شان آماده خدمت به نظام بودند را پذیرا می شدند و به یک چشم نگاه می کردند.

امام آماده بودند که مجاهدین خلق را بپذیرند مشروط براینکه سلاح را کنار بگذارند. اما آنها به دلیل غروری که داشتند و تصورات باطلی که از پیروزی‌شان داشتند، تسلیم نشدند و جنگ مسلحانه را آغاز کردند.

مثلا در برابر گزارش هایی که در آنها به امداهای غیبی تکیه می شد، خاطرم هست مرحوم ظهیر نژاد می‌گفت آقا من قبل از انقلاب نماز می خواندم الان هم نماز می خوانم من مسلمان هستم نمی خواهم حرف های اینها را رد کنم اما من می گویم که 30 تانک دشمن 30 تا تانک می خواهد شما به اینها توجه کنید اگر توجه نکنید بچه هامان میرن زیر گلوله. در واقع پرهیز دادن امام از اینکه تحت تاثیر برخی شعارها و هیجانات این چنینی قرار گیرند. البته امام در کنار اهمیت دادن به تخصص و تکنیک، به آن معنویت و اتکا کردن به امداد غیبی و توجهات الهی را هم مدنظر داشتند. اما برایشان آنچه مهم بود همان تخصص و تجربه در کنار آن ایمان بود. برای همین امام هیچ گاه در امور شخصی شان استخاره نکرند. این امر معمولی است که ما مذهبی‌ها وحزب اللهی‌ها همواره تسبیح به دست و قرآن به جیب باشیم. البته اگر کسی استخاره می‌خواست استخاره می گرفتند ولی برای امور شخصی خودشان اصلا به استخاره اعتماد نداشتند.

تگ های مطلب:
ارسال دیدگاه

  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent

عکس خوانده نمی شود