تازه های کتاب
تازه های انتشارات کتاب ناب
بایسته های فرهنگ
سازمان های فرهنگی
- شورای وزارت خانه های فرهنگی، گامی درجهت تحقق حکمرانی فرهنگی
- حکمرانی فرهنگی
- برنامه اصلاحات معاونت فرهنگی
- حکمرانی در شکل کلان نیاز دارد، بداند در کجا سفت و کجا منعطف باشد
- انتصاب دبیر شورای فرهنگ عمومی کشور
- نادره رضایی، معاون امور هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی شد
- فعالیتهای معاونت فرهنگی وزارت ارشاد در جهت اهداف انقلاب اسلامی است
مسائل نظری
حوزه علمیه
دانشگاه
- انتشار کتابهای فقهی درباره مسائل روز
- گزارشی از حضور استاد احمد مبلغی در مجمع جهانی فقه اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ظرفیتها و چالشهای استفاده از فقه در تقنین
- حجاب امری اجتماعی، با امکان قانونگذاری
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- کسانی که در اصول تابع دیگران باشند، نباید خود را مجتهد بدانند
- تمدید مهلت ارسال اثر به پنجمین دوره انتخاب کتاب برگزیده دانشگاهی
- بازسازی منابع تاریخی مفقود شیعه
- رتبهبندی علمی دانشگاهها، پژوهشگاهها و مؤسسات آموزش عالی وابسته به حوزه علمیه قم
- انتصاب ریاست نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها
- ۱۳ دانشگاه ایرانی در جمع هزار دانشگاه برتر دنیا
- ضرورت پردازش دادههای علمی و کتابخانهای
- دکتر محسن جوادی معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد
علمی آموزشی
علمی پژوهشی
هنر
- وضعیت فلسفه در سده اخیر حوزه علمیه قم
- فقهی که بخواهد نظریهپرداز باشد، در بستر درسهای تخصصی و پژوهشهای آزاد شکل میگیرد
- ضرورت پرداختن به مکتب فقهی و اصولی امام خمینی (ره)
- قطب فرهنگی اسلام «عقل» است
- مدیر حوزه های علمیه خواهران کشور انتخاب شد
- جامعه الزهراء س یادگاری پربرکت از حضرت امام ره
- تغییر و تحول در نظام آموزشی حوزههای علمیه
اخبار و مسائل کتاب
نقد و معرفی کتاب
- برنامه اصلاحات معاونت فرهنگی
- حکمرانی در شکل کلان نیاز دارد، بداند در کجا سفت و کجا منعطف باشد
- فعالیتهای معاونت فرهنگی وزارت ارشاد در جهت اهداف انقلاب اسلامی است
- برگزیدگان همایش بیست و پنجم کتاب سال حوزه
- صدور پروانه فعالیت کتابفروشان
- مصوبات جلسات 645 تا 647 هیات انتخاب و خرید کتاب
- علیرضا مختارپور، رئیس کتابخانه ملی و مهدی رمضانی، سرپرست نهاد کتابخانههای عمومی کشور شد
اقتصاد
اجتماعی
- باید امید آفرینی کنیم
- طرح اصلاح قیمت بنزین می توانست بهتر از این اجرا شود
- خواستار استمرار معافیت مالیاتی اصحاب فرهنگ، هنر و رسانه هستیم
- در عرصه جنگ اقتصادی، به طور قاطع دشمن را عقب می زنیم
- دولت خسته نیست
- فعالیت 11 هزار و ۹۰۰ رسانه دارای مجوز در کشور
- افرادی که نفوذ پیدا می کنند داغترین شعارهای حاکمیتی را میدهند
- وفاق ملی ضرورت تداوم انقلاب اسلامی
- ادله فقهی الزام حاکمیت به حجاب
- ثبتنام بیمه درمان تکمیلی اصحاب فرهنگ، هنر، رسانه
- مسئله اجازه همسر، نیازمند بحث فقاهتی است
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترجوادی
- بیانیه تشکر و قدردانی بیش از چهل نفر از علما وفضلای حوزه علمیه خطاب به اقای دکترصالحی
- نگاهی به اندیشه آیت الله هاشمی رفسنجانی ره
1392/06/05 11:18
رجايي؛ آن گونه كه زيست/مرور خاطرات خانم عاتقه صديقي
از بيرون كه ميآمد، لباسش را درميآورد و فوراَ سراغ مادرش ميرفت و دست و صورتش را ميبوسيد و او را نوازش ميكرد. گاهي هم سرش را روي پاي مادر ميگذاشت و ميگفت: «آدم پير هم كه ميشود، باز در برابر […]
از بيرون كه ميآمد، لباسش را درميآورد و فوراَ سراغ مادرش ميرفت و دست و صورتش را ميبوسيد و او را نوازش ميكرد. گاهي هم سرش را روي پاي مادر ميگذاشت و ميگفت: «آدم پير هم كه ميشود، باز در برابر مادرش احساس بچگي مي كند.» اگر ميديد مادرش گرفته و ناراحت است، سعي ميكرد با رفتار ملاطفتآميز و شوخيهاي مناسب او را از آن حال بيرون آورد.
1ـ آقاي رجايي فرد عاقلي بود و پخته و سنجيده حرف ميزد. در ابتداي نامزدي ما چون معلمي ساده بود و در آن زمان خريد طلا و جواهر براي همسر رسم بود، ايشان كه وضع مالي خوبي نداشت اين قضيه را جوري مطرح نميكرد كه اثر بدي داشته باشد كه چون پول ندارد، نميتواند اينها را بخرد. موارد ضروري را ميخريد و در مورد طلا و جواهر ميگفت: «اينها باشد بعد برويم با فرصت و وقت مناسب و با سليقه يكديگر بخريم.» من هم كه ميفهميدم، دلم به حال او ميسوخت و از طرفي هم خوشم ميآمد كه چنين عزت نفس و مناعت طبعي دارد.
به جز اين، رسم بود كه چند قواره پارچه و كيف و چند چيز ديگر بخرند كه ايشان هر وقت ميآمد، دو سه قلم از اين چيزها را ميگرفت و به خانه ميآورد. اين برخوردها نشان ميداد كه خيلي در مسائل مادي با تدبير و برنامه است.
2ـ در اداره امور منزل به خصوص از لحاظ اقتصادي با تدبير خاصي عمل ميكرد. اصولاً فرد قانعي بود و لزومي نميديد براي بعضي از نيازهاي حتي ضروري، خودش را به آب و آتش بزند و مثل بعضيها قرض بگيرد و براي خانه چيزي تهيه كند. تدبيرش اين بود كه در حد ممكن وسايل رفاهي خانواده را فراهم كند. روش او اين بود كه اگر امكاني نداشت، صبر و قناعت را پيشه كند. اين رفتار و تدبير مرا دلگرم و اميدوار ميكرد، چون ميديدم به ميزاني كه وضع حقوقياش بهتر ميشود، به همان اندازه و نه بيشتر در رفاه خانواده تغييراتي ميدهد.
3ـ در تمام مدتي كه با او زندگي كردم، كمتر پيش ميآمد كه در خانه از من چيزي بخواهد. بارها بلند ميشد و ميرفت آب ميخورد و دوباره به اتاق برميگشت. گاهي هم اگر چيزي را كه ميخواست پيدا نميكرد، باز نميگفت مثلاً يك ليوان به من بدهيد، ميگفت: «مثل اينكه ليوان نيست!»
4ـ تا قبل از سال 1347 كه فرصت بيشتري داشت، هفتهاي يك بار با هم صحبت ميكرديم كه چه روشي را بايد در خانه و زندگي روزمره خود انتخاب كنيم تا در تربيت و روحيه بچهها تأثير مثبت داشته باشد. در اين نشستهاي هفتگي، ما روشهاي منفي خودمان را هم نقد ميكرديم.
قبل از ازدواج، خيلي صادقانه و خالصانه برخورد كرد، به طوري كه خيلي از خصوصياتش را براي اينكه من آگاهانه اين وصلت را انتخاب كنم، برايم مطرح كرد؛ يعني وظيفه خود ميدانست كه از همه چيز او بااطلاع باشم. يكي از خصوصيتهاي خود را عصباني بودن ميدانست. بعداً متوجه شدم اين مسئله در آن حدي نبود كه او ميگفت، چون هيچ وقت عصبانيت خود را ظاهر نميكرد، بلكه رفتارش در اين گونه مواقع خيلي خشك، اما متين بود.
5 ـ يك بار كه براي خريد لباس بچهها با آقاي رجايي به خيابان رفته بودم، از صبح تا ظهر او را به مغازهها بردم تا بلكه لباس دلخواه را پيدا كنم. رفتار او در اين گونه مواقع به رغم مشغله زيادي كه داشت، سكوت محض بود. با سكوتي كه ميكرد، مرا وادار ميكرد در خريد عجله بكنم و با حالت تسليمي كه در مقابل من نشان ميداد، ميخواست بفهماند كه چقدر از دست من دلخور است؛ اما بدون اينكه كوچكترين اخمي بكند يا حرفي به زبان بياورد، نشان ميداد كه دارد تحمل ميكند. همين سكوتش مرا واميداشت از خود بپرسم: چرا بايد كاري كنم كه او مجبور شود رفتارم را تحمل كند؟ در حالي كه اگر كار به صحبت و جدل ميكشيد، هيچ وقت به اين مسئله فكر نميكردم.
6 ـ عقايدش را تحميل نميكرد و در ديدگاههايي كه داشت، سخت نميگرفت. در عين آزادي دادن، اگر كاري بر خلاف نظرش انجام ميشد، يا ميگفت نكنيد يا طوري وانمود ميكرد كه اين كار برايش مهم نيست. او در زندگي روي نقاط مشترك تكيه ميكرد. گاهي در شرايط خاصي محبت يا ناراحتياش را با خواندن يكي دو بيت شعر تفهيم ميكرد. من و او درباره تربيت بچهها روزهاي شنبه هر هفته، زماني كه بچهها در خواب بودند، صحبت و روشهايمان را در برخورد با بچهها ارزيابي ميكرديم. هر كس ظاهر او را ميديد، فكر ميكرد آدم خشك و متكبري است؛ اما اگر با او زندگي ميكرد، ميفهميد اين گونه نيست، بلكه بسيار افتاده و با محبت است.
7ـ بسيار رعايت همسايهها را ميكرد و عملاً به ما ميآموخت كه به آنها احترام بگذاريم. ميگفت: «بايد طوري با همسايگان رفتار كنيم كه اذيت و آزاري نبينند.» مثلاً ميگفت سطل خاكروبه را در كوچه نگذاريد و ... خصوصا به همسايگاني كه به مسجد ميرفتند، ملاطفت و نظر خاصي داشت و با بچههاي آنها با گرمي و صميميت رفتار ميكرد.
8 ـ بسيار مهمان دوست بود و با اينكه از حقوق يك معلم ساده برخوردار بود، سالي چند بار مهمان دعوت ميكرد، مخصوصاً هر سال در 28 رمضان به ياد مرحوم پدرش به كل فاميل، افطاري ميداد كه اين رسم تا آخر عمرشان ادامه داشت.
9ـ واقعاً قدرشناس بود. اگر كسي خدمتي هر چند كوچك به او ميكرد، هميشه در فكر بود كه آن را به نوعي جبران كند. در بدو ورود به تهران در منزل برادر بزرگش مستقر بود و ميگفت: «چون زن برادرم به من نامحرم بود، بسيار محدود ميشد و من مزاحمش بودم.» وقتي خود منزلي خريد و ازدواج كرد، پسر بزرگ برادرش را دو، سه سالي آورد و از او نگهداري كرد و از درس و تحصيلش مراقبت نمود. همان طور كه من حدس ميزدم، به نشانه قدرشناسي از آن سالها كه در خانه برادر بود، او را به منزل آورده بود تا از اين طريق كمكي به برادرش كرده باشد.
10ـ در عين قاطعيت، مؤدب بود و به همه احترام مي گذاشت. به افراد مسن بسيار احترام ميگذاشت. همان احترامي را كه به پدر و مادر خودش ميگذاشت، براي پدر و مادر من هم قائل بود. هيچ گاه نديدم حرفي بزند كه باعث رنجش خاطر آنها بشود.
11ـ اهل محاسبه بود؛ چه در كارهاي كوچك و چه در كارهاي بزرگ. افراد بسياري از نزديكان ميپرسيدند: «چرا با مشغلهاي كه داريد، ماشين نميخريد؟» پاسخ ميداد: «ماشين داشتن مايه دردسر است و به جاي اينكه ماشين براي ما باشد، با مشكلاتي كه پيش ميآورد، ما در خدمتش قرار ميگيريم!» بعد به شوخي ميگفت: «ولي در حال حاضر همه ماشينهاي تهران مال ماست. هر جا بخواهيم برويم، تا دستمان را بلند ميكنيم، فوري ميايستند و ما را سوار ميكنند و تا هر جا كه بخواهيم، ميبرند! با اين حساب چرا خود را به دردسر بيندازيم؟» حساب كرده بود كه نداشتن ماشين بهتر از داشتنش است.
12ـ انگيزه و علت اصلي تشكيل جلسه فاميلي كه او مبتكرش بود، اين بود كه احساس ميكرد در بين جوانان فاميل كه كم هم نبودند، رفت و آمد خانوادگي كم است. بر اين اساس پيشنهاد كرد هر 15 روز يك بار، جوانهاي فاميل دور هم جمع بشوند و همديگر را ببينند. تدريجاً كه اين جلسات ادامه پيدا كرد، پيشنهاد داد براي اينكه صاحبخانه به خاطر شام و پذيرايي به زحمت نيفتند، پذيرايي به صورت ساده برگزار شود تا جلسات ادامه پيدا كند. خود ما در اولين جلسهاي كه در منزلمان تشكيل شد، لوبيا داديم. سپس به تدريج جلسات را به سوي قرائت قرآن، خواندن احاديث، طرح مسائل سياسي و اجتماعي سوق داديم.
13ـ روشش براي بيدار كردن بچهها براي نماز صبح، با توجه به اينكه در نوجواني معمولاً خواب بچهها قدري سنگين است و خواب صبح هم شيرين است، اين بود كه بالاي سرشان ميايستاد و به شوخي و با صداي بلند ميگفت: «بلند صحبت نكنيد كه بچه از خواب بيدار ميشود!»تأكيد داشت قبل از اينكه آفتاب بزند، آنها بيدار شوند. اگر ميديد بيدار نميشوند، بالاي سرشان مينشست و با محبت شانههاي آنها را مالش ميداد و حرف ميزد كه با لطافت و ملايمت بيدار شوند. بعد كه بلند ميشدند، شانه آنها را ميگرفت و تا نزديك دستشويي همراهيشان ميكرد. با روشهاي بسيار عاطفي ميخواست فرزندانش به نماز عادت كنند و از آن خاطره تلخي نداشته باشند.
14ـ از اراده و استقامتي بسيار بالا برخوردار بود. وقتي ساواك دستگيرش كرد و چند ماه زير شكنجه مستمر و طولاني و سخت قرار داد، تنها چيزي كه به من آرامش ميداد، اراده قوي او بود. مطمئن بودم نميتوانند از او حرفي بكشند و اعتراف بگيرند. از يك طرف وقتي به فكر شكنجههايي كه به او ميدادند، ميافتادم خيلي دلم ميسوخت؛ ولي خيالم راحت بود كه اعتراف نمي كند. وقتي درباره مسئلهاي تصميم ميگرفت، چون تمام جوانبش را به دقت مورد بررسي قرار مي داد، آن كار را تا آخر دنبال ميكرد.
15ـ هيچ گاه ميوه نوبر نميخريد. معمولاً براي اينكه چشم و دل بچهها سير باشد، ميوه را به صورت صندوقي ميخريد و به منزل ميآورد. يك بار من براي انجام كاري ضروري از منزل بيرون رفته و در منزل را قفل كرده بودم، پسر كوچكمان كه ديده بود در منزل تنهاست، از صندوق ميوه را يكي يكي برداشته و به بچههاي محل داده بود تا از تنهايي بيرون بيايد!
16ـ خود را به كم غذا خوردن عادت داده بود. غذايي را كه در بشقاب براي خود ميكشيد، اندازه مشخصي داشت و ته آن چيزي باقي نميماند. شبها معمولاً غذاي ساده و حاضري ميخورد. وقتي ظهر غذاي پختني ميخورد، ديگر شب پختني نميخورد و نهايت غذاي پختني او در شب، املت و نيمرو بود. گاهي كره با سيبزميني ميخورد. يك بار به شوخي به مادرم گفت: «دختر شما همهاش غذاي حاضري به من ميدهد.» مادرم با تعجب از من پرسيد: «چرا؟» گفتم: «منظورش اين است كه هميشه شامش حاضر است!» صبحها نان و پنير و چاي يا كره ميخورد. يك بار گفت: «چرا بايد سر سفرهمان هم پنير باشد هم كره؛ در حالي كه بعضي حتي پنير آن را هم ندارند؟» لذا سعي ميكرد كه فقط پنير و چاي بخورد. وقتي از زندان آزاد شد، به قدري ساخته شده بود كه من ميگفتم: «خودش خوب بود، اما انگار حالا او را در آب زمزم كرده و بيرون آوردهاند.»
17ـ در مدت 20 سال كه با او زندگي كردم، خيلي كم اتفاق افتاد كه پس از نماز صبح بخوابد. اگر هم چنين حالتي برايش پيش ميآمد، خيلي خودش را سرزنش ميكرد كه دفعه بعد اين كار را تكرار نكند. مگر اينكه مهمان داشتيم يا برنامهاي پيش ميآمد كه دوباره ميخوابيدند. بعد از نماز و قرآن قدري ورزش ميكرد و سپس نان ميخريد.
18ـ به رعايت حجاب و پوشش درست خانمهاي فاميل و محارم بسيار اهميت ميداد. تأكيد داشت حتماً زير چادر لباس آستين بلند و جوراب ضخيم بپوشند. درباره رابطه محرم و نامحرم بسيار حساس بودند و خودش هم موقع صحبت با نامحرم يا هنگامي كه در كوچه راه ميرفت، سرش كاملاً پايين بود تا مبادا چشمش به نامحرم بيفتد. بارها خانمهاي همسايه ميگفتند شوهر شما چقدر آقاست؛ از كوچه كه ميآيد و ميرود اصلاً سرش را از زمين بلند نميكند.
19ـ واقعاً اراده عجيبي داشت. وقتي تصميم ميگرفت كاري را انجام دهد، در هر شرايطي آن را انجام ميداد، از جمله اينكه هر پنجشنبه روزه ميگرفت كه بخشي از آن، روزه قضاي مادرش بود. گاهي كه پنجشنبهها به قزوين ميرفتيم، اين نظم را رعايت ميكرد و تا نزديك غروب هيچ چيز نميخورد و قبل از غروب افطار ميكرد. وقتي به او ميگفتيم در مسافرت نبايد روزه گرفت، چون خيلي كم حرف ميزد، به گونهاي ميفهماند كه روزه نيست و فقط ميخواهد اين عادت را ترك نكند. مدتها از ازدواجمان گذشت تا من فهميدم كه پنجشنبهها را روزه ميگيرد؛ چون هيچ وقت نميگفت كه روزه است.
20ـ هميشه قبل از ناهار نماز ميخواند. اگر كاري پيش ميآمد كه نمازش از اول وقت كه به آن بسيار مقيد بود، به عقب ميافتاد، مينشست بررسي ميكرد كه چه عاملي باعث شده برنامهاش اينقدر طولاني بشود كه نماز را هم تحت تأثير قرار بدهد؛ لذا سعي ميكرد برنامههايش در نمازش اثري نگذارد. اگر گاهي اين وضع پيش ميآمد، به تلافي اين امر ناهار نميخورد تا نمازش را بخواند. عهد كرده بود كه براي دير نماز خواندن دو روز روزه بگيرد.
21 ـ در ابتداي هر سال تمام اجناس و وجه نقدي را كه در منزل داشت، به دقت و با احتياط زياد محاسبه و خمسشان را ميپرداخت. هميشه بعد از اينكه محاسبهاش تمام ميشد، با اين احتياط كه ممكن است چيزي از قلم افتاده يا يادش رفته باشد، مبلغي را اضافه ميپرداخت. بعد از فوت مرحوم آيتالله بروجردي، از حضرت امام تقليد ميكرد و به نمايندگان ايشان وجوهات ميپرداخت.
22ـ دعاي صباح را كه دعاي حضرت علي(ع) است، بسيار دوست ميداشت و هر صبح آن را ميخواند. برخي از دعاهاي مفاتيحالجنان را از حفظ بود.
23ـ در دوراني كه مشاور وزير آموزش و پرورش بود، با اينكه بسيار دير وقت به خانه ميآمد، هميشه پروندههاي زيادي را به همراه ميآورد. اين پروندهها مربوط به كساني بود كه بايد به نحوي در مورد وضعيت ادامه خدمتشان تصميم ميگرفت. گاهي ميديدم پس از مطالعه پرونده، روي آنها مينويسد 5 يا 6 سال ارفاق. ميپرسيدم: « چكار ميكنيد؟» پاسخ ميداد: «بعضي از اينها ساواكي هستند، بايد به آنها پول داد و خواهش كرد كه بازخريد شوند و كار نكنند!» بچهها كه پدرشان را كم ميديدند، دورش مينشستند تا حين بررسي پروندهها با او صحبت كنند. گاهي كه به دليل خستگي زياد چرت ميزد، دلم براي او و بچهها ميسوخت. يك بار كه به بچهها اشاره كردم با پدرتان حرف نزنيد و بگذاريد بخوابد، بلافاصله بلند شد و رفت دست و صورتش را شست و خطاب به بچهها گفت: «بابا جون حرفتان را بزنيد، گوش ميدهم.» بسيار پر كار بود.
24ـ از اموري كه در ابتداي ازدواج توجهم را بسيار جلب كرد، اين بود كه ميديدم شب جمعهاي نيست كه دعاي كميل نخواند. مادرش سواد نداشت، اما بعضي از دعاها را از حفظ بود. آقاي رجايي با بلند خواندن دعا اين امكان را فراهم ميكرد تا او هم دعاها را بخواند. نحوه دعا خواندنش بر ما تأثير خاصي داشت تا جايي كه وقتي به زيارت ميرفتيم، ميگفتم زيارتنامه را شما بخوانيد؛ چون خواندن شما روي من اثر ديگري ميگذارد. هر شب ماه رمضان دعاي افتتاح ميخواند. در ابتداي ازدواج نميديدم نماز شب بخواند، اما بعد از دو سه سال شاهد نماز شبش بودم. هر روز صبح چند آيه قرآن ميخواند و به تفسير آنها فكر ميكرد. تفسير مورد علاقه اش پرتوي از قرآن و الميزان بود.
25ـ با اينكه در ابتداي زندگي وضع مالي خوبي نداشتيم، اما او هميشه سعي ميكرد مواد ضروري را به بهترين شكل تهيه كند. در مورد گوشت و ميوه، بر خلاف كساني كه سعي ميكنند گوشت خوبي بخرند يا ميوه را سوا كنند، آنها را درهم ميخريد؛ چون اعتقاد داشت وقتي كسي گوشت و ميوه خوبي ميخرد، عملاً ميخواهد بگويد گوشت و ميوه غير مرغوب را براي ديگران ميخواهد و اين عين خودخواهي است كه كسي جنس خوب بخرد و بخورد و بدش را براي فقير و مستضعف بگذارد. هميشه سعي ميكرد مثل همه مردم باشد.
26ـ ما در منزل آينه نداشتيم. روزي با كمال تعجب ديدم دو آينه را جيوه كرده و به خانه آورده. آنها مثل همه آيينهها نبودند و حالت اريب داشتند. بعداً فهميدم آنها از شيشه ماشينهايي است كه ديگر به درد نميخورد و او دو تا را داده برايش جيوه كردهاند! در مسائل مادي حداكثر بهرهوري را داشت. هر از گاهي به كوه ميرفت، ولي با همان كفشهايي كه تختشان را عوض كرده بود. بسيار صرفهجو بود.
27ـ هيچ وقت به صورت دستي به من پول نميداد و هرگاه كه به پول احتياج داشتم، روي طاقچه ميگذاشت. گاهي هم ميگفت «پول در جيبم هست، برداريد»؛ وقتي ميديد به جيبش دست نميزنم، پول را در دسترس ميگذاشت تا به هنگام ضرورت، استفاده كنم. هيچ به ياد ندارم به زبان بياورد كه وضع ماليام خوب نيست يا پولي در بساط ندارم، بلكه مديريتي كه در زندگي اعمال ميكرد، باعث ميشد خودبهخود در هزينهها محدوديت قائل شويم.
28ـ واقعاً يك مرد به تمام معني بود. پسرم در در مدرسه علوي درس ميخواند و از هيچ كس حتي مدير مدرسه حساب نميبرد؛ اما از پدرش خيلي حساب ميبرد. كافي بود نگاهي به او بكند، سر جايش مينشست. روش خاصي داشت؛ گاهي با نگاه، گاهي با لبخند و گاهي با اخم و سكوت طرف را مجبور مي كرد رفتارش را تغيير دهد. من از رفتار معلموارش ناراحت ميشدم و ميگفتم: «من همسرتان هستم، شاگرد شما نيستم!»
29ـ به دليل مشغوليتهايي كه قبل از انقلاب داشت، به من توصيه ميكرد كه بچهها را به پارك ببرم. خودش هم هر وقت فرصتي پيش ميآمد، خصوصاً زماني كه ميديد حوصله اين كار را ندارم، آنها را به پارك ميبرد. يكي از حرفهايش اين بود كه: «در اين شرايط، چون تفريحگاههاي ما سالم نيستند، اگر برنامه سالمي پيش آمد، بايد براي تفريح بچهها استفاده كنيم.» البته به هر پاركي نميرفت.
30ـ بعد از آزادي از زندان قزوين كه 50 روز طول كشيد، يك برنامه سفر دستهجمعي به مشهد تدارك ديد تا روحيه من و مادرش بهتر شود. بسيار خوشسفر بود و در بيشتر اوقات كار آشپزي را به عهده ميگرفت، چون ميديد آشپزي براي خانمهاي فاميل با حضور مردان مشكل است. البته آشپزي بلد نبود، ولي از ما ميپرسيد كه چه كار كند! روحيهاش در سفر اين گونه بود كه اگر ميديد خانمها با انجام دادن كاري به زحمت ميافتند، خودش پيشقدم ميشد و انجامش را به عهده ميگرفت.
31ـ بسيار پاكيزه بود. اگر وقت نميكردم لباسش را اتو كنم، خودش اين كار را انجام مي داد و با لباس اتو نكرده بيرون نميرفت. كفشهايش را خودش واكس ميزد. اگر از بيرون ميآمد و به دليل بارندگي چند قطره گل به شلوارش چسبيده بود، قبل از هر چيز لك روي شلوار و لباسش را ميشست و سپس آن را عوض ميكرد.
32ـ به مادرش بسيارعلاقهمند بود. در زمان اعياد عطر ميخريد و به خانه ميآورد، اگر ايام تولد و شادي بود، به مادرش عطر ميزد و دست و صورتش را ميبوسيد و اگر احساس ميكرد از چيزي ناراحت است، سعي ميكرد با شوخي دلش را به دست بياورد. مادرشان وصيت كرده بود كه پنج سال برايش نماز بخوانند و روزه بگيرند. آقاي رجايي هم براي اينكه اين فشار تنها به برادر بزرگ وارد نشود، پيشنهاد كرد هر يك از آنها دو سال براي او نماز بخوانند و روزه بگيرند و يك سال باقي مانده را هم بين خواهرانشان تقسيم كنند. در آن دو سال ميديدم كه صبح و ظهر و شب، نماز قضا ميخواند و هر پنجشنبه را هم روزه ميگرفت.
33ـ از بيرون كه ميآمد، لباسش را درميآورد و فوراَ سراغ مادرش ميرفت و دست و صورتش را ميبوسيد و او را نوازش ميكرد. گاهي هم سرش را روي پاي مادر ميگذاشت و ميگفت: «آدم پير هم كه ميشود، باز در برابر مادرش احساس بچگي مي كند.» اگر ميديد مادرش گرفته و ناراحت است، سعي ميكرد با رفتار ملاطفتآميز و شوخيهاي مناسب او را از آن حال بيرون آورد.
34ـ معتقد بود وظيفه مرد است كه در كارهاي خانه به همسرش كمك كند؛ اما من چون كمك او را در شستن ظروف نميپسنديدم، ميگفتم نميخواهم كار كنيد، خودم ميشويم. بچهها كه كوچك بودند، اگر نصف شب بيدار ميشدند و گريه ميكردند، بيدارم نميكرد، بلكه بچه را ميگرداند تا آرام شود، مگر اينكه خودم بيدار ميشدم و بچه را از او ميگرفتم.
35ـ از فرصت چند سالهاش در زندان، در جهت تكميل و اصلاح روشها در زندگي، بسيار استفاده كرد؛ از جمله اينكه پس از آزادي ميگفت در زندان در خصوص رفتارم با بچهها بسيار فكر كردم و از آن ارزيابي كامل و دقيقي نمودم، متوجه شدم سختگيريهايي كه در مورد كمال ميكرديم، بي جا بوده و چقدر خوب بود آزادي عمل بيشتري به او ميداديم تا بعضي از رفتارها را به دليل محدوديتي كه براي او ايجاد كرديم، مرتكب نشود.
36ـ يك شب مشغول مطالعه نشريه مخفي سازمان مجاهدين بود كه ديدم در فكر فرو رفته و حالت خاصي پيدا كرده است. پرسيدم: «جريان چيست؟» گفت: «اينها بسمالله الرحمن الرحيم را از روي نشريه خود برداشتهاند.» بعداَ فهميدم به آنها تذكر داده، آنها مي خواستند جو بيرون را بسنجند تا اگر حساسيتي نباشد، كلاً بسمالله را حذف كنند؛ ولي وقتي متوجه حساسيت آقاي رجايي شدند، دستپاچه شده، به او گفتند از دستمان در رفته و عمدي نبوده است؛ ولي آقاي رجايي به اين حركت با ديده ترديد مينگريست تا اينكه به زندان افتاد. پس از اينكه قضاياي انحراف عقيدتي سازمان بر همگان روشن شد، در ملاقاتي گفت: «از قول من به محسن بگو از اتفاقي كه برايم پيش آمده، خيلي ناراحت نباشد. كار خدا بود، چون اگر من در بيرون از زندان بودم و قضيه تغيير مواضع سازمان پيش آمده بود، سرنوشتم مثل مجيد شريف واقفي و مرتضي صمديه لباف ميشد؛ من زير بار انحراف نميرفتم و مرا هم مثل آنها از بين ميبردند.»
37ـ بعد از دستگيري تا سه ماه از او كلاً بيخبر بوديم. پس از آن اجازه ملاقات دادند. قبل از ملاقات از من و خواهر ايشان سؤالاتي كردند تا شايد چيزي دستگيرشان بشود، ولي هيچ نتيجهاي نگرفتند. به آقاي رجايي نگفته بودند تو را براي ملاقات ميبريم، لذا ايشان تصور ميكرد مانند روزهاي قبل دوره جديد بازجويي و شكنجه را در پيش رو دارد. وقتي ايشان را آوردند، از صورتش مشخص بود كه در اين مدت نور نديده است. بسيار لاغر و ضعيف شده بود. در اين گونه ملاقاتها، خانوادهها معمولاً براي زنداني خود جز آبميوه نميتوانستند چيز ديگري بياورند و ما هم همين كار را كرديم و در يك فلاكس چاي كه به اندازه دو ليوان گنجايش داشت، آبميوه ريخته بوديم. وقتي برايش ريختيم، به مأموراني كه او را از سلول آورده بودند، اشاره كرد و گفت: «اول بدهيد اين آقايان بخورند، بعداَ من ميخورم.»
38ـ وقتي ساواك كسي را دستگير ميكرد، بعد از چند ماه شكنجه و اعتراف گرفتن و اطمينان از اينكه همه حرفها را زده، پروندهاش را براي محاكمة اول به دادگاه ميفرستاد. پس از يك ماه محاكمه دوم را تشكيل ميداد و حكم قطعي صادر ميكرد. وقتي دادگاه اول آقاي رجايي تشكيل شد، برخلاف انتظار ديديم دادگاه دومش تشكيل نشد. چند ماه طول كشيد و چون وضعيت بسيار غير عادي بود، دچار شك و نگراني شديم. بعداً متوجه شديم ساواك به يكي كه عضو سازمان بوده و تغيير ايدئولوژي داده و محكوم به اعدام شده، قول داده كه اگر عليه رجايي اعتراف كند، يك درجه تخفيف ميدهند و حكمش را به حبس ابد تبديل ميكنند. او هم هر چه از آقاي رجايي ميدانست، بيان كرد. اين اعترافات باعث شد آقاي رجايي مجدداً به زير شكنجه رود و اين بار بر مبناي اطلاعات تازه تحت بازجويي قرار گيرد.
39ـ در سال 1342 كه در زندان بود، خواهرزادهاش پيش من و مادرش بود تا تنها نباشيم. مادر آقاي رجايي خيلي ناراحت بود، لذا گاهي ايشان را براي تجديد روحيه به پارك هفتحوض نارمك كه نزديك منزلمان بود، ميبرديم. يك شب كه به خانه بازگشتيم، پس از چند دقيقه صداي در را شنيدم. پشت در رفتم و گفتم «كيه؟» جواب دادند «آقاي رجايي منزل هستند؟» گفتم: «خير، مگر نميدانيد ايشان پنجاه روز است كه دستگير شده و در زندان هستند؟» كمي كه صحبت كرد، فهميدم خود آقاي رجايي است كه صدايش را تغيير داده و ميخواهد با شوخي به منزل وارد شود. محبتش را به فاميل و اقوام با شوخي اظهار ميكرد. بعد فهميديم از زندان كه بيرون آمده، چون ديده ما در منزل نيستيم، در مغازه لبنياتفروشي سر كوچه نشسته تا ما برگرديم. بعد كه ما را ديده، صبر كرده تا وارد منزل بشويم و به صورت غير منتظره همديگر را نه در كوچه، كه در منزل ببينيم.
40ـ با كادر مركزي و رهبري اوليه سازمان مجاهدين در ارتباط بود، اما هيچگاه عضو نبود؛ ولي سازمان او را به عنوان يك واسطه مهم قبول داشت. زماني كه رضا رضائي از زندان فرار و در خانههاي تيمي مخفيانه زندگي كرد، آقاي رجايي مستقيماً با او ارتباط داشت، به گونهاي كه يك شب به منزل ما آمد و آقاي رجايي بهرغم مخاطراتي كه اين كار داشت، او را پناه داد. يك بار كه رضا ميخواست دنبال كاري برود و شك داشت كه ساواك او را تحت نظر دارد يا نه، آقاي رجايي لباس خود را به او داد، او هم قدري خود را گريم كرد و من و آقاي رجايي او را به عنوان مريض از خانه بيرون برديم و به گونه اي وانمود كرديم كه به دنبال نسخه هستيم. بارها ميشد كه به خانه ميآمدم و ميديدم شرايط منزل تغيير كرده و ميفهميدم به فرد يا افرادي پناه داده است.
41ـ به اصل مخفيكاري در مبارزه اعتقاد زيادي داشت. در ابتدا كه احساس ميكرد من بايد زمينه و آمادگي بيشتري براي ورود در كار مبارزه پيدا كنم، از من خواست به تلفنها پاسخ ندهم و از رفت و آمد به منزل از او پرسشي نكنم. البته اين برايم خيلي سنگين بود؛ ولي تحمل ميكردم، تا اينكه كم كم اطمينان خاطر بيشتري پيدا كرد و مسائل مبارزه را با من در ميان گذاشت. وقتي ديد من اصول مخفيكاري را رعايت ميكنم، تدريجاً كارهاي مهمتري را به عهدهام گذاشت.
42ـ بسيار مقاوم بود، چه از نظر جسمي و چه از نظر روحي. سعي ميكرد جسمش را با ورزش تقويت كند. كم ميخورد، ولي صحيح ميخورد، غذاهايي را ميخورد كه براي جسمش ضروري ولازم بود و همين باعث ميشد كه هميشه سالم باشد. كمتر به ياد دارم كه مريض شده باشد، فقط سردرد بود كه گاهي به آن دچار ميشد. تا قبل از انقلاب كه مسئوليتش كم بود، تحمل ميكرد و قرص نميخورد، چون معتقد بود قرص خوردن عوارض دارد، اما بعد از انقلاب قرص ميخورد تا بتواند به كارها برسد.
43ـ براي اينكه درد مستضعفان را احساس كند، زندگياش را هميشه در سطح متوسط پايين نگه ميداشت و سعي ميكرد هر چيزي را از نوع متوسطش بخرد. اگر با تشريفات مخالفت ميكرد، نه به آن دليل كه خودش غرق در آن شود، به آن حد رسيده بود كه واقعاً طلا و خاك برايش يكسان بود. دنيا را سه طلاقه كرده بود و اين را كسي ميگويد كه بيست سال با او زندگي كرد و رجايي برايش منافع مادي نداشت.
44ـ پس از انقلاب به دليل فعاليت و تبليغات گروهها، بعضي از جوانان فاميل نسبت به نظريات آنها، گرايشهايي پيدا ميكردند كه معمولاً در جلسات فاميلي مطرح ميشد. برخورد آقاي رجايي با اينها در صورتي كه تشخيص ميداد گرايششان به فلان گروهك به دليل جواني و كم تجربگي است، اين گونه بود كه با استدلال و منطق و ملاطفت، آنها را نسبت به خط مشي غير صحيحي كه برگزيده بودند، آشنا كند و نظرات و تجارب خود را در مورد آن گروهك بيان نمايد؛ لذا آنها پس از مدتي از آن طرز فكر ميبريدند. اگر هم گاهي احساس ميكرد اين انتخاب عقيدة انحرافي آگاهانه و حساب شده است، برخوردش به گونهاي ديگر
بود.
45ـ پس از شهادت آقاي رجايي، خواهرزادهاش گفت برايم عجيب بود كه شما در منزل حمام نداشتيد، اما دايي جان از حقوق خود به من قرض ميداد تا در منزلم حمام بسازم. ايشان واقعاً از روي صداقت و عقيده اين ايثارها را ميكرد و من اين را درك ميكردم كه هدف او اين نيست كه ما را محروم كند يا به ما بيعلاقه است، بر عكس، در اين گونه مواقع غبطه ميخوردم كه چرا من اين روحيه را ندارم.
ر