تازه های کتاب
تازه های انتشارات کتاب ناب
بایسته های فرهنگ
سازمان های فرهنگی
- چابک سازی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
- تمدید مهلت ارسال آثار به چهلودومین جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران
- انتصاباتی ارزشمند در وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی
- نگاهی به برنامه های وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی در دولت چهاردهم
- مصوبات جلسه 660و661 هیات انتخاب و خرید کتاب
- خرید کتاب، پس از حدود2سال تعطیلی خرید! سیدمحمدکاظم شمس
- کارنامه معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ در دولت سیزدهم
مسائل نظری
حوزه علمیه
دانشگاه
- انتشار کتابهای فقهی درباره مسائل روز
- گزارشی از حضور استاد احمد مبلغی در مجمع جهانی فقه اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ظرفیتها و چالشهای استفاده از فقه در تقنین
- حجاب امری اجتماعی، با امکان قانونگذاری
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- کسانی که در اصول تابع دیگران باشند، نباید خود را مجتهد بدانند
- تمدید مهلت ارسال اثر به پنجمین دوره انتخاب کتاب برگزیده دانشگاهی
- بازسازی منابع تاریخی مفقود شیعه
- رتبهبندی علمی دانشگاهها، پژوهشگاهها و مؤسسات آموزش عالی وابسته به حوزه علمیه قم
- انتصاب ریاست نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها
- ۱۳ دانشگاه ایرانی در جمع هزار دانشگاه برتر دنیا
- ضرورت پردازش دادههای علمی و کتابخانهای
- دکتر محسن جوادی معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد
علمی آموزشی
علمی پژوهشی
هنر
- وضعیت فلسفه در سده اخیر حوزه علمیه قم
- فقهی که بخواهد نظریهپرداز باشد، در بستر درسهای تخصصی و پژوهشهای آزاد شکل میگیرد
- ضرورت پرداختن به مکتب فقهی و اصولی امام خمینی (ره)
- قطب فرهنگی اسلام «عقل» است
- مدیر حوزه های علمیه خواهران کشور انتخاب شد
- جامعه الزهراء س یادگاری پربرکت از حضرت امام ره
- تغییر و تحول در نظام آموزشی حوزههای علمیه
اخبار و مسائل کتاب
نقد و معرفی کتاب
- برگزیدگان همایش بیست و پنجم کتاب سال حوزه
- صدور پروانه فعالیت کتابفروشان
- مصوبات جلسات 645 تا 647 هیات انتخاب و خرید کتاب
- علیرضا مختارپور، رئیس کتابخانه ملی و مهدی رمضانی، سرپرست نهاد کتابخانههای عمومی کشور شد
- بررسی برگزاری نمایشگاه حضوری 1401
- مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران و اعضای هیئت علمی چهاردهمین دوره جایزه جایزه ادبی جلال آلاحمد منصوب شدند
- انتصاب مدیر کل تازه دفتر توسعه کتاب و کتابخوانی
اقتصاد
اجتماعی
- باید امید آفرینی کنیم
- طرح اصلاح قیمت بنزین می توانست بهتر از این اجرا شود
- خواستار استمرار معافیت مالیاتی اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه هستیم
- در عرصه جنگ اقتصادی، به طور قاطع دشمن را عقب می زنیم
- دولت خسته نیست
- فعالیت 11 هزار و ۹۰۰ رسانه دارای مجوز در کشور
- افرادی که نفوذ پیدا می کنند داغترین شعارهای حاکمیتی را میدهند
- وفاق ملی ضرورت تداوم انقلاب اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ثبتنام بیمه درمان تکمیلی اصحاب فرهنگ، هنر، رسانه
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترجوادی
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترصالحی
- نگاهی به اندیشه آیت الله هاشمی رفسنجانی ره
1391/01/27 23:44
در تكاپوی تعليم و تهذيب/ گفتوگوی صفحه حوزه روزنامه جمهوری اسلامی با آيتالله سيدحسين شمس (بخش اول)
اشاره: حضرت آية اللَّه سيد حسين شمس به سال 1304ش در مشهد، به دنيا آمدند. تحصيلات رسمي حوزه را در محضر اساتيد برجسته آن ديار آغاز كرده و براي تكميل علوم عقلي به تهران (1329ش) عزیمت كردند. نمط […]
اشاره:
حضرت آية اللَّه سيد حسين شمس به سال 1304ش در مشهد، به دنيا آمدند. تحصيلات رسمي حوزه را در محضر اساتيد برجسته آن ديار آغاز كرده و براي تكميل علوم عقلي به تهران (1329ش) عزیمت كردند. نمط چهارم "اشارات" را نزد مرحوم دكتر مهدي حائري يزدي، "شرح منظومه" را از حاج آقا رضا قاضي(ازشاگردان میرزا احمد آشتیانی)، "اسفار" را نزد آقاي رفيعي قزويني و خارج فقه و اصول را از آية اللَّه سيد احمد خوانساري فراگرفتند. سپس در قم (از اواخر 1332ش) ادامه "اسفار" و نيز خارج كفايه را از علامه طباطبائي بهره بردند و خارج فقه را از آيةاللَّه بروجردي و خارج اصول را نزد امام خميني، تلمّذ كردند.
در سال 1334ش به قصد سفر به حوزه نجف برای تكمیل درس خارج، به مشهد بازگشتند ولی با اطلاع از سكونت آية اللَّه ميلاني در مشهد، از عزيمت به نجف اشرف، منصرف و با جديت در درس فقه واصول اين فقيه بزرگوار - درتمام مدتی كه تدریس می¬كردند- حاضر شدند.
از همان سالهاي آغازين تحصیل، تدريس دانشهاي حوزوي از مقدمات تا سطوح عالي، وجه همت ايشان بوده است واز اواخر دهه 40ش تاكنون به تدریس خارج فقه واصول و مباحث فلسفی و اعتقادی اشتغال دارند. ایشان همچنین از سال 1359ش مجدداً در شهر قم ساكن شدند.
از آثار این عالم ربانی، عناوینی چون: "توحيد ناب"، "توحيد از نگاهي نو" (فارسي) و "الامر بين الامرين" و همچنین دوجلد تقریرات اصول با عنوان "مشكات الاصول" (عربي)؛ تاكنون به چاپ رسیده و علاوه بر تقریرات درس های مرحوم آیت الله میلانی، كتابها و رسالههاي عقيدتي، فقهي و اصوليِ بديع ديگري هم وجود دارند كه در حال سامان دهی و چاپ می باشند.
مختصري از دوران تحصيل و طلبگي خود بيان فرماييد.
قبل از سال 1318 وارد حوزه شدم، 8-7 سال اول تحصيلاتم را در مشهد بودم. سطح را تمام كرده و خارج ميخواندم كه رفتم تهران. در تهران فلسفه ميخواندم و در درس فقه و اصول آقاي خوانساري شركت ميكردم. 2 سال تهران ماندم، آمدم قم و يك سال و نيم قم ماندم و در درس آقاي بروجردي، آقاي طباطبائي و مرحوم امام شركت ميكردم، بعد هم برگشتم مشهد، آقاي ميلاني سه ماه جلوتر از من به مشهد آمده بودند ـ سال 34 ـ و ايشان 20 سال مشهد بودند و همه 20 سال را خدمت ايشان بودم تا اين كه مجدداً آمدم قم.
اساتيد ما در خراسان، در ادبيات، مرحوم آقاي اديب دوم بودند، صرف، نحو، معاني و بيان را پيش ايشان خواندم. معالم، قوانين و لمعه را پيش آقاي ميرزا احمد مدرس و آقاي كجوري و بعضي ديگر خواندم، كفايه و سطوح عالي را پيش شيخ هاشم قزويني خواندم. مرحوم آقاي اديب كسي نبود كه با كسي ارتباطي داشته باشد، تنها زندگي ميكرد و آن زمان اين پول سهم هم نبود كه بخواهد خوب زندگي كند. از طلبهها پول ميگرفت. يادم ميآيد ايشان در زمان ما از طلبهها ماهي 3 تومان ميگرفت. جاي ديگري هم ارتباط نداشت البته اين اواخر، پيشامدي برايش شد و كمكش كردند. و ليكن زندگي ايشان به اين صورت گذرانده ميشد.
* مرحوم آقاي اديب غير از ادبيات درس ديگري هم ميگفت؟
نه، ايشان آن قدر اعتقاد به ادبيات داشت كه خدا ميداند. كسي ميگفت از آقاي اديب سؤال كردم كه دندانم درد ميكند شما چيزي براي علاج آن ميدانيد، گفت مگر چيزي هست كه ما آن را ندانيم! نقل كردند وصيت كرده بود روي سنگ قبرش بنويسند: دُفن فيه جوهر العلم و الادب! آدم خاصي بود، واقعاً اديب بود و در ادبيات متخصص بود. يكي از چيزهايي كه در زمان ما در مشهد رسم بود اين بود كه اساتيد متخصص بودند، ايشان كارش همين بود كه ادبيات يعني سيوطي، مغني و مطول ميگفت در حالي كه الآن اصلاً اين جور نيست. آقاميرزا احمد مدرس شرح لمعه و قوانين ميگفتند، 40 دوره ايشان شرح لمعه گفته بود، كارش همين بود. با اين كه زندگي با زحمتي داشتند، زميني داشت تابستانها ميرفت و زراعت ميكرد. هيچ گلايهاي از زندگيشان نداشتند، يك زندگي خيلي سادهاي داشتند.
* ايشان از وجوهات استفاده نميكردند؟
نه، وجوهات آن زمان نبود. از زماني كه آقاي سيديونس اردبيلي آمد و مرجع بود هر ماه و يا هر چند ماه 5 تومان ميداد، به همه طلبهها هم نميداد. هر كس ميتوانست درس بخواند ميماند و الا هم دورههاي ما خيليها رفتند، نتوانستند بمانند.
* آنها كه ميماندند چگونه تأمين ميشدند؟
خانوادهها تأمين ميكردند، وجوهاتي در كار نبود. اتاقها مرطوب بود كه تا سقف رطوبت داشت مثل دخمه بود و كسي گلايهاي هم نداشت.
مرحوم آقاشيخ هاشم قزويني سطوح عاليه ميگفتند، خارج هم ميگفتند، اما اين كه ارتباطي با كسي داشته باشند، بروند و بيايند، وجوهات بگيرند و اين حرفها اصلاً نبودند. تعبير خودشان اين بود كه من پول سيگارم را از مشهد استفاده نميكنم، ماههاي رمضان ميرفت قزوين در ده خودشان منبر ميرفت، به او پول ميدادند و اين راه زندگيشان بود. يك مرد بزرگواري بود، واقعاً تا وقتي آقاي ميلاني نيامده بودند محور حوزه از جهت علمي ايشان بود، كسان ديگري هم بودند اما ايشان محور حوزه بود. البته مردم ايشان را نميشناختند. وقتي از دنيا رفتند تشييع ايشان تقريباً توسط طلبهها انجام شد و مردم كم بودند كه يكي از روحانيون منبر رفت و از اين بابت از مردم گلايه كرد.
منظور اين است كه اين بزرگواران زندگيهايشان اين جوري بود و هيچ وقت هم گلايه نداشتند، طلبهها هم اين جوري بودند. هر كس امكان مالي داشت به اين صورت درس ميخواند و هر كس هم نداشت و نميتوانست درس بخواند ميرفت. در عين حال رفتار بسيار عالي و خوب بود، خداي ناخواسته كار خلافي كه مضر باشد انجام نميدادند. آقاشيخ هاشم قزويني گاهي درس اخلاق ميگفتند بيداد ميكرد، خوش بيان هم بود. خود آقاميرزا احمد مدرس كسي بود كه عملش و رفتارش حكم تبليغ بود. زبانزد هم بودند، از نظر علمي تخصص داشتند، از نظر عملي هم خيلي رفتارشان خوب بود و پيش مردم مورد اعتماد بودند.
* فلسفه هم ميخوانديد؟
بله، در فلسفه اشارات را پيش آقاي شيخ هادي كدكني و بقيه آن را هم پيش مرحوم آقامهدي حائري درتهران خواندم.
* ظاهراً مشهد در آن دوره با فلسفه ميانهاي نداشت؟
بله، ما به همين خاطر از آنجا فرار كرديم و رفتيم تهران.
* چه كسي توصيه كرد كه براي فلسفه به تهران برويد؟
ودم رفتم، البته حاج شيخ هاشم قزويني هم بيتأثير نبود. ايشان كفايه ميگفتند، رسيدند به مقدمه واجب، مقدمات داخلي و فرق بين جزء و كل و آنها را تشبيه ميكردند به جنس و فصل و ماده و صورت. يك طلبه گفت من اين را نفهميدم، دو مرتبه بيان كنيد. استاد عصباني شد و گفت: نميفهميداگر اينجا نيست كه بخوانيد، برويد جاي ديگري بخوانيد! يك كسي اتاقش نزديك بود اين حرف را شنيده بود - من هم بودم - بعد از درس جلوي آقا را گرفت و گفت: شما گفتيد فلسفه خواندن مثل سورمه چشم را كور ميكند حالا ميفرماييد برويد بخوانيد؟ گفت برو بخوان و الا كلام امير را نميفهميد. فلسفه خواندن غير از معتقد به فلسفه بودن است و بين اين دو فرق است. عرفان خواندن غير از معتقد به عرفان بودن است، بايد انسان اينها را بخواند.
* شما ظاهراً پيش ميرزاجواد آقاي تهراني هم بوديد.
بله، پيش ايشان مكاسب محرمه خواندم.
* ميرزامهدي اصفهاني چطور؟
درس فقه و اصولشان را نرفتم اما در مدرسه نواب درس معارف ميگفت، همه ميآمدند ما هم ميرفتيم. يادم هست علم را كه تعريف ميكرد، ميگفت شما مسجد گوهرشاد را به ذهنتان بياوريد، بين خودتان و اين مسجد نوري ميبينيد، علم همان نور است نه صورت ذهنيه.
* از ميان اساتيد مختلفي كه در مشهد ديديد، كدام استاد به جهات مختلف شما را مجذوب خودش كرده است؟
آقا شيخ هاشم قزويني. جامع، ملا، خوش بيان و اهل تدريس بود.
* به لحاظ سبك علمي متأثر از كدام يك از اساتيدتان هستيد؟
البته اساتيد ما زياد بودند. خوب آقاي ميلاني معلوم بود كه مرد ملايي بود و من به اعتقاد خودم مشهد مثل آقاي ميلاني به خودش نديده بود.
* ايشان چه درسهايي ميگفتند؟
هم فقه ميگفتند و هم اصول.
* دوره اصولشان چقدر طول ميكشيد؟
ايشان 13 سال گفتند، اما تمام نشد يك مقداري باقي ماند.
* از ابتدا شروع كردند؟
از اوامر شروع كردند.
* تا كجا گفتند؟
تقريباً تا اواخر استصحاب گفتند، كه 13 سال شد.
* اين كه مقدمات را نگفتند، قبول نداشتند يا نياز نميدانستند؟
نه، از اين جهت كه خيلي مفيد نيست. 7 سال آخر به خاطر دوره مرجعيت، فقط فقه ميگفتند، بحث زكات و خمس را گفتند، اجاره را از همان اول كه آمدند شروع كردند. چون اجاره را پيش حاج شيخ خوانده بودند و در عراق يك مرتبه درس گفته بودند، اينجا كه آمدند اجاره را شروع كردند.
* از عبادات چيزي را نگفتند؟
چرا، صلاة را هم گفتند.
* شما درس اساتيد را مينوشتيد؟
بله، يك كاري ميكرديم.
* در تهران چطور؟
فقه و اصول را درس آقاسيد احمد خوانساري ميرفتم براي آن كه مطالب از ذهنم نرود، اما هدف ما در تهران فلسفه بود. من و آقاسيد رضي شيرازي و آقاي محيالدين انواري اسفار را پيش مرحوم آقاي رفيعي ميخوانديم. من استادي به مانند ايشان كه مسلط بر كتاب باشد و بيان وافي داشته باشد، نديدم، مرحوم شيخ هاشم قزويني خيلي خوب ميگفتند، خوش بيان بودند اما از بس مطلب را بيان ميكرد و مثال ميزد مطلب را تنزل ميداد. اما مرحوم رفيعي مطلب را به اندازه ميگفت و يقيناً از آقاي طباطبايي مسلطتر بر اسفار بود اما فرقي كه داشتند اين بود كه آقاي طباطبايي اهل نظر بود و اشكال ميكرد ولي او فقط اسفار ميگفت.
* درس آقاي شعراني هم ميرفتيد؟
چه عالم بزرگواري بود ايشان. من از ايشان خواستم براي ما شوارق بگويد، يك روز آمد ولي نپسنديدم، ديگر نخواستم بيايد. در مقابل آقاي رفيعي كه مقايسه ميكرديم، بيانش خوب نبود. خيلي بزرگوار، جامع و مرد زاهدي بود، ولي مدرس نبود.
* ميرزا مهدي آشتياني چطور؟
ما كه رفتيم تهران ميرزا مهدي آشتياني زنده ولي مريض بود. براي طلبههاي تهراني رسائل ميگفت. در فقه هم قضاوت ميگفت، خدا ميداند در آن حالت مرض چنان اقوال در نظرش بود و متن روايات را ميخواند كه چيز عجيبي بود. من رفتم خانهشان، گفتم من آمدم تهران كه فلسفه بخوانم. گفتند، مرحوم اصفهاني وصيت كرده كه من كتاب تحفة الحكيم را شرح كنم، من ميخواهم يك منظومهاي شروع كنم و در ضمن آن تحفة الحكيم را شرح بزنم، شما بعداً بياييد بنده خدا بعد از 3 ماه رحلت كردند.
من دو سال تهران بودم، بعد هم مريض شدم و آن زمان اين وسايل ارتباطي نبود پول ما هم تمام شده بود و دو ماه مريضي ما طول كشيد و گوشهايم كر شده بود و به هيچ كس هم هيچ نگفتم، استاد ما فهميد كه من مريضم، به يك دكتري سفارش كرد و او معاينهام ميكرد و سپرده بود كه خودش حساب كند. من خجالت ميكشيدم دومرتبه نميرفتم، لذا حالم خوب نشد.
* امكان اينكه كار بكنيد و يك درآمدي داشته باشيد نبود؟
نه، اصلاً نبود. همان زمان در تهران دانشگاه معقول و منقول بود تصديق مدرسي ميدادند خيليها رفتند، من نرفتم.
* استدلالتان چه بود كه نميرفتيد؟
استدلالم اين بود كه ميگفتم: من معتقد به قيامتم اگر چناچه رفتم و نتوانستم موفق شوم و قضيه جور ديگري شد، جواب خدا را چه بدهم؟ اين كارها مشكلات داشت، احتمال انحراف داشت، افرادي رفتند و واقعاً منحرف شدند. هدف دانشگاه اين بود كه در قبال روحانيت ملا بپرورانند كه مردم متوجه آخوندها نباشند. هدف كار نبود و من اين را نميپسنديدم.
* در قم چه درسهايي شركت ميكرديد؟
فقه را درس آقاي بروجردي ميرفتم و اصول را درس مرحوم امام ميرفتم كه مباحث الفاظ را ميگفتند و درس علامه طباطبايي. دو سه نفري بوديم كه ايشان براي ما كفايه شروع كردند، درس خارج بود، رسيده بودند به جمع بين حكم ظاهري و واقعي، وقتي بود كه ايشان روش رئاليسم را مينوشتند و تودهايها شروع كرده بودند به فعاليت. ميگفتند آدم خجالت ميكشد از اين حرفها بزند.
* درس تفسيرشان هم ميرفتيد؟
كم رفتيم.
* فلسفه چطور؟
تا قم بودم اسفار پيش ايشان ميرفتم، آقاي طباطبائي با اين مقام علمي، خيلي متواضع بودند، هيچ از اينكه من چه كسي هستم، اظهاري نداشت. در مسجد سلماسي درس ميگفت طلبهها دورش حلقه ميزدند، صدايش نميرسيد، يكي گفت حاج آقا بلند بگوييد ما نميشنويم يا بالاي منبر بنشينيد تا همه بشنوند. ايشان ميفرمود من اگر بالاي منبر بنشينم خجالت ميكشم، نميتوانم حرف بزنم.
* ارتباطتان با اساتيد چطور بود؟
آنها از كساني نبودند كه ما بتوانيم با آنها رفت و آمد بكنيم، با آقاي ميلاني چرا، خيلي انس داشتيم، درس كه ميگفتند بنده در درس اشكال نميكردم اما وقتي درس تمام ميشد ميرفتم با ايشان مطرح ميكردم، گاهي هم دنبالشان ميرفتيم تا در خانه. به من ميگفتند كه تو درس من را بنويس، به اندازه چهار انگشت حاشيه بگذار و بعد حاشيه بزن.
* آقاي ميلاني غير از فقه و اصول درس ديگري هم ميگفتند؟
درس خيلي ميگفتند اما يك چيز كه من خودم تعجب كردم اين بود كه آقاي حسيني كاشاني كه بعد از تبعيد امام سه سال آمد مشهد و در درس آقاي ميلاني شركت ميكرد، ميگفت به آقاي ميلاني گفتم ميخواهم بروم نجف، درس چه كسي بروم؟ گفتند برو درس آقاي خوئي و درس شيخ حسين حلي و ميگفت از آقاي طباطبائي پرسيدم كه من ميخواهم عرفان بخوانم پيش چه كسي بخوانم؟ گفت پيش آقاي ميلاني!
* يعني آقاي ميلاني اهل عرفان هم بودند؟
من در اين رابطه با ايشان بحث نميكردم. ما با هم بحث فلسفي ميكرديم ولي خبر نداشتم كه ايشان اهل عرفان است.
* مرحوم آقاي ميلاني آن دقتهاي حاج شيخ محمدحسين كمپاني را داشتند؟
بهترين شاگردشان بود، كسي كه حرف ايشان را بلد بود ميلاني بود. نقل ميكنند آقاشيخ محمدحسين درس ميگفت و چند تا شاگرد بيشتر نداشت، كسي پيش ايشان رفته بود كه آقا اين درس محققانه و عميق شما حيف است كه ديگران استفاده نكنند، برويد جايي كه علني باشد، ايشان در جواب گفته بود كه من دو تا شاگرد دارم كه به 1000 تا ميارزند؛ يكي ميلاني يكي خوئي. آقاي خوئي در اصول دو جا از آقا شيخ محمدحسين نقل ميكنند، به ايشان گفته بودند حرف آقا شيخ را بزنيد، گفته بودند آدم را معطل ميكند.
* هم بحثهاي شما در قم چه كساني بودند؟
من اينجا با كسي مباحثه نداشتم.
در تهران چطور؟
تهران هم نه بحث ميكردم و نه درس ميگفتم.
چه شد كه مجدداً تصميم گرفتيد مقيم قم بشويد؟
مشهد واقعاً مشكل داشت، اذيت ميكردند. بعد از سال 54 كه آقاي ميلاني به رحمت خدا رفتند، تصميم گرفتيم بياييم قم، كه سال 55 آمديم و چند ماهي اينجا بوديم و آن سال شرايط فراهم نشد ولي سال 59 آمديم. من يادم ميآيد پيش مرحوم آقاي شيخ غلامحسين محامي منطق ميخوانديم، چون ايشان فلسفه خوانده بود، بعضيها ميگفتند به ما دستور دادند به شما اهانت كنيم كه دست از اين كار برداريد!
* مرحوم آقاي ميلاني در آن سالها وارد مسائل سياسي شدند، شما همراه بوديد؟
ما از نظر اعتقادي با ايشان همراه بوديم، اما علني كار نميكرد، كارهايش مخفي بود.
* در اين رابطه توصيهاي به شاگردان نميكردند؟
هيچ بحث سياسي نميكردند.
* به نظر ميرسد مرحوم آقاي ميلاني تا سال 44 با قوت وارد سياست بودند اما يك دفعه عقب كشيدند، دليلش چه بود؟
نه عقب نكشيد، خداوند بيامرزد پسرش مرحوم آقا سيدمحمد علي را كه يك مقداري به دستگاه نزديك شد، بعد هم يك شيخ منبري به نام رضاي نوغاني بود كه با دستگاه ارتباط داشت و به آقاسيدمحمدعلي ميلاني نزديك شد و كاري كرد كه يك مرتبه كه شاه آمد به مشهد،آقاسيدمحمدعلي را برد به ملاقات شاه اما به دروغ در راديو اعلام كردند كه آيتالله ميلاني به ملاقات شاه رفتهاند. خدا ميداند آقاي ميلاني با شخص شاه تاآخر خيلي مخالف بودند، ميگفتند وقتي پدرش رفت و محمدرضا آمد جايش من به آقا سيد ابوالحسن اصفهاني گفتم تو ميتواني دم اين را گره بزني، شما قدرتداري جلوي اين را بگيري. ايشان هم در جواب گفت هر چه دم سگ را بيشتر لگد كني وق وقش بيشتر ميشود. ايشان گلايه داشت از اين سخن آقا سيدابوالحسن. يك بار من خودم در خدمت آقاي ميلاني بودم، همان روزهايي بود كه شاه ميخواست بيايد به مشهد، يك دانشجويي آمد و به آقا عرض كرد وقتي شما به ملاقات شاه ميرويد به او بگوييد هزينه كنكور را كم كند كه همه بتوانند شركت كنند، آقا چنان برافروخته و ناراحت شدند كه با شدت گفتند من تا به حال به ديدن شاه مملكت نرفتم برو آقا ميرزا احمد(كفايي) را ببين.
* علي الظاهر اين مسائل در ارتباط آقاي ميلاني با امام هم تأثير گذار بود؟
نه، وقتي كه امام را گرفتند ملاتر و مسنترين كسي كه به تهران آمد، آقاي ميلاني بود كه پسرش ميگفت ايشان را در هواپيما گذاشتند وبرگرداندند به مشهد. يكي از اساتيد قم جايي صبحت ميكرد، من هم بودم، ميگفت تابستان آقاي ميلاني ميآمدند در منزل مينشستند و مردم ميآمدند سؤالاتي ميكردند، وقتي امام را به تركيه تبعيد كردند، آقا در جمع مردم گفتند آقاي خميني سلامالله عليه،بعد فهميد كه مردم تعجب كردند، گفتند بله آقاي خميني سلامالله عليه.
ما كه نزديكشان بوديم آقاي ميلاني تا به آخر بودند و عقب نكشيدند، كارهايشان را ميكرد اما كسي نميفهميد كه ايشان چكار ميكند. من اطمينان دارم كه آقاي ميلاني تا به آخر هيچ فرقي نكرد.
از نظر من آقاي ميلاني در مشهد حيف شد، آقاي صدرالدين حائري خيلي همت گماشته بود كه آقا را به قم بياورد، آقا بعد گفته بودند نه، من ميخواهم باعث جلال اين قبه مطهره باشم. آقاي صدرالدين حائري گفته بود كه همه آقايان درد را ميفهمند دوا را نميفهمند، ميلاني كسي است كه هم درد را ميفهمد هم دوا را ميفهمد.
* از نظر خود حضرتعالي چطور، اگر قم ميآمدند بهتر بود؟
يقيناً بهتر بود، قدر ميدانستند، آنجا قدر نميدانستند، ضد فلسفه بودند با ايشان مبارزه ميكردند. آقاي سيدابراهيم علم الهدي ميگفتند اگر در مسجد مسئله ايشان را بگويم ناخنهايم را ميگيرند. خيلي به ايشان بد رفتاري ميكردند. من يك شب ايشان را تنها دعوت كردم به منزل خودم، وقتي بود كه ايشان را خيلي اذيت ميكردند، گفتم آقا شما يك قدري با اينها ارتباط داشته باشيد. گفتند اگر من بخواهم به اينها نزديك بشوم يك جور حرف ميزنند، اگر دوري بكنم اين طور ميكنند، بگذار به مرور ايام خوب ميشود.
* به شما كه شاگرد ايشان بوديد فشار ميآوردند؟
بله، ميگفتند قوام درس آقاي ميلاني با شما است، اگر شما تعطيل كنيد درس از هم ميپاشد.
* مرحوم آقاي ميلاني شاگرد مرحوم آقاي نائيني هم بودند؟
بله، 14 سال در درس ايشان شركت ميكردند.
* تلقي ايشان نسبت به آقاي نائيني و مشروطه چه بود؟
ايشان بحث سياسي كه نميكردند اما به ايشان اعتقاد داشتند. گاهي كه از ايشان نقل كلام ميكردند ميگفتند؛ "ميرزاي استاد"(به مرحوم شيخ محمد حسين اصفهاني ميفرمودند "حاج شيخِ استاد")،. گاهي هم كه ميخواستند ازآقاي نائيني نقل كنند ميگفتند ببينيم ميرزاي بيچاره چه ميگويد! چون تقريراتي كه از درس ايشان شده بود را قبول نداشتند. در عين حال چيزي راجع به مشروطه علني نميگفتند اما راجع به دستگاه خيلي مخالف بودند.
* از لابلاي مباحث ايشان معلوم نبود كه چه نظري دارند؟
معلوم است كه مرحوم آخوند و ميرزاي نائيني اصل مشروطه را قبول داشتند، مشروطه واقعي را قبول داشتند اما متوجه نشده بودند كه انگليسيها شروع كردند به تخريب و روشنفكران را تحريك ميكنند. مرحوم نوري فهميده بود كه فرموده بود اين مشروطه مشروعه نيست، و الا از نظر فكري با مرحوم ميرزا و آخوند يكي بود. به آخوند هم رسيد كه مشروطه مشروعه نيست لذا تصميم گرفت بيايد ايران. اين را از قول مرحوم سيدمحمود شاهرودي نقل ميكنند كه گفت شبها درس ايشان ميرفتيم، كتاب طلاق ميگفت، آن شب گفت "كتاب الفراق"! نميخواهم بگويم معجزه كرده است بلكه تعبيرش اين بود، گفت ما تكان خورديم. شب وسائل مسافرتش را آماده كرده بود كه صبح بيايد ايران و جلوي اينها را بگيرد و مشروطه مشروعه درست بكند، صبح خبر دادند كه آخوند رحلت كرده است. فكرها يكي بود، ولي يكي متوجه بود يكي نبود. مرحوم نوري اينجا بود از نزديك ميديد، آنها دور بودند مسائل را نميديدند.
به واسطه مشروطه، طلبههاي نجفي دو دسته شده بودند، عدهاي طرفدار مرحوم سيدكاظم يزدي و مستبدي بودند، مرحوم آخوند هم مشروطهاي بود. طرفدارها به همديگر بد ميگفتند. يك شيخ نائيني بود كه خيلي آدم خوبي بود اما به آخوند خيلي بد ميگفت. تجار نائيني به نجف آمده بودند و اين شيخ را ديده بودند گفته بودند ما آمديم نجف ميخواهيم برويم خدمت آقاي آخوند وجوهات ببريم، اگر تو محتاج هستي نوشتهاي از آقا بياور تا ما به تو بدهيم. همه هم شناخته بودند كه ايشان مخالف آخوند است حتي خود آخوند و اطرفيان هم ميدانستند. شيخ اين دست و آن دست كرده بود، بعد ديده بود چارهاي نيست بايد رفت، رفته بود پيش مرحوم آقاي آخوند، تا وارد شده بود آقاي آخوند احترام كرده و نامه را نوشته بود و او آمد بيرون، اطرافيان به شك افتادند گفتند آقا شما نشناختيد اين چه كسي بود، اين فلاني بود؟ گفت چرا شناختم، ولي اين آدم مؤمني است، او براي رضاي خدا به من فحش ميداد، من هم براي رضاي خدا اين كار را كردم. ببينيد اخلاق را! حالا چنين كساني را ميبينيد؟! ما ميخواهيم طلبههاي ما از اين قبيل باشند: حب فيالله و بغض في الله.
* نظر آقاي ميلاني راجع به ولايت فقيه چه بود؟
ايشان ولايت فقيه را در حد امور حسبيه قبول داشتند. علي آقاي تهراني نقل ميكردند ايشان حكم حاكم به اول ماه را قبول نداشتند كه نافذ است.
* وضعيت فعلي حوزه را در مقايسه با گذشته چگونه ارزيابي ميفرماييد؟
در گذشته طلبهها واقعاً ملا بودند، در هر فني كه درس ميخواندند، ميفهميدند. درس را براي فهميدن ميخواندند نه براي مدرك، نه براي اسم و رسم. اين تبعاتي كه حالا هست نبود. آقاميرزا محمدكفايي، هم رئيس بود و هم ذي نفوذ. از اخلاقيات اين بزرگوار اين بود كه وقتي مينشست و جمعيت رفت و آمد ميكردند، هر كس از سران دولتي رژيم پهلوي ميآمدند، تكان نميخورد، ولي طلبه كه ميآمد، ولو مبتدي، با قد راست بلند ميشد. يا ميگفتند آقاشيخ عباس تربتي آمده بود مجلس آقاميرزامحمد كفايي، يك كسي قرآن آورده، داده بود به آقاميرزا محمد كه استخاره كند، آقاميرزا محمد قرآن را داد به آقاشيخ عباس كه شما استخاره كنيد، او استخاره كرد و بعد گفت آقا شما معنا بفرماييد. يعني آن شخص بزرگ ميگويد تو از من باتقويتر هستي، تو ارتباطت با خدا بيشتر است تو قرآن را باز كن، بعد او هم ميفرمايد من ملا نيستم شما بفرماييد معنا كنيد، عملاً اين كار را ميكنند. اخلاق عملي خوب است اينها از بزرگان حوزه بودند رئيس بودند. همچنين ميگفتند آقاشيخ هاشم در رياست به جايي رسيده بود كه استاندار ميآمد اتاق ملاقات يك ساعت مينشست بعد نوكر ميآمد ميگفت آقا فرموده امروز برويد فردا بيائيد. اين شخص اين جور اخلاق داشت، مشوق بود براي طلبه كه بفهمد ارزش آخوندي يعني چه؟ اينكه استاندار بيايد و ايشان از سر جايش تكان نخورد، اما يك طلبه مبتدي بيايد قد راست بلند ميشود اينها درس اجتماعي است بايد ياد گرفت و ياد داد.
مرحوم كلباسي بزرگ در اصفهان مرجع بود، دهاتيها برايش پول آورده بودند. يك عده لوتي دورش بودند، او ميدانست كه اگر پول را بگيرد، اين لوتيها از او ميگيرند، پيش خودش فكر كرد چه كار كنيم كه اين پولها را به لوتيها ندهيم، يك كار بيهودهاي پيش اين دهاتيها انجام داد، اول آنها به هم نگاهي كردند و گفتند اين مرد پير است، ديد نشد، اين كار را تكرار كرد. بعد آنها هم برداشتند و رفتند و پول را ندادند. بعد مرحوم كلباسي گفت با اين كار دينم را خريدم. يا يكي از آقايان ميگفت حاج آقاحسين قمي(ره) مريض شده بود رفتم به عيادتش، سر كوچه مريدش را ديدم گفتم بيا برويم گفت ولش كن. گفتم چطور؟ گفت هيچي مجلس عروسي بوديم شيريني گذاشته بودند، ايشان اين باقلواهاي بزرگ را برداشت همه را در دهانش انداخت. گفت من خندهام گرفت رفتم منزل آقا و جريان را گفتم. گفت من را دعوت كرده بودند، رفتم آنجا، ميلم كشيد بخورم، دستم را بردم كه از كنار كمي بردارم بخورم ديدم ريا ميشود و همه روبرو نشسته بودند، عمدا اين كار را كردم و باقلواي بزرگ را در دهانم گذاشتم كه ريا نشود. حال چه كسي در اين فكرها است؟ يكي از رفقاي بحث خود بنده با خانمش اختلاف داشت، يك روز خانمش به من تلفن كرد گفت روز چهارشنبه درس تهذيب و اخلاق بگوييد، گفتم خانم، گفتن تهذيب و اخلاق آسان است، كلام در پياده كردن محتوا است. من نميگويم الان يك مهذب بالفعل نشانم بده، يك نفر نشان بده كه در صدد تهذيب اخلاق باشد! غافل نباشد، به فكر اين باشد كه خودش را مهذب كند، بگويد من اين صفت زشت را دارم بايد خودم را علاج كنم. خدا ميداند اين ناهنجاريهايي كه الآن در ميان اهل اعتقاد و مسلمان هست، منشأش اخلاقيات زشت و رذائل اخلاق است. از بچه كوچك گرفته تا بالا همه مبتلايند و هيچ كس هم معتقد نيست به اينكه من مريض هستم.
غرض اين كه طلبهها در گذشته هم واقعاً درس ميخواندند و هم معنويت داشتند. الآن هر دو كم شده است. من چند سال پيش كه رفتم عتبات، يك ملاقاتي با آقاي سيستاني داشتم - ما در مشهد با ايشان مأنوس بوديم و با هم ارتباط داشتيم - گلايه ميكردند از قم و ميگفتند شنيدم قم مؤسسه درست ميكنند كه تحقيق كنند و پول بگيرند. ما كه اين جور نبوديم، ما درس ميخوانديم كه ملا بشويم، هدف ملايي بود نه پول.
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی
بازتاب در: باشگاه اندیشه
مطالب مشابه