تازه های کتاب
تازه های انتشارات کتاب ناب
بایسته های فرهنگ
سازمان های فرهنگی
- چابک سازی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
- تمدید مهلت ارسال آثار به چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران
- انتصاباتی ارزشمند در وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی
- نگاهی به برنامه های وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی در دولت چهاردهم
- مصوبات جلسه 660و661 هیات انتخاب و خرید کتاب
- خرید کتاب، پس از حدود2سال تعطیلی خرید! سیدمحمدکاظم شمس
- کارنامه معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ در دولت سیزدهم
مسائل نظری
حوزه علمیه
دانشگاه
- انتشار کتابهای فقهی درباره مسائل روز
- گزارشی از حضور استاد احمد مبلغی در مجمع جهانی فقه اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ظرفیتها و چالشهای استفاده از فقه در تقنین
- حجاب امری اجتماعی، با امکان قانونگذاری
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- کسانی که در اصول تابع دیگران باشند، نباید خود را مجتهد بدانند
- تمدید مهلت ارسال اثر به پنجمین دوره انتخاب کتاب برگزیده دانشگاهی
- بازسازی منابع تاریخی مفقود شیعه
- رتبهبندی علمی دانشگاهها، پژوهشگاهها و مؤسسات آموزش عالی وابسته به حوزه علمیه قم
- انتصاب ریاست نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها
- ۱۳ دانشگاه ایرانی در جمع هزار دانشگاه برتر دنیا
- ضرورت پردازش دادههای علمی و کتابخانهای
- دکتر محسن جوادی معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد
علمی آموزشی
علمی پژوهشی
هنر
- وضعیت فلسفه در سده اخیر حوزه علمیه قم
- فقهی که بخواهد نظریهپرداز باشد، در بستر درسهای تخصصی و پژوهشهای آزاد شکل میگیرد
- ضرورت پرداختن به مکتب فقهی و اصولی امام خمینی (ره)
- قطب فرهنگی اسلام «عقل» است
- مدیر حوزه های علمیه خواهران کشور انتخاب شد
- جامعه الزهراء س یادگاری پربرکت از حضرت امام ره
- تغییر و تحول در نظام آموزشی حوزههای علمیه
اخبار و مسائل کتاب
نقد و معرفی کتاب
- برگزیدگان همایش بیست و پنجم کتاب سال حوزه
- صدور پروانه فعالیت کتابفروشان
- مصوبات جلسات 645 تا 647 هیات انتخاب و خرید کتاب
- علیرضا مختارپور، رئیس کتابخانه ملی و مهدی رمضانی، سرپرست نهاد کتابخانههای عمومی کشور شد
- بررسی برگزاری نمایشگاه حضوری 1401
- مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران و اعضای هیئت علمی چهاردهمین دوره جایزه جایزه ادبی جلال آلاحمد منصوب شدند
- انتصاب مدیر کل تازه دفتر توسعه کتاب و کتابخوانی
اقتصاد
اجتماعی
- باید امید آفرینی کنیم
- طرح اصلاح قیمت بنزین می توانست بهتر از این اجرا شود
- خواستار استمرار معافیت مالیاتی اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه هستیم
- در عرصه جنگ اقتصادی، به طور قاطع دشمن را عقب می زنیم
- دولت خسته نیست
- فعالیت 11 هزار و ۹۰۰ رسانه دارای مجوز در کشور
- افرادی که نفوذ پیدا می کنند داغترین شعارهای حاکمیتی را میدهند
- وفاق ملی ضرورت تداوم انقلاب اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ثبتنام بیمه درمان تکمیلی اصحاب فرهنگ، هنر، رسانه
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترجوادی
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترصالحی
- نگاهی به اندیشه آیت الله هاشمی رفسنجانی ره
کد خبر: 410
1393/05/03 02:27
نسخه چاپی
| دسته بندی: لینکستان (مطالب دیگران) / نقد و معرفی کتاب / مطالب دیگران- چهره ها / چهره ها
بازدیدها: 1 303
از كوچه كتاب تا كتاب كوچه/ بهاالدين خرمشاهي
بهاءالدين خرمشاهي، مترجم، نويسنده، منتقد و قرآنپژوه به مناسبت دوم مردادماه(سالگرد درگذشت احمد شاملو) ياددداشتي را در اختيار ايبنا قرار داده است. خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)- بهاالدين خرمشاهي: خواندن […]
بهاءالدين خرمشاهي، مترجم، نويسنده، منتقد و قرآنپژوه به مناسبت دوم مردادماه(سالگرد درگذشت احمد شاملو) ياددداشتي را در اختيار ايبنا قرار داده است.
خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)- بهاالدين خرمشاهي: خواندن شعرهاي شاملو نخستين برخورد من با ذهن و زبان مردي بود كه از مفتول كلمات، زره داودي ميبافت و شعرش سراسر جريحه و عصب بود. كلمهها جا افتاده و خوش نشستهاند،اما رام و آرام نيستند. مثل دو رشته سيم لختاند كه دائماً جرقه ميپراكنند. شاملو دو مشت كلمه را مانند دو گلّه ابر پربار و پرباران [بارانزا] به هم ميكوبد و هرگز هيچ جاي شعرش بينبض و بيضربان نيست. شعر او از دوردست حافظه جمعي مردم ميآيد و تاريخ مجروح و خونين و ماليني را به دنبال ميكشد. شعر شاملو سرشار از شفقت است؛ ولي مهربانياش مهربان نيست؛ مهربانياش خشماگين است، همچنانكه خشمش مهرآگين است... [از نقد نويسنده اين سطور بر دفتر ارجمند «ابراهيم در آتش» او كه نخستبار در حدود سي سال پيش در شماره دوم يا سوم كتاب [ادواري] «الفبا»ي شادروان دكتر غلامحسين ساعدي، منتشره از سوي انتشاراتي اميركبير، چاپ شد، و سپس در يكي از مجموعههاي مقالاتم كه «در خاطره شط» نام دارد، تجديد طبع يافت، و شايد در همين نوشته، براي نقل خاطره يا نيمخاطرهاي دوباره به آن بازگردم.] در خواندن هواي تازه بود؛ كه ذهن كهنه مرا [نسبت به هنر و فرهنگ نو، نه گذشته بس درخشاني كه داشتهايم و بحمدالله وارث دو فرهنگ و تمدن بزرگ جهاني بودهايم كه امروزه هزاران اسلامشناس و ايرانشناس از آن نسيم حيات ميجويند] تكان داد. و بيشك صدها و هزارها ذهن ديگر را كه در گيرودار غبارانگيز جنگ و ستيز و آورد و آويز شعر نو و شعر كهنه سرگشته مانده بودند و بيش از نيم قرن ـ از افسانه نيما هشتاد سال ميگذرد ـ كشيد تا آنان كه احتمالاً هوشياري تاريخي ـ فرهنگي (يا تاريخ فرهنگي) بهتري داشتند، دريافتند كه پسران همواره در برابر پدران ميايستند، تا به كمالي دست يابند كه بتواند در كنار همديگر بنشينند. آنجا بود كه دريافتم اگر قرار بود گذشته به آينده باخته باشد... هنوز ارابه به خودرو تبديل نشده بود. دوست هنرمند بزرگم منوچهر آتشي چند سالي بعد،ـ اواخر دهه سي ـ آهنگي ديگر سركرد و شعر نو با همت بزرگاني چون نيما، شاملو، اخوان ثالث، سپهري و چند تن ديگر در سرماي زمستان و آن ستيزه كه نيك انجام شد، تولدي ديگر يافت تا به خطي ز سرعت و از آتش برسد، چنين بود كه سياه مشقهايش از زرورق، به ورق زر تبديل شد. و غبار كه فرو نشست به قول حافظ، كه او هم بازيابي و بازخواني و تجديد حيات يافته بود:
بعد از اين نور به آفاق دهيم از دل خويش
كه به خورشيد رسيديم و غبار آخر شد
آن همه ناز و تنعم كه خزان ميفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
و همزيستي مسالمتآميز، و رقابت سازنده، و بده ـ بستان افزاينده شعر كهن با نمايندگي والامقام چون شادروانان ملكالشعراءبهار، محمدحسين شهريار و امير فيروزكوهي و دهها سخنور هنرور، و حتي شاعراني كه در هر دو شيوه دست داشتند، آغاز شد و دهههاست كه قصيدهها،غزلها، قطعهها و رباعياتي چندان نو و با طرز كهن و طراز نوين سروده ميشود كه در آنها تحول اساسي و جوهري كه نگاه نو به مسائل كهن است (سادهترين تعريفي كه بنده براي هنر داشتهام) صورت گرفته است.
و به قول مولوي: «چون بيفزايد ميتوفيق را/ قدرت ميبشكند ابريق را» همين است كه بنده اخيراً در نقد ناقابلي كه به واقع سزاوار شأن شامخ سركار خانم سيمين بهبهاني نيست داشتم مينوشتم كه در غزل ايشان دنباله همان انقلابي كه حافظ در غزل ايجاد كرد و شرحش در مقالهاي به همين معني (انقلاب حافظ در غزل) و مقالههاي حافظپژوهانه ديگرم آمده است، تداوم و تعميق يافته و هم صدا گفته/ نوشتهايم كه اينگونه غزل، ديگر ژانر (قالب/ نوع/ طرز)ي از شعر نو است، به ويژه كه در جنب تحول عظيم معنايي/ محتوايي، از نظر قالب و صورت و لفظ هم بسيار ديگرگونه است. يك فقره از اين نمونه درباره هفتاد وزن/ زحاف جديد و بيسابقه و غالباً در عين غرابت، مطبوع به شمار ميآيد كه در مجموعه غزلهاي ايشان به عرصه آمده است.
□
اين كمترين، با فاصله سني حدوداً بيست ساله كه ميتوان گفت يك نسل ادبيـفرهنگي با روانشاد استاد احمد شاملو دارم و يك جوان يكلاقباي كمتر از بيست ساله با انديشههاي قديمي [به شرحي كه گفته شد] و پرورده محيط بسته و محدود شهرستان، به خاطر انسي كه از نه سالگي با شعر حافظ داشتم و به يك حساب ساده، بدون شائبه و سابقه فرهنگي تراشيدن براي خود، به واقع اولين شعرك/ تكان زيبايي شناختي عمرم را، در سال چهارم ابتدايي كه به كمك خواهر بزرگتر از خودم (ششم ابتدايي) نوشتم و توانستم با كمال حيرت و ناباوري دريابم (بيآنكه بفهمم) كه از كلمهها، موسيقي بلند ميشود و نخستين وجد و سماع و بيخويشي مخاطب شعر را امتحان (يا به قول امروز: تجربه) كنم، هواي تازه را مثل محبوسي نمور و مكور (بخوانيم كم نور) بلعيدم و از بيراهه جزمانديشي به راه آمدم و سير بيسلوكم (سير بيسلوك نام واقعگرايانه ولو ظنزآميز نماي يكي از كتابهاي من استـ و خود را نمكگير يا نمكپرورده او ميدانم، اگرچه ممكن است با بيان واقعه/ خاطره بعدي اين تصور پيش آيد كه گويي نمكدانشكني كردهام.]
مرادم كه شما و خوانندگان حدس ميزنيد، نوشتن نقدي بود منفي امّا تا آنجا كه ادب و اخلاق
شهرستاني حوالي سي سالگيام اقتضا ميكرد، لحنش يا مؤدبانه بود يا غيرمؤدبانه نبود. و نظر به اهميت مقام فرهنگي هنري شاملو، و به طرزي متناقضنما، همچنين نظر به نوقلمي من كه نه دنياي فرهنگ و نه فرهنگ دنيا، مرا به بازي نميگرفت «قبل از آن فقط يك نقد بر كتاب/ داستان كريستين و كيد شادروان هوشنگ گلشيري نوشته بودم كه در مجله سخن به پايمردي جناب قاسم صنعوي مترجم مشهور چاپ شده، تا حدودي به ويژه در محفل جنگ اصفهان جلب نظر كرده بود. و آن مقاله نخستين مقاله من بود و سپس در سال 1352 كه از دوستي من و رفيق خانه و گرمابه و گلستانم كامران فانيـ كه حق پيشكسوتي و استادياش را بر خود در زندگينامهام نوشتم «فرار از فلسفه»، به تفصيل آوردهام، و با آنكه فقط يك سال از من بزرگتر است، حقوق معنوي فراواني بر گردن من دارد و از جواني، پير طريقت فرهنگي من بودـ ده سالي، و از دوستي عميق و صميمانهمانـ در مورد من شاگردانهامـ با زنده ياد دكتر غلامحسين ساعدي 4-5 سالي ميگذشت و به پيشگامي او «الفبا» تأسيس شده بود، و حق تشويق او هم بر من بسيار است، به گمانم در هر 6 شماره «الفبا» كه از 1352 تا 1356 در تهران منتشر شد، در هر شماره يك و گاهي دو مقاله عرضه كرده بودم كه آخرينش «حافظ شاملو» نام داشت كه روايت ساده و بياستناد و كوتاهش در سال 1354 در نامه انجمن كتابداران و روايت اصلي بلندش كه چهار ماه كار شبانهروزي برد، در «الفبا»ي شماره 6 در 40 صفحه چاپ شد. چون از آغاز تا انجام آن «روايت» (تصحيح ذوقي) را با دو نسخه تصحيح مهم آن زمان يعني ديوان حافظ به تصحيح مرحومان علامه قزويني و دكتر قاسم غني، و ديگري تصحيح استاد عاليمقام جناب آقاي دكتر سيدرضا جلالي ناييني (كه سايهاش بر سرفرهنگ ما سالهاي سال از اين پس هم پاينده باد) و استاد نذير احمد مقابله كرده بودم (با ياد و سپاس از برادر هنرمند خوشنويسم قوامالدين خرمشاهي كه در كار دشوار مقابله و استخراج اختلافها به من ياري شاياني كرد) و چه بسيار غزلهاي مهم (30ـ تا 40 تا در آن دو نسخه) يافته بودم كه در روايت شاملو نبود. برعكس چه بسيار (حدوداً همانقدر) غزلهاي مشكوك و كم اعتبا در روايت آن هنرمند بزرگ يافته بودم كه در آن دو نسخه معتبر نبود. و همينطور 30-40 (عددها را تقريبي ميگويم) بيت نازل كه در اين يك بود و در آن دو نبود. به اضافه مقاديري تصحيفخواني كه معروفترينش صلاحكار بود و به جاي صلاحِ كار كجا و منِ خراب كجا (كه هم منصفانه اين مورد و بعضي موارد را كه درست و ايراد را وادار ميدانست در چاپهاي بعدي اصلاح كرده است). با ايرادگيريهاي بسياري كه در مورد نقطهگذاري/ سجاوندي يافته بودم از جمله نقطه در وسط مصراع، يا پرانتز نالازم. يا از همه عجيبتر صدها مورد كاربرد مشكلساز و نابجاي علامت گيومه كه در بعضي موارد به نحوي درآمده بود كه گويي حافظ از خودش نقل قول ميكند، يا راوي نميدانست كه علامت نقل قول را بايد در پايان كدام بيت بياورد. و گاه مهم اين بود كه گويي حافظ از ديگران تضمين و اقتباس كرده است.
اما همان نمكگيري ديدهگشا و هواي تازهاي كه در روح دهها امثال من دميده بود همواره در خاطرم بود و لااقل دو نشانهاش در نقد حضور داشت. يكي اين كه او را به حق در آغاز مقاله «شاعر بزرگ معاصر» خوانده بودم. ديگر اين كه در پايان آورده بودم: من ديوان حافظ را همچنان از نسخه قزوينيـ غني ميخوانم، و شعرهاي شاملو را هم در دفترها و ديوانهايش [يا هرجا چاپ شود]. بعدها چون اندكي نقاري پيش آمد. (و چندين تن ديگر هم نقد منفي نوشتند و بلندترين نقد را كه حدوداً 14-15 سال پيش ديدم، به قلم استاد دكتر جلال متيني بود) به هرحال آن نقد به قول معروف سروصدا كرد. و چنانكه عرض شد نقاري پيش آمد. يعني به صورت اشارات قلمي منفي يا درهمين حدود و گاهي حادتر. من استاد شاملو را در تمام عمرم سه بار ديدم كه فقط بار آخر همكلام شديم. بار اول در دفتر «الفبا» در اميركبير (خيابان سعدي) بود، كه به گمانم دكتر ساعدي فقط يك معرفي بر وفق آداب و رسوم كرد و طبعاً ايشان مرا نميشناخت مگر در مورد نقدي مثبتـ كه شما را به خدا حمل بر خودستايي نكنيد كه بگويم آن نقد كه همان نقد بر «ابراهيم در آتش» بود، چنانكه راويان ثقه نقل كردند مطبوع طبع استاد قرار گرفته بود، و با آنكه دهها نقد (و سپس يا همان زمانها هم رساله و كتاب) درباره شعرش منتشر شده بود، به يكي از دوستان مشترك كه از رجال نامدار و شعرشناسان و نقادان بلندآوازه شعر در روزگار ماست و در حق من عنايتها كرده، كه خدايش به سلامت دارد، گفته بود: درستترين (يا عبارتي در همين حدود) حرف درباره شعر من را او (بنده) زده است و من در عجبم كه چرا خودم (شاملو) پيش از اين به اين نكته/ خصيصه در شعر خودم فكر نكردهام. و آن حرف اين بود كه مفصلتر نقل ميكنم، ولي مراد اصلي او سطور يا جملاتي است كه با حروف سياه درج شده است: «شاملو يكتنه ميخواهد همه نگفتههاي بعد از حافظ را بگويد. و مثل حافظـ با همه تفاوتهايي كه با حافظ داردـ يك سخن را هميشه به تكرار ميگويد و با طراوت. اصيلترين محك و معيار هنر اين است كه بتواند در مقابل تكرار مقاومت كند. يعني تكرار (چه از درون و چه از بيرون: از جانب مخاطب هنر) رمقش را نگيرد. به قول مشهور شاعر بزرگ فقط يك شعر (يعني يك سخن) را هميشه باز ميگويد: «يكّه سخن» شاملو، «وهن»ي است كه بر انسان امروز ميرود، و او خود كمر به كين خواهي اين وهن بسته است.»
□
اما بار اول گويا سالهاي 1344-1345 بود كه من و فاني و دكتر حميديان و بسياري از اديبان امروز، دانشجوي سال دومـ سوم رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه تهران بوديم. فاني از رشته پزشكي همان دانشگاه به سوي ادبيات بيرون آمده بود و من بياطلاع از سلوك يا طغيان او، به طرز مشابهي از سال اول رشته پزشكي دانشگاه ملي آن زمان «شهيد بهشتي امروز» به ادبيات دانشگاه تهران پناهنده شده بودم كه نشان ميداد ُبن فكري مشابهي داريم. باري، كانون دانشجويان دانشگاه ساختمان كوچكي روبروي دانشگاه بود، و يك شب استاد بزرگ شعر نو، در آنجا شعرخواني كرد. به اصطلاح «شب شعر» برايش گذاشته بودند و ما در آن ازدحام و تنگنا به هر زور و زحمت براي خود جا باز كرده بوديم. جواني بود خوشسيما و خوشصدا حدوداً چهل سالهـ هم خوب شعر ميخواند و هم شعرهاي خوب، با ايهامات و تلميحات پيدا و پنهان سياسي و اجتماعي. هنوز لذت آن ديدار را در دلم احساس ميكنم.
بار آخر، وقتي بود كه استاد شاملو، بيماريش بالا گرفته بود و كارش به بستري شدن و ممنوعالملاقات شدن كشيده بود. اين بار، بار ماقبل آخر ما بود. دلم تاريك شده بود. از جدال قلمي 15-16 ساله وجدانـ درد گرفته بودم. يك روز به بيمارستان مهر زنگ زدم، به همسر فرزانه فداكار، و يار مددكارش در شيرين كاميهاي جواني و تلخكاميهاي پيري و بيماري (سركار خانم آيدا سركيسيان) كه چه بسا بيهمت و همكاري جانانه او اين 11 و بلكه 12 جلد از شاهكار تحقيقي او «كتاب كوچه» همچنان انبوه و انباشته و نامرتب و نامدون ميماند و به چاپ نميرسيد. با عرض سلام، پس از معرفي كوتاه خود، درخواست يك ملاقات بسيار كوتاه (در حدود 5-6) دقيقه كردم و گفتم لطفاً قبل از پاسخدادن با خود استاد مشورت فرماييد. ميدانم كه ممنوعالملاقات هستند، اما وظيفه اخلاقي سنگيني دارم. پس از نيم دقيقه مشورت گفتند: فردا ساعت 4 يا 5 (درست يادم نيست). بسيار شاد شدم كه ميتوانم از رنج روحي ساليان خود، و نيز تا آنجا كه از دست و توان ناتوانم برميآيدـ هرچه مقدور باشد و هرچه بيشتر بهترـ از ملال و آزردگي او نه فقط از من ناقابل، بلكه از وضع تراژيك بشري، بكاهم. دو شعر برايش سرودم. يكي به سبك خودش شاملويي (كه همان را خواندم) و يكي قدمايي. بعداً و جمعاً سه چهار مقاله و دست كم 4-5 شعر براي او سرودهام كه در مطبوعات مختلف درج شده و مشروحتر در گفتوگويي كوتاه آوردهام.
يكي از مقالات كه شعرهايي هم در پايانش هست «كجا چگونه دگر مثل شاملو داريم» نام دارد. بعد از چاپ در نشريهاي كه به خاطر ندارم در مجموعه ديگري از مقالاتم به نام فرصت سبزحيات (قطره، 1379) تجديد چاپ شده است.
پيش از درگذشت آن بزرگمرد بيهمتا، كه به چندين هنر آراسته بود، نيز يك دو مقاله كوتاه به درخواست نشريات مختلف نوشتم و دست كم 6 وجه از هنروكار و كاردانيوهنر او را شرح دادم.
در فيلمي هم كه براداران هنرمندم دكتر بيژن و مهندس بهروز مقصودلو، در زمان حياتش شايد 4-5 سال پيش ساختند، به اشارت آنان شركت كردم. ولي حرفهاي من به دلايلي حذف شد. و شايد صلاحانديشي دوستان بهتر و اصلح از انتظار من بوده است.
طبعاً بعد از اشاره به ترجمههاي بسيار خوشخوان او از جمله «پابرهنهها» و «دنآرام» شولو خوف و كارهاي مربوط به زمينه ادبيات كودكان و نوجوانان، و كار و بار مطبوعاتي او در نشريه خوشه و تأسيس كتاب جمعه و نشريات ديگر، بايد سخني در باب كار كارستان او «كتاب كوچه» ولو به اجمال بگويم.
بيم آن دارم كه به علت اندكي خستگيـ اگرچه مطبوع كه از يكسره نوشتن اين مقاله و به عادت
هميشگيام بدون پيشنويسـ پاكنويس نوشتهام، نتوانم ولو دو پاراگراف حرف سنجيده در اين باب بزنم. به قول حافظ «غالباً اينقدرم عقل و كفايت باشد» كه بدانم نميتوان در اين تنگناي وقت، حقّ و حاقّ مطلب را ادا كرد. فقط به اين دو جمله اكتفا ميكنم. شايد نخستين كسي از كساني كه با فرهنگنگاري عادي و عاميانه سروكار دارند (بنده تجربهاي حدوداً ده ساله در جنب پركاريها و پراكندهكاريهاي ديگر دارم) نخست كسي كه گفت اين فرهنگـ دانشنامه عظيم با دامنه وسيعش: امثال و حكم، تمثيلات، باورهاي توده، آيينها، چيستان، خوابگزاري، دوا درمان، قصّه و متل، احكام، بازي و ترانه، تصنيف، نفرينها، دعاها، سوگند، نوحه، اذكار و اوراد، تفأل دشنام، و حتي توضيحات دستوري زباني/ زبانشناختي (از جمله جأت در جلد يازدهم)، فرهنگ عاميانه نيست، بلكه فرهنگ عامه است، اينجانب بودم، كه اين حرف سه فايده (با عرض معذرت) داشت. 1) بيان واقعي محتويات و مصداق اين اثر مرجع بزرگ ـ 2) دفع دخل مقدر كه منتقدان نگويند چرا اين مسائل كه خارج از فرهنگ عاميانه است، در آن هست ـ 3) تصحيح ديد همگان نسبت به اين اثر كه تا امروز با اين محتويات و وسعت درونمايه (ولو با چندين و چند ايراد و اشكال صوري/ ساختاري/ شكلي) نظير نداشته است.
پيشنهاد ميكنم همكاران اندكشمار اين فرهنگ/ دانشنامه را بيشتر و تعداد متخصصان فرهنگنگاري و مرجعپژوهي/ نويسي و اطلاعرساني را چندچندان كنند. و يا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، يا كانون نويسندگان، يا حاميان آزاد و داوطلب بخش خصوصي و افراد فرهنگپرور، به تكميل، پيشبرد، بهسازي و تسريع اين كار ياري كنند. و سركار خانم سركيسيان سرپرست اصلي اين اثر هم براي حفظ سلامت خود و به ثمر رسيدن/ رساندن اين فرهنگ بيهمتا، چند دستيار صاحب صلاحيت برگزييند، كه در صورت برآورده شدن همه اين پيشنهادها، و رفع همه موانع علمي و عقلي، هنوز يك پنجم/ يك ششم اين كار سامان يافته، و بقيه كار به 15 تا 20 سال زمان نياز دارد.
بعد از اين نور به آفاق دهيم از دل خويش
كه به خورشيد رسيديم و غبار آخر شد
آن همه ناز و تنعم كه خزان ميفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
و همزيستي مسالمتآميز، و رقابت سازنده، و بده ـ بستان افزاينده شعر كهن با نمايندگي والامقام چون شادروانان ملكالشعراءبهار، محمدحسين شهريار و امير فيروزكوهي و دهها سخنور هنرور، و حتي شاعراني كه در هر دو شيوه دست داشتند، آغاز شد و دهههاست كه قصيدهها،غزلها، قطعهها و رباعياتي چندان نو و با طرز كهن و طراز نوين سروده ميشود كه در آنها تحول اساسي و جوهري كه نگاه نو به مسائل كهن است (سادهترين تعريفي كه بنده براي هنر داشتهام) صورت گرفته است.
و به قول مولوي: «چون بيفزايد ميتوفيق را/ قدرت ميبشكند ابريق را» همين است كه بنده اخيراً در نقد ناقابلي كه به واقع سزاوار شأن شامخ سركار خانم سيمين بهبهاني نيست داشتم مينوشتم كه در غزل ايشان دنباله همان انقلابي كه حافظ در غزل ايجاد كرد و شرحش در مقالهاي به همين معني (انقلاب حافظ در غزل) و مقالههاي حافظپژوهانه ديگرم آمده است، تداوم و تعميق يافته و هم صدا گفته/ نوشتهايم كه اينگونه غزل، ديگر ژانر (قالب/ نوع/ طرز)ي از شعر نو است، به ويژه كه در جنب تحول عظيم معنايي/ محتوايي، از نظر قالب و صورت و لفظ هم بسيار ديگرگونه است. يك فقره از اين نمونه درباره هفتاد وزن/ زحاف جديد و بيسابقه و غالباً در عين غرابت، مطبوع به شمار ميآيد كه در مجموعه غزلهاي ايشان به عرصه آمده است.
□
اين كمترين، با فاصله سني حدوداً بيست ساله كه ميتوان گفت يك نسل ادبيـفرهنگي با روانشاد استاد احمد شاملو دارم و يك جوان يكلاقباي كمتر از بيست ساله با انديشههاي قديمي [به شرحي كه گفته شد] و پرورده محيط بسته و محدود شهرستان، به خاطر انسي كه از نه سالگي با شعر حافظ داشتم و به يك حساب ساده، بدون شائبه و سابقه فرهنگي تراشيدن براي خود، به واقع اولين شعرك/ تكان زيبايي شناختي عمرم را، در سال چهارم ابتدايي كه به كمك خواهر بزرگتر از خودم (ششم ابتدايي) نوشتم و توانستم با كمال حيرت و ناباوري دريابم (بيآنكه بفهمم) كه از كلمهها، موسيقي بلند ميشود و نخستين وجد و سماع و بيخويشي مخاطب شعر را امتحان (يا به قول امروز: تجربه) كنم، هواي تازه را مثل محبوسي نمور و مكور (بخوانيم كم نور) بلعيدم و از بيراهه جزمانديشي به راه آمدم و سير بيسلوكم (سير بيسلوك نام واقعگرايانه ولو ظنزآميز نماي يكي از كتابهاي من استـ و خود را نمكگير يا نمكپرورده او ميدانم، اگرچه ممكن است با بيان واقعه/ خاطره بعدي اين تصور پيش آيد كه گويي نمكدانشكني كردهام.]
مرادم كه شما و خوانندگان حدس ميزنيد، نوشتن نقدي بود منفي امّا تا آنجا كه ادب و اخلاق
شهرستاني حوالي سي سالگيام اقتضا ميكرد، لحنش يا مؤدبانه بود يا غيرمؤدبانه نبود. و نظر به اهميت مقام فرهنگي هنري شاملو، و به طرزي متناقضنما، همچنين نظر به نوقلمي من كه نه دنياي فرهنگ و نه فرهنگ دنيا، مرا به بازي نميگرفت «قبل از آن فقط يك نقد بر كتاب/ داستان كريستين و كيد شادروان هوشنگ گلشيري نوشته بودم كه در مجله سخن به پايمردي جناب قاسم صنعوي مترجم مشهور چاپ شده، تا حدودي به ويژه در محفل جنگ اصفهان جلب نظر كرده بود. و آن مقاله نخستين مقاله من بود و سپس در سال 1352 كه از دوستي من و رفيق خانه و گرمابه و گلستانم كامران فانيـ كه حق پيشكسوتي و استادياش را بر خود در زندگينامهام نوشتم «فرار از فلسفه»، به تفصيل آوردهام، و با آنكه فقط يك سال از من بزرگتر است، حقوق معنوي فراواني بر گردن من دارد و از جواني، پير طريقت فرهنگي من بودـ ده سالي، و از دوستي عميق و صميمانهمانـ در مورد من شاگردانهامـ با زنده ياد دكتر غلامحسين ساعدي 4-5 سالي ميگذشت و به پيشگامي او «الفبا» تأسيس شده بود، و حق تشويق او هم بر من بسيار است، به گمانم در هر 6 شماره «الفبا» كه از 1352 تا 1356 در تهران منتشر شد، در هر شماره يك و گاهي دو مقاله عرضه كرده بودم كه آخرينش «حافظ شاملو» نام داشت كه روايت ساده و بياستناد و كوتاهش در سال 1354 در نامه انجمن كتابداران و روايت اصلي بلندش كه چهار ماه كار شبانهروزي برد، در «الفبا»ي شماره 6 در 40 صفحه چاپ شد. چون از آغاز تا انجام آن «روايت» (تصحيح ذوقي) را با دو نسخه تصحيح مهم آن زمان يعني ديوان حافظ به تصحيح مرحومان علامه قزويني و دكتر قاسم غني، و ديگري تصحيح استاد عاليمقام جناب آقاي دكتر سيدرضا جلالي ناييني (كه سايهاش بر سرفرهنگ ما سالهاي سال از اين پس هم پاينده باد) و استاد نذير احمد مقابله كرده بودم (با ياد و سپاس از برادر هنرمند خوشنويسم قوامالدين خرمشاهي كه در كار دشوار مقابله و استخراج اختلافها به من ياري شاياني كرد) و چه بسيار غزلهاي مهم (30ـ تا 40 تا در آن دو نسخه) يافته بودم كه در روايت شاملو نبود. برعكس چه بسيار (حدوداً همانقدر) غزلهاي مشكوك و كم اعتبا در روايت آن هنرمند بزرگ يافته بودم كه در آن دو نسخه معتبر نبود. و همينطور 30-40 (عددها را تقريبي ميگويم) بيت نازل كه در اين يك بود و در آن دو نبود. به اضافه مقاديري تصحيفخواني كه معروفترينش صلاحكار بود و به جاي صلاحِ كار كجا و منِ خراب كجا (كه هم منصفانه اين مورد و بعضي موارد را كه درست و ايراد را وادار ميدانست در چاپهاي بعدي اصلاح كرده است). با ايرادگيريهاي بسياري كه در مورد نقطهگذاري/ سجاوندي يافته بودم از جمله نقطه در وسط مصراع، يا پرانتز نالازم. يا از همه عجيبتر صدها مورد كاربرد مشكلساز و نابجاي علامت گيومه كه در بعضي موارد به نحوي درآمده بود كه گويي حافظ از خودش نقل قول ميكند، يا راوي نميدانست كه علامت نقل قول را بايد در پايان كدام بيت بياورد. و گاه مهم اين بود كه گويي حافظ از ديگران تضمين و اقتباس كرده است.
اما همان نمكگيري ديدهگشا و هواي تازهاي كه در روح دهها امثال من دميده بود همواره در خاطرم بود و لااقل دو نشانهاش در نقد حضور داشت. يكي اين كه او را به حق در آغاز مقاله «شاعر بزرگ معاصر» خوانده بودم. ديگر اين كه در پايان آورده بودم: من ديوان حافظ را همچنان از نسخه قزوينيـ غني ميخوانم، و شعرهاي شاملو را هم در دفترها و ديوانهايش [يا هرجا چاپ شود]. بعدها چون اندكي نقاري پيش آمد. (و چندين تن ديگر هم نقد منفي نوشتند و بلندترين نقد را كه حدوداً 14-15 سال پيش ديدم، به قلم استاد دكتر جلال متيني بود) به هرحال آن نقد به قول معروف سروصدا كرد. و چنانكه عرض شد نقاري پيش آمد. يعني به صورت اشارات قلمي منفي يا درهمين حدود و گاهي حادتر. من استاد شاملو را در تمام عمرم سه بار ديدم كه فقط بار آخر همكلام شديم. بار اول در دفتر «الفبا» در اميركبير (خيابان سعدي) بود، كه به گمانم دكتر ساعدي فقط يك معرفي بر وفق آداب و رسوم كرد و طبعاً ايشان مرا نميشناخت مگر در مورد نقدي مثبتـ كه شما را به خدا حمل بر خودستايي نكنيد كه بگويم آن نقد كه همان نقد بر «ابراهيم در آتش» بود، چنانكه راويان ثقه نقل كردند مطبوع طبع استاد قرار گرفته بود، و با آنكه دهها نقد (و سپس يا همان زمانها هم رساله و كتاب) درباره شعرش منتشر شده بود، به يكي از دوستان مشترك كه از رجال نامدار و شعرشناسان و نقادان بلندآوازه شعر در روزگار ماست و در حق من عنايتها كرده، كه خدايش به سلامت دارد، گفته بود: درستترين (يا عبارتي در همين حدود) حرف درباره شعر من را او (بنده) زده است و من در عجبم كه چرا خودم (شاملو) پيش از اين به اين نكته/ خصيصه در شعر خودم فكر نكردهام. و آن حرف اين بود كه مفصلتر نقل ميكنم، ولي مراد اصلي او سطور يا جملاتي است كه با حروف سياه درج شده است: «شاملو يكتنه ميخواهد همه نگفتههاي بعد از حافظ را بگويد. و مثل حافظـ با همه تفاوتهايي كه با حافظ داردـ يك سخن را هميشه به تكرار ميگويد و با طراوت. اصيلترين محك و معيار هنر اين است كه بتواند در مقابل تكرار مقاومت كند. يعني تكرار (چه از درون و چه از بيرون: از جانب مخاطب هنر) رمقش را نگيرد. به قول مشهور شاعر بزرگ فقط يك شعر (يعني يك سخن) را هميشه باز ميگويد: «يكّه سخن» شاملو، «وهن»ي است كه بر انسان امروز ميرود، و او خود كمر به كين خواهي اين وهن بسته است.»
□
اما بار اول گويا سالهاي 1344-1345 بود كه من و فاني و دكتر حميديان و بسياري از اديبان امروز، دانشجوي سال دومـ سوم رشته زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه تهران بوديم. فاني از رشته پزشكي همان دانشگاه به سوي ادبيات بيرون آمده بود و من بياطلاع از سلوك يا طغيان او، به طرز مشابهي از سال اول رشته پزشكي دانشگاه ملي آن زمان «شهيد بهشتي امروز» به ادبيات دانشگاه تهران پناهنده شده بودم كه نشان ميداد ُبن فكري مشابهي داريم. باري، كانون دانشجويان دانشگاه ساختمان كوچكي روبروي دانشگاه بود، و يك شب استاد بزرگ شعر نو، در آنجا شعرخواني كرد. به اصطلاح «شب شعر» برايش گذاشته بودند و ما در آن ازدحام و تنگنا به هر زور و زحمت براي خود جا باز كرده بوديم. جواني بود خوشسيما و خوشصدا حدوداً چهل سالهـ هم خوب شعر ميخواند و هم شعرهاي خوب، با ايهامات و تلميحات پيدا و پنهان سياسي و اجتماعي. هنوز لذت آن ديدار را در دلم احساس ميكنم.
بار آخر، وقتي بود كه استاد شاملو، بيماريش بالا گرفته بود و كارش به بستري شدن و ممنوعالملاقات شدن كشيده بود. اين بار، بار ماقبل آخر ما بود. دلم تاريك شده بود. از جدال قلمي 15-16 ساله وجدانـ درد گرفته بودم. يك روز به بيمارستان مهر زنگ زدم، به همسر فرزانه فداكار، و يار مددكارش در شيرين كاميهاي جواني و تلخكاميهاي پيري و بيماري (سركار خانم آيدا سركيسيان) كه چه بسا بيهمت و همكاري جانانه او اين 11 و بلكه 12 جلد از شاهكار تحقيقي او «كتاب كوچه» همچنان انبوه و انباشته و نامرتب و نامدون ميماند و به چاپ نميرسيد. با عرض سلام، پس از معرفي كوتاه خود، درخواست يك ملاقات بسيار كوتاه (در حدود 5-6) دقيقه كردم و گفتم لطفاً قبل از پاسخدادن با خود استاد مشورت فرماييد. ميدانم كه ممنوعالملاقات هستند، اما وظيفه اخلاقي سنگيني دارم. پس از نيم دقيقه مشورت گفتند: فردا ساعت 4 يا 5 (درست يادم نيست). بسيار شاد شدم كه ميتوانم از رنج روحي ساليان خود، و نيز تا آنجا كه از دست و توان ناتوانم برميآيدـ هرچه مقدور باشد و هرچه بيشتر بهترـ از ملال و آزردگي او نه فقط از من ناقابل، بلكه از وضع تراژيك بشري، بكاهم. دو شعر برايش سرودم. يكي به سبك خودش شاملويي (كه همان را خواندم) و يكي قدمايي. بعداً و جمعاً سه چهار مقاله و دست كم 4-5 شعر براي او سرودهام كه در مطبوعات مختلف درج شده و مشروحتر در گفتوگويي كوتاه آوردهام.
يكي از مقالات كه شعرهايي هم در پايانش هست «كجا چگونه دگر مثل شاملو داريم» نام دارد. بعد از چاپ در نشريهاي كه به خاطر ندارم در مجموعه ديگري از مقالاتم به نام فرصت سبزحيات (قطره، 1379) تجديد چاپ شده است.
پيش از درگذشت آن بزرگمرد بيهمتا، كه به چندين هنر آراسته بود، نيز يك دو مقاله كوتاه به درخواست نشريات مختلف نوشتم و دست كم 6 وجه از هنروكار و كاردانيوهنر او را شرح دادم.
در فيلمي هم كه براداران هنرمندم دكتر بيژن و مهندس بهروز مقصودلو، در زمان حياتش شايد 4-5 سال پيش ساختند، به اشارت آنان شركت كردم. ولي حرفهاي من به دلايلي حذف شد. و شايد صلاحانديشي دوستان بهتر و اصلح از انتظار من بوده است.
طبعاً بعد از اشاره به ترجمههاي بسيار خوشخوان او از جمله «پابرهنهها» و «دنآرام» شولو خوف و كارهاي مربوط به زمينه ادبيات كودكان و نوجوانان، و كار و بار مطبوعاتي او در نشريه خوشه و تأسيس كتاب جمعه و نشريات ديگر، بايد سخني در باب كار كارستان او «كتاب كوچه» ولو به اجمال بگويم.
بيم آن دارم كه به علت اندكي خستگيـ اگرچه مطبوع كه از يكسره نوشتن اين مقاله و به عادت
هميشگيام بدون پيشنويسـ پاكنويس نوشتهام، نتوانم ولو دو پاراگراف حرف سنجيده در اين باب بزنم. به قول حافظ «غالباً اينقدرم عقل و كفايت باشد» كه بدانم نميتوان در اين تنگناي وقت، حقّ و حاقّ مطلب را ادا كرد. فقط به اين دو جمله اكتفا ميكنم. شايد نخستين كسي از كساني كه با فرهنگنگاري عادي و عاميانه سروكار دارند (بنده تجربهاي حدوداً ده ساله در جنب پركاريها و پراكندهكاريهاي ديگر دارم) نخست كسي كه گفت اين فرهنگـ دانشنامه عظيم با دامنه وسيعش: امثال و حكم، تمثيلات، باورهاي توده، آيينها، چيستان، خوابگزاري، دوا درمان، قصّه و متل، احكام، بازي و ترانه، تصنيف، نفرينها، دعاها، سوگند، نوحه، اذكار و اوراد، تفأل دشنام، و حتي توضيحات دستوري زباني/ زبانشناختي (از جمله جأت در جلد يازدهم)، فرهنگ عاميانه نيست، بلكه فرهنگ عامه است، اينجانب بودم، كه اين حرف سه فايده (با عرض معذرت) داشت. 1) بيان واقعي محتويات و مصداق اين اثر مرجع بزرگ ـ 2) دفع دخل مقدر كه منتقدان نگويند چرا اين مسائل كه خارج از فرهنگ عاميانه است، در آن هست ـ 3) تصحيح ديد همگان نسبت به اين اثر كه تا امروز با اين محتويات و وسعت درونمايه (ولو با چندين و چند ايراد و اشكال صوري/ ساختاري/ شكلي) نظير نداشته است.
پيشنهاد ميكنم همكاران اندكشمار اين فرهنگ/ دانشنامه را بيشتر و تعداد متخصصان فرهنگنگاري و مرجعپژوهي/ نويسي و اطلاعرساني را چندچندان كنند. و يا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، يا كانون نويسندگان، يا حاميان آزاد و داوطلب بخش خصوصي و افراد فرهنگپرور، به تكميل، پيشبرد، بهسازي و تسريع اين كار ياري كنند. و سركار خانم سركيسيان سرپرست اصلي اين اثر هم براي حفظ سلامت خود و به ثمر رسيدن/ رساندن اين فرهنگ بيهمتا، چند دستيار صاحب صلاحيت برگزييند، كه در صورت برآورده شدن همه اين پيشنهادها، و رفع همه موانع علمي و عقلي، هنوز يك پنجم/ يك ششم اين كار سامان يافته، و بقيه كار به 15 تا 20 سال زمان نياز دارد.
مطالب مشابه
- رييس دفتر تبليغات اسلامی حوزه علميه قم : بسياری از كتابهای دينی در حوزه محبوس شدهاند
- بهاءالدين خرمشاهي:هيچ ترجمهاي از قرآن مانند ترجمه حدادعادل نيست
- مدير توليد انتشارات دانشگاه خبر داد،بازنشر كتابهاي ناياب انتشارات دانشگاه تهران
- فروردين در سراي اهل قلم انجام ميشود:بررسي مباني منطقي استقراء در آراي شهيدصدر
- مقايسه عرفان كريشنامورتي با اسلام