کد خبر: 2668

تاریخ انتشار: 1348-10-11 - 03:30

نسخه چاپی | دسته بندی: ---
0
بازدیدها: 1 453

وقتی عشق به کتاب جای عشق به پدر را گرفت،خاطرات رسول جعفریان از مرحوم روضاتی

چکیده:  چهل روز از رحلت جانگاه عالم و دانشمند برجسته، محقق گرانقدر حضرت آیت الله روضاتی گذشت. اینک برسم شاگردی انچه را طی این سالها نوشته بودم و برخی مطالب دیگر که لازم دانستم خدمت اصحاب علم و اندیشه […]

چکیده:

 چهل روز از رحلت جانگاه عالم و دانشمند برجسته، محقق گرانقدر حضرت آیت الله روضاتی گذشت. اینک برسم شاگردی انچه را طی این سالها نوشته بودم و برخی مطالب دیگر که لازم دانستم خدمت اصحاب علم و اندیشه و دوستداران تقدیم می کنم

استاد عزیزم مرحوم حاج سید محمد علی روضاتی صبح پنج شنبه 29 تیرماه 1391 چشم از جهان فروبست و بنده و شماری دیگر از دوستان نزدیک را از نعمت وجودش محروم ساخت.

نخستین روز آشنایی بنده با مرحوم استاد حاج سید محمدعلی روضاتی بر اساس عبارات زیر که همان زمان در یادداشتهایم نوشته‌ام بدین شرح است:
«دیروز صبح 19/9/1368 در معیت آقای سید عبدالعزیز طباطبائی به اصفهان رفتیم. بعد از مغرب در خدمت آقای سید محمدعلی روضاتی بودیم. انسان بسیار وارسته و مطلعی است. مرد بسیار پراطلاعی است. کتاب‌های زیادی دارد. اطلاعاتش در تراجم و رجال بسیار مفصل بود و اشاره‌ای کافی بود تا اطلاعات فراوانی بدهد».
از آن پس تا امروز، 30 تیرماه 1391 که 23 سال می‌گذرد، به جز یکی دو بار، هر زمان که به اصفهان رفتم، از ایشان دیدن کردم. گاه بیش از یک بار، و هر بار گاه تا چند ساعت. جاذبه و اخلاق خاص خود را داشت. این جذبه که بخشی از آن نشأت گرفته از منش و اخلاق وی و بخشی هم به خاطر دانش سرشار و اطلاعات عمیق و گسترده‌ ایشان بود، در بنده اثر گذاشت. بنابرین هم متأثر از اخلاق ایشان بودم و هم به قصد بهره‌مندی از دانش ایشان، خدمتشان می رسیدم. رفقا می‌دانند بنده هیچ گاه به کسی ارادت نورزیده‌ام، با این که خدمت بزرگان و استادان بنامی بوده ام. اما خارج از چارچوب ارادت، نسبت به مرحوم روضاتی و همین طور مرحوم عبدالعزیز طباطبائی و استاد عزیزم سید جعفر مرتضی و همین طور مرحوم سید مهدی روحانی دلبستگی علمی کامل داشته و دارم.
به روی، می‌دانستم که در قدیم، خانه مرحوم محل رفت و شد عالمان محقق بوده و این افراد، در بیرونی ایشان، گاه تا چندین روز و چند شب می ماندند. اما روزگاری که بنده با وی آشنا شدم، آن حوصله در حضرتش وجود نداشت. بنابرین ضمن آن که ما را به حضور می پذیرفت، باید مراعات شرایط خاص ایشان را می‌کردیم. همین طور در سخن گفتن، باید سخت به گوش بودیم، کمتر دخالت در کلام می‌کردیم، می‌گذاشتیم آراء و افکارش را بگوید، موضعگیری نمی‌کردیم و از لابلای آن مطالبی را که دوست داشتیم و بکارمان می‌آمد، به ذهن می‌سپردیم. گاه ساعتی طول می کشید تا مطالب متفرقه‌ای بگوید و ما جرأت کنیم در لابلا از نکته‌ای که می‌خواهیم پرسش کنیم. طبعا این قبیل مطالب، بهتر بود تلفنی پرسیده شود تا حضوری.
با این حال، تا پیش از سه چهار سال قبل که به تدریج خسته‌تر و تکیده‌تر شدند، همیشه آماده بودند تا پس از یک زنگ کوتاه تلفن و گذاشتن قرار در را باز کنند و با روی باز پذیرای بنده باشند و اصلا و ابدا ابراز خستگی نکنند. جالب است که حتی اگر ناراحت بودند، حتی اشاراتی نمی کردند که به طرف تفهیم کنند برخیزد و برود. در این اواخر، دوست تازه‌ای را به جمع دوستانش نمی‌پذیرفت و حتی یک بار مضمون روایتی را در این باره نقل کردند که بهتر است از شمار دوستان کاسته شود.
شرایط زندگی ایشان در طفولیت، یعنی یتیمی و بزرگ شدن در دامن پدر بزرگ مادری، نوعی حالت دو گانه را در ایشان پدید آورده بود. از یک سو در یک خانواده روحانی و اصیل و تا حدی اشرافی ـ پدر بزرگ ایشان آیت الله چهارسوقی یکی از برجسته‌ترین روحانیون شهر بودند ـ و از سوی دیگر بچه‌ای یتیم و بدون برادر و تربیت شده در دامان مادر بزرگ. بنابرین ضمن بزرگ منشی، سخت احساس تنهایی و غربت داشت و این تنهایی را ظاهرا از همان روزگاران قدیم در درون خود نگاه داشته بود و گاه بروزش می‌داد.
تنها چیزی که این تنهایی و یتیمی را جبران می‌کرد، عشق به کتاب و ترجیحا نوع خطی آن بود. ایشان زمانی به بنده گفتند که وقتی پدرم را از دست دادم، عشق به کتاب، جای عشق به پدر را گرفت. عشقی عجیب و وحشتناک که البته در میان شماری از قدما و متأخرین ما بی سابقه نیست. بعد از خطی، اگر کتابی چاپ مصر و لبنان و عراق می‌بود، ترجیح داشت. هر چه کتاب عالمانه‌تر و دقیق تر و کم اشتباه‌تر بود، بیشتر وی را اقناع می‌کرد، و اما، وای به حال کتابی که اغلاطی داشت و اثری مورد علاقه او بود، اما بد تصحیح شده بود. سالها پیش که سرحال‌تر بود، علاوه بر تأمین کتاب توسط یکی دو نفر از کتابفروشان کهنه کار اصفهان، که مکرر اسمشان را می گفت و خودم هم یکی از آنها را دیده بودم، چشم انتظار نمایشگاه کتاب تهران بود تا دوستان هر کدام کتابی از آثاری که در بیرون از کشور چاپ می شد، برای وی تهیه کنند. دوستان نزدیک می‌دانند که تا چه اندازه دلش می خواست برخی از مجلدات الوافی بالوفیات که چاپ نشده یا شده اما به دست وی نیامده بود، برای او تهیه شود. شاید دهها بار فقط به بنده سفارش کرد. خودش از نوجوانی، از هر راهی که توانسته بود کتابخانه بزرگی را فراهم آورده بود. اما چه سود که دو دهه اخیر سامانی نداشت، هر بخشی از آن در اطاقی بود. کسی هم نبود که بتواند برای او سروسامان دهد. این پنج شش سال اخیر گاهی آقای آقا محمدرضا زادهوش کمکی می کرد و دل او را خوش می ساخت. اما با این چیزها درست شدنی نبود و یک بانوی فداکار را می طلبید که هم دل استاد را برباید و هم کتابهایش را مرتب کند. در سالهایی که ما خدمتشان بودیم، بسیاری از کتابها را گرد و غبار غریبی گرفته بود. با این حال، حافظه نیرومند وی آماده بود تا اگر سراغ کتابی را می گرفتی، برخیزد و آن را بیابد. وقتی کتاب را می‌آورد، ابتدا جلوی یکی از درهای ورودی اطاق پنج دری را که به حیاط کوچک داشت، باز می کرد، فوت محکمی به کتاب می کرد تا خاک‌های آن برود، آنگاه چند بار بهم می زد و کتاب را در اختیار شما می گذاشت. وقتی برای جدا کردن نشریه آیین اسلام از اتاق کوچک حیاط خلوت دیدن کردم، به قدری خاک و غبار بود که واقعا ماندن در آنجا دشوار بود. خدای را شکر که نسخه کامل آیین اسلام را بر اساس نسخه استاد در کتابخانه مجلس چاپ کردم. این یکی از آرزوهای دیرینه من بود.
استاد در خانواده اصیل و بزرگ و عریق و دانش پروری که متعلق و علاقه مند به آن بود با پدیده نسخه خطی آشنا شده و با آنها بزرگ شده بود. از کودکی نسخه خطی دیده بود و از نوجوانی بهترین ها را برای خود گردآورده بود و با آنها مأنوس بود. عاشق نسخه‌های خاندان بود و هر کجا می یافت به هر قیمت تهیه می کرد. حتی تا روزهای آخر. معلوم نیست چه اندازه از عمر و مالش را صرف آن کتابها کرده بود، اما هرچه بود این کتابها، معشوقه‌های متعدد و متکثر وی بودند که همه وجودش را در انحصار خود داشتند. این اواخر که همسرشان به رحمت خدا رفت، گاهی صحبت از تنهایی کردند، اما به نظرم، حاضر نبودند هیچ چیزی را در این عالم با کتاب آن هم نسخه خطی عوض کند. حیات وی به این آثار و دیدن آنها و نوشتن در باره آنها بستگی تام و تمامی داشت. اگر کسی یادداشتهای ایشان را در آغاز و انتهای نسخ خطی شان می دید، در می یافت که چه عشق عجیبی در پس پرده وجود ایشان به این نسخه ها نهفته است. در یک کلام نسخه خطی با گوشت و پوست و خون او درآمیخته بود.
اما همین کتاب، همین نسخ خطی که ایشان آن انداره به آنها دلبستگی داشت، گاه از دستش می رفت. چون نیاز پیش می‌آمد. وقتی پای نیاز پیش آید، حتی همین کتاب که همه عشق او بود از دست می‌رفت و او باید رفتنش را تماشا می‌کرد. در طول این سالها چند نوبت کتابهایی را برای فروش به بنده دادند. مرعشی، مرکز احیای تراث شیعه و مجلس. هر بار آثار بی نظیری را می دیدم که به رغم علاقه، مجبور به فروش آن بودند. می‌دانستم که از راه‌های دیگری هم برای فروش این نسخ اقدام می‌کنند. البته اگر نسخه‌ای از «خاندان» بود، محال بود به سادگی از دست بدهد، به عکس، هر کجا اثری از خاندان یافت می‌شد، حتی اگر شده بود، تصویرش را فراهم می‌آورد. وقتی دلش می خواست نسخه‌ای ببیند، به هر زحمتی بود، خود را به آن می‌رساند. خاطرم هست ماههای آخر در عشق دیدن یک نسخه خطی متعلق به مجلس می‌سوخت. بارها خواست آن را برای ایشان به اصفهان ببرم. محظوراتی داشتم. ایشان می‌گفت: چطور نسخه های بنده را هر کجا خواستید بردید، اما این یک نسخه را نمی‌آورید؟ دلش می خواست فقط یک لحظه آن را ببیند.
استاد در شناخت نسخه ها همچون مرحوم سید عبدالعزیز طباطبائی، یکی از چهره‌های بی مانند در ایران بود. گاهی نسخه ای یکی از ایشان نمی شناخت و برای دیگری می فرستاد و گاه به عکس. یک بار کلام المهدی را که اول و آخر نداشت به بنده داد تا به مرحوم طباطبائی نشان دهم. یک لحظه شناخت. عکس آن هم در باره داستانی در باره الامامة و التبصره است که آقای روضاتی به فراست دریافت که چه بلایی سر آن نسخه آمده است و شرحش را بارها سرورم جناب آقای شهرستانی برای ما تعریف کرده‌اند.
مرحوم روضاتی بویژه آثار علمای اصفهان را با دقت گردآوری کرده و نسخ اصل بسیاری از آنها را در اختیار داشت. درصدی از این نسخ، منحصر به فرد بود و ایشان با فراست کامل به اهمیت آنها واقف بودند و آنها را از طرق مختلف گردآوری کرده بودند. خاطرم هست نسخه مکافات نامه را که جواهری برای شناخت دوره اخیر تاریخ صفوی و سقوط آن بود، چطور مانند جان خود حفظ کرده و کتابت کرده و حتی مقابله هم کرده بود. از این قبیل نسخ که شاید زیاد نبود، اما بسیار نفیس، در اختیار داشت. نمونه دیگر آن همین رساله‌ای بود که کاشف الغطاء در اصفهان علیه میرزا محمد اخباری نوشته بود و آن را به بنده داد که همراه با رساله دیگری چاپ کردم.
همین چند جلد فهرستی که از نسخ خطی نوشته‌اند بهترین گواه بر دانش یگانه این مرد برای شناخت نسخ خطی است و این بابی است که باید در باره آن مفصل گفت و نوشت.
در تمام این سالها، بیش از همه از حلال خوری صحبت می‌کردند و گلایه داشتند که رسانه‌های سخن چندانی از حلال و حرام به میان نمی‌آورند. در این باره، گاه سخن از زمین‌های ملکی‌شان می‌گفتند که چگونه توسط رعایا از دست رفته بود و همه تلاش‌های ایشان برای بازگرداندن آنها ناکام مانده بود. گویا به استثنای یکی دو مورد محدود، باقی آنها هیچ گاه در مجرای طبیعی خود برنگشت. این امر تأثیر روحی عمیقی بر وی نهاده و نگرانی را به عنوان یک میراث سنگین در روح ایشان باقی گذاشته بود.
ایشان نه فقط کتابها که نامه ها و اسناد را هم حفظ می کرد. چندین هزار نامه از عهد مرحوم صاحب روضات تا زمان خودشان. از همانها بود که کتاب «اسنادی از خاندان روضاتیان»‌ را چاپ کردم که ایشان می گفت این شناسنامه خاندان ماست. یکی از شیرین ترین کارهای ایشان تکثیر کتاب مجالس المؤمنین، یعنی اعلامیه های فوت از 1326 تا زمان فوت همسرشان در 1376 بود. یعنی پنجاه سال. پدیده جالبی در بخشی از تاریخ اجتماعی ماست. اعلامیه‌ای در باره فوت مرحوم «میرزا علی هسته‌ای» بود. روزی جناب لاریجانی کتابخانه تاریخ بود و آن کتاب را ورق می ‌زد. به این اعلامیه که برخورد گفت: عجب! اعلامیه فوت من هم اینجاست: میرزا علی هسته‌ای!؟
در تحقیق بی‌نظیر بود. بی نظیر. کار مکارم الاثار که از سر ارادتش به نماز شب های مرحوم معلم و تتبعات گسترده آن پیر مرد با پنجاه سال کار در کتابخانه شهرداری بود، در واقع، نوعی فداکاری بود. او تحقیقات خود را ضمن آن کار منتشر می‌کرد. چه گنجی است آن یادداشت ها و پژوهشها. خدا کند این کتاب که فقط نیمی چاپ شده، کامل چاپ شود گرچه حواشی ایشان دیگر کامل نیست و خام است. و اما فقط بگویم که بارها گفت که برای مقاله قاضی سعید قمی پنجاه سال وقت گذاشته بود. این پنجاه سال کار، در یک مقاله که فقط پنجاه صفحه بود و در دومین دو گفتار ایشان که به همت دوست عزیزم آقای سجادی چاپ شد، کاری شگفت بود. برای هر صفحه یک سال. تحفه‌ای است آن مقاله.
در اینجا بنا ندارم از آنچه از ایشان به یاد دارم، بیش از این بگویم. خدا کند زمانی آنها را یادداشت کنم. اما در اینجا، تنها به ذکر آنچه که در یادداشتهای خود از دیدار با ایشان در تاریخ‌های مختلف نوشته‌ام، بسنده می‌کنم. نمی‌دانم همه را نوشته‌ام یا خیر، اما مواردی که خواهد آمد، عینا همان چیزی است که از دفتر یادداشت‌ها جدا کردم.
مورد اول همان بود که نخستین سطور گذشت و مربوط به اولین تاریخی می شد که من خدمت ایشان رسیدم یعنی 19/9/68. نمی دانم چرا تا سال 72 چیزی ننوشته‌ام شاید به این دلیل که آن سالها زیاد هم چیزی یادداشت نمی‌کردم. و اکنون موارد بعدی:

نوروز 1372
در ایام نوروز امسال در هفته اول که در اصفهان بودم به دیدار آقای سید محمدعلی روضاتی رفتم. آقای مرتضی تیموری نیز آنجا بود صحبت‌های مختلفی شد آقای روضاتی بر غیرت دینی تأکید زیاد می‌کرد و حمله به کسانی می‌کرد که از براون ستایش می‌کرده‌اند. او از بنده هم ناراحت بود که در ترجمه کتابخانه ابن طاووس اسم مؤلف را [که یهودی است] روی جلد در بالای صفحه آورده‌ایم. قریب دو سال است که کتابی خطی از آقای روضاتی که در دست دوست ما شیخ رضا مختاری بود ناپدید شده است.. آقای مختاری کتاب را به منزل آقای سید عبدالعزیز طباطبائی برده بود تا او به دست آقای روضاتی بسپارد. اما کتاب در آن خانه گم شده بود. آقای روضاتی خیلی ناراحت بود و تقریباً با هر کس در قم آشنایی داشت گله کرده بود. بارها به خود من. اما خوشبختانه چند شب قبل کتاب در یکی از کمدهای آشپرخانه آقای طباطبایی پیدا شد و سبب خوشحالی همه گردید.
جمعه 29 مرداد 1372
امروز از سفر یک هفته‌ای اصفهان بازگشتیم. پنج‌شنبه گذشته از قم به طرف خوانسار رفتیم و در آنجا در منزلی که آقای سید عبدالعزیز طباطبایی سکونت داشت یک شب ماندیم. با آقای طباطبایی دیداری از مدرسه و کتابخانه آن کردیم. بعد با آقای ابن الرضا ملاقاتی کردیم و مفصل صحبت شد. مرد بلند همتی است، مدرسه عظیمی ساخته و برنامه‌ای نیز برای آن مرتب کرده، اصول مدرسه نیز سنتی است. با یک شیوه‌های جدید که البته سابقاً در مدارسی چون حقانی و مدارس آقای گلپایگانی معمول بوده است. فردای آن روز با آقای طباطبایی به اصفهان رفتیم. چون ایشان می‌خواست تا شنبه عازم شیراز شود، به منزل آقای مستجابی رفت. در اصفهان دوبار به دیدار آقای سید محمد علی روضاتی و یکبار نیز به دیدار آقای سید مصلح الدین مهدوی رفتم... آقای روضاتی را به تفصیل دیدم. او از ارتباطش با کتانی نویسنده التراتیب الاداریه سخن گفت و اجازه‌ای که برای او نوشته است. بعد هم گفت که نسخه ای از کتاب‌التراتیب را برایش فرستاد. یکبار نیز که می‌خواسته راجع به حدیث آمدن پیامبر به مسجد و دیدن دانشمند نسب‌شناس بررسی کند کتانی به خواب او آمده و گفته که در تراتیب صفحه فلان در این باره سخن گفته است. وقتی آقای روضاتی بیدار شده به کتاب مزبور مراجعه کرده و مطلب را یافته است. آقای مصلح الدین مهدوی نیز تازه کتاب خاندان شیخ الاسلام را از چاپ درآورده که آن را برای دکتر علی شیخ‌الاسلام نوشته اسم آن از محقق سبزواری تا دکتر علی شیخ‌الاسلام گذاشته است!
چهارشنبه 21 مهر 1372
... شب قبل آقای روضاتی از اصفهان تلفن زد احوال پرسید و می‌گفت که عنوان نفایس محظوطات اصفهان را در مکافات نامه بیاورم، گفت شرط کرده‌ام، اما من هیچ تلقی شرط نکرده بودم. احتمال می‌دهم این آغاز ناراحتی او از دست من باشد. خدا رحم کند.
یکشنبه 3 بهمن 1372
دیشب تلفنی با آقای روضاتی تماس داشتم. صحبت‌های زیادی کرد. از جمله راجع به کتاب مکارم‌الاثار می‌گفت، با همه زحمتی که برای آن کشیده‌ام اسم خودم را روی آن نیاوردم و حتی کسانی خیال می‌کنند هزینه ج 1 و 2 را مرحوم معلم حبیب‌آبادی از خودش داده که خطای محض است.
پنجشنبه 11/1/73
امروز یک نسخه از ترجمة ترکی استانبولی کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه به دستم رسید. دو جلد را در یک مجلد چاپ کرده‌اند. این خبر برای سال جدید خوب بود. ایام عید، چند روزی در اصفهان بودم. در آنجا به دیدن آقای محمدعلی روضاتی و محمد مهریار رفتم. بعداً به قم برگشتم. قرار بود سفری به همدان بروم که نشد.
سه شنبه 17/3/73
دو سه روز اول هفته را اصفهان بودم. مثل همیشه سری به آقای سید محمدعلی روضاتی زدم که خانمش به شدت مریض بود. بسیار ناراحت و منزوی به نظر می‌رسید و شاید در طول دو ساعت ده بار مسأله غصب زمین‌هایش را مطرح کرد. از آقای ... نیز گله می‌کرد که یک شب آمده و گفت اجازه بدهید یادداشت‌های ذریعه شما را ببینم. او گفت من نتوانستم چیزی بگویم، اما جگرم آتش گرفت و او 5 ، 6 ساعت از آنها یادداشت برداشت. البته آقای ... فرد زحمت‌کشی است و آگاهی‌های خود را به راحتی در اختیار دیگران می‌گذارد.
پنجشنبه 26/3/73
شب دوشنبه هفته گذشته آقای سید محمدعلی روضاتی تلفن زد که معمولاً 20 دقیقه تا نیم ساعت طول می‌کشد. از جمله کتاب چهار آئینه فاضل هندی را معرفی کرد و آثاری دیگر را در این زمینه.
شنبه 14/8/73
آقای روضاتی کتاب کشکول اللغه را که از ملاسلیمان گرجی است فرستاد که بفروشم، اما قیمت بالاست و هنوز مشتری پیدا نشده است. آقای مرعشی حاضر بود جلدی هشتاد هزار تومان بخرد اما آقای روضاتی راضی نشد.
شنبه 24/4/1374
امروز صبح دیداری از آقای روضاتی در اصفهان داشتم. سخن بسیار بود. کوشش کردم تا صحبت‌ها در مسیر علمی باشد. کتاب‌های مختلفی را به من نشان داد که یکی از آنها حدائق‌المقربین خاتون‌آبادی بود. دیگری المختصر فی اخبار النبی و الائمه از راشد بحرینی از قرن هفتم که نسخه هم بسیار قدیمی بود. عکس آن را به یکی از بحرینی‌ها داده بود تا چاپ کند.
جمعه 14/7/1374
صبح جمعه به دیدار آقای روضاتی رفتم. قصة حملة یک دیوانه را به ایشان در روز 23 شهریور با جزئیات تمام نقل کرد. خیلی خداوند به او رحم کرده است. نظر ایشان این بود که دستی پشت پرده هست که این حرکت را کرده است. عکس سنگ قبر فاضل را هم از آقای روضاتی به امانت گرفتم.
چهارشنبه 30/8/1374
دیروز به اصفهان رفتم و امروز بازگشتم. این دیدار جهت زیارت مزار فاضل هندی در تخت فولاد بود که در ماههای اخیر گنبدی برای آن ساخته شده است.. شهرداری تشکیلاتی با عنوان مجموعه فرهنگی مذهبی تحت فولاد درست کرده و قرار است تا قبور شماری از علما را بازسازی کند. سنگ قبر خواجوئی را دیدم که بسیار زیبا بود. سر قبر فاضل هم رفتم. امروز صبح در اصفهان به دیدار آقای روضاتی رفتم. ناهار را خوردم و راه افتادم.
سه شنبه 7 فروردین 1375
از روز عید تا امروز در اصفهان بودم. جدای از دید و بازدید، طبق معمول دو سه بار خدمت آقای روضاتی رفتم. باز هم چند نسخه‌ای دادند تا در قم بفروشم. پیش از عید قریب یک میلیون تومان کتاب فروختم که به گفته خودشان بیشتر آن خرج بیماری همسرشان شد.
جمعه 11/3/1375
امروز صبح به آقای روضاتی تلفنی زدم. احوالپرسی کنم. با ناراحتی خبر دادند که بیست دقیقه قبل از طلوع آفتاب همسر ایشان درگذشته است. دو سه سالی بود که سرطان داشت و معالجات زیادی هم کرد. قرار شد در فاتحه او شرکت کنم. خود ایشان خیال داشت که زنش را در تخت فولاد دفن کند، اما شهرداری اجازه این کار را نمی‌دهد. با این حال شهرداری چند نفر را فرستاده و به هر حال ایشان را قانع کردند تا از خیال دفن در تخت فولاد منصرف شود. روز یکشنبه همسرش را در امامزاده ابوالعباس در خوارسگان دفن کردند. طبق گفته آقای قدرخواه، شهرداری پانصدهزار تومان به هیئت امنای امامزاده پرداخت کرده بود تا اجازه دفن دهند، اما این پول را از آقای روضاتی نگرفتند.
سه شنبه 15/3/1375
امروز صبح ساعت شش با آقای رضا مختاری و آقای محسن صادقی به اصفهان رفتیم تا در مجلس فاتحه همسر آقای روضاتی شرکت کنیم. دوساعتی در منزلش در مجلس فاتحه بودیم. ظهر همان‌جا با خودش ناهار خورده به خانه مادر برگشتم تا فردا به قم برگردم.
شنبه 19/8/1375
امروز ظهر آقای سیدمحمدعلی روضاتی از اصفهان به قم تشریف آوردند. اول به کتابخانه آمدند. بعد سری به آقای اشکوری زدیم. پس از آن به منزل آیت‌الله شلیری رفتیم. بعد سری به آقای شهرستانی زدیم و در نهایت به منزل ما آمدیم. شب آقای شبیری زنجانی به دیدن ایشان آمد. همین‌طور رفقای خودمان. صبحی نیز چند جا سر زدیم و ظهر روز یکشنبه عازم اصفهان شدند. روحیات خاصی دارد. شش ماهی است که همسر ایشان فوت شده و سخت منزوی شده‌اند هر چه مسن‌تر می‌شوند غصة کارهای مانده را بیشتر می‌خورند، جامع‌الانساب، روضات و حواشی تکمیلی ذریعه و ...
سه شنبه 9/11/1375
در هر هفته دو یا سه بار آقای سید محمدعلی روضاتی از اصفهان زنگ می‌زند. بعد از فوت همسر بیشتر تنها شده است. به تازگی سه جلد یادنامه آقای عبدالعزیز طباطبایی چاپ شده است. یک مقاله کوچک هم بنده دارم. یک مقاله هم آقای روضاتی نوشته است. دو سه سال آخر بین ایشان و آقای طباطبایی شکرآب شده بود. حال این مقاله سبب شد تا آن حرف‌ها فراموش شود.
شنبه 23/1/1376
یکی دو روزی اصفهان بودم. پدر بیمار شده و برای سرزدن به ایشان رفته بودم. در منزل آقای روضاتی، آقای نادری داران خوراسگانی و استاد غفرانی که متخصص در نجوم و علومی از آن دست بود، حضور داشتند.
سه شنبه 13/3/1376
دیشب در دانشگاه کاشان سخنرانی کردم. موضوع عبارت بود از: امام؛ نگاه به گذشته و تدبیر برای آینده. صبح سه‌شنبه عازم اصفهان شدم. ساعاتی با آقای روضاتی بودم و بعد هم به منزل پدری و چند جای دیگر سر زدم. پدرم سخت بیمار است. خداوند شفای کامل به ایشان عنایت کند. فردا صبح به قم باز خواهم گشت.
جمعه 30/3/1376
دیشب آقای روضاتی تلفن زد. هر از چندی تلفن می‌زنند و اخبار تازه را می‌خواهند تا یا کتابی درخواست می‌کنند. از نسخه‌های اصلی بحارالانوار صحبت کرد و این که حواشی زیادی بین سطور از میرزا عبداله افندی در آنها هست. از شاگردان دیگر مجلسی هم یادداشتهایی هست. ایشان می‌گفت: باید نسخه‌های اصلی بحار افست شود. همچنین گفت یک مجموعه از اوراقی که در کتابخانه مجلسی بوده و افندی صحافی کرده در اختیار اوست. نسخه‌های اصلی بحار و کتابخانه مجلس تا هشتاد سال قبل سالم بوده بعد همه را یک ناشری (که چاپ دوم روضات هم از اوست) آنها را خریده و این طرف آن طرف رفته است.
دوشنبه 5/8/1376
امروز آقای حاج سیدمحمدعلی روضاتی به قم مشرف شدند و به منزل بنده وارد گشتند. صبح سه‌شنبه ششم آبان همراه ایشان به کتابخانه مرعشی رفتیم. شب چهارشنبه، اول به سراغ سید محمدباقر موحد ابطحی که رئیس مدرسه الامام المهدی است رفتیم و بعد منزل آقای حسینی اشکوری. در آنجا به تفصیل درباره الفت صحبت شد. الفت پسر آقا نجفی بود و مادرش که مرد، آقا نجفی او را به نجف فرستاده. در آنجا از اصدقاء سید هبۀ‌الدین شهرستانی گشت و متجدد مآب شده است. آقای روضاتی می‌گفت عکسی هست که با سید هبۀ‌الدین گرفته و مجلدی از مجله المقتطف در دست اوست. بعد هم که به ایران برگشت با ارسی آماده نه نعلین. کتابی به نام هفت برادران دارد که بوی تجدد می‌دهد. آقای اشکوری آن را حروفچینی کرده بود و می‌خواست چاپ کند.
جمعه 30/8/1376
چهارشنبه ظهر به اصفهان رفتم و عصری برگشتم. در اصفهان خدمت آقای روضاتی رسیدم.
چهارشنبه 22/11/1376
امروز صبح دیدنی از آقای روضاتی کردم. یکی از روضاتی‌ها که همسایه‌ ایشان بود، یعنی مرحوم ملاذالاسلام در سن هفتاد سالگی در نیمه رمضان درگذشت. وی اصلاً از خانه بیرون نمی‌آمد و مریدانی هم داشت که به دیدنش می‌رفتند. زن هم نگرفته بود، چون به قول آقای روضاتی نیازی نداشت. اهل ذوق بوده است.
چهارشنبه 9/2/1377
امروز عصر عازم اصفهان شدم. بعد از سفر حج لازم بود به اصفهان بروم تا دید و بازدیدی با پدر و مادر و آشنایان داشته باشم. شب چند دقیقه‌ای در خدمت آیت‌الله روضاتی بودم و قرار شد فردا هم سری به ایشان بزنم. پس از آن به کتاب‌فروشی فرهنگسرا رفتم. ... [شب] بعد از ساعت شش، خانه‌ آقای روضاتی رفتم و شب به خانه برگشتم و دید و بازدید.
دوشنبه 27/2/1378
سفر چهارم به سوریه- روز دوشنبه همراه جناب آقای سیدمحمدعلی روضاتی ساعت 9 به وقت دمشق وارد فرودگاه شدیم و همراه شیخ حلیم بهبهانی عازم محل اقامت شدیم. سفرهای پیشین به هدف خرید کتاب بود و این بار صرفا زیارت و همراهی با استاد است. شب را استراحت کردیم و و صبح پس از صبحانه در نخستین دیدار، به دیدن جناب آقای واحدی رفتیم. سیدی که حدود 25 سال است که در محل سیدۀ زینب اقامت کرده، دو سه ماهی قبل سکته قلبی کرده، دو سه ماهی قبل سکته قلبی کرده و اکنون حالش اندکی بهتر است. قدری از خاطراتش گفت. از او خواستم آنچه به او گذشته بنویسد.
جمعه 31/2/1378
سوار ماشین پسر آقای مصطفی جمال الدین شدیم. با استاد روضاتی و سه نفر دیگر به سوی بیروت حرکت کردیم. طبعاً به دلیل نداشتن ویزا از خط عسکری عبور کردیم. زمانی که به آن طرف رسیدیم آقای مهنا راننده مؤسسه آل البیت در بیروت آمد و ما را به بیروت برد. در آنجا در محل مؤسسه اقامت کردیم. همان روز عصر به دیدن استاد سیدجعفر مرتضی رفتم، به تفصیل دربارۀ ایران پرسید. خودش هنوز با آقای سیدمحمدحسین فضل‎الله درگیر است. البته اکنون توانسته قدری فضا را تغییر بدهد. فضل‎الله روشنفکری‌هایی دارد و سید با نقدهایش موقعیت استوار فضل‏الله را واقعاً متزلزل کرده است. بعد از آن آقای سید جعفر به دیدن آقای روضاتی آمد. شب را هم بنده همراه سیدجعفر به مجلسی که بیست سی نفر از جوانان بودند رفتم. ابتدا ربع ساعت من راجع به امام حسن(ع) صحبت کردم، بعد استاد به تفصیل سخن گفت. نهایت در آخر شب به مجلس روضه‎ای رفتیم. شام خوردیم و بازگشتیم. صبح روز شنبه ساعت 9 از خانه بیرون رفتم. سری به ساحل زدیم و بعد عازم منزل سیدجعفر شدیم که تقریباً تا ظهر به طول انجامید. آنگاه به مؤسسه آمده ناهار خوردیم و من همراه یکی از طلاب لبنانی که عازم دمشق بود، به دمشق آمدم. قرار شد آقای روضاتی روز دوشنبه بیاید.
پنجشنبه 5/1/1378
امسال نیز همانند سال‌های پیش روزهای نخست سال را در اصفهان بودیم. دیداری از منار داران داشتم که از مناره‌های دوره سلجوقی است. دو بار هم به دیدار آقای روضاتی رفتم که یک‌بار همراه آقای حامد ناجی، جویا جهانبخش و آقای سپاهانی بود.
پنجشنبه 15/7/1378
امروز صبح بعد از نزدیک به چهار ماه به اصفهان رفتم. دیداری از خانواده داشتم، و سری هم به آیت الله روضاتی زدم.
جمعه 30/7/1378
صبح جلسه با زائران کاروان عمره داشتیم که قرار است آخر رجب مشرف شویم. ساعت 7 به دیدن آقای روضاتی رفتم. ساعت یازده هم بعد از جلسه، نزد آقای روضاتی برگشتم و ناهار را آنجا بودم. نزدیکی ظهر جمعه معمولاً تعدادی از اساتید و طلاب به خانه ایشان می‌آیند.
جمعه 24/10/1378
دیروز و امروز را اصفهان بودم. طبق معمول خدمت آقای روضاتی رفتم و مسائل مختلف مورد بحث قرار گرفت. قرار است مقاله‌ای دربارة کتاب فیروزیه میرزا عبدالله افندی بنویسم و برای کنگرة مجلسی که 22 دی در اصفهان برگزار می‌شود، اگر شد، آماده کنم. نسخه متعلق به آقای روضاتی است.
چهارشنبه 28/2/1379
امروز صبح اصفهان رفتم و عصری به روستای قهجاورستان رفتم. در نزدیکی این روستا در کنار فرودگاه، ساختمان امامزاده‌ای در حال بناست که خیلی عظیم قدس مانند ساخته‌اند و تاکنون که هنوز سفت‌کاری آن هم تمام نشده بود، نزدیک ششصد میلیون تومان هزینه برداشته است. (در حال حاضر هر گرم طلا اندکی بیش از شش هزار تومان است.) بعد هم به روستا رفتیم. مسجد قدیمی آن را دیدیم که قسمت کهنه‌اش صفوی بود و نیمه کتیبه‌ای هم داشت که اسم شاه در قسمت خراب شده بود. فکر می‌کنم از دورة طهماسب است. بعد قبرستان‌ها را دیدم مقبره‌ای هم معروف به مقبرة خواجه بود. در دیوار سنگی بود از 1008 به نام ابوالحسن بناء هرندی. بقعة دیگری هم در روستا بود که آن را باباپیر می‌گفتند. سقف نداشت و فقط دیوارهای اطراف آن مانده بود و تا کنار آن را از هر سمت، ساخته‌اند. صحبت این ساختمان عظیم شد. آقای روضاتی گفت عقل صفویه بهتر بود. مسجدها را بزرگ می‌ساختند، امامزاده‌ها را کوچک. واقعاً روزگار عجیبی شده است. همه چیز به سمت غیر مسجد می‌رود و بانیان هم برخی از فقهای شهر هستند، مثلاً برای همین امامزاده حاج آقا .... در جریان کار است. گفته‌اند امامزاده جعفر ابن الرضاست.
جمعه 6/3/1379
امروز عصری به منزل آقا موسی زنجانی رفتم که فعلاً یکی از مراجع است.... اخیراً ایشان حواشی بر کتاب دو گفتار آقای روضاتی نوشت که آقای روضاتی هم جواب داد و ایشان باز درصدد نوشتن نکات دیگر است.
جمعه 3/4/1379
امروز را اصفهان بودم. صبح طبق معمول به منزل آقای روضاتی رفتم که جویا جهانبخش نیز با قراری که گذاشته بودیم آمد. جویا تک فرزند است و یتیم بزرگ شده. استعداد درخشانی دارد و تمام ویژگی‌های مخصوص چنین آدم‌هایی را دارد. آقای روضاتی طبق معمول مشکل بی‌‌همسری خود را مطرح کرد، اما به نظرم بهانه است. خوب کار می‌کند و کارش با وضع او پیش از درگذشت همسرش فرقی نکرده است.
شنبه 26/9/1379
دیشب در دانشگاه اصفهان جلسه داشتم. نخستین شب احیا بود و من ساعت 5/1 تا 5/2 بعد از نیمه شب برای بیش از یک هزار تن از دانشجویان و استادان سخنرانی کردم. بعد هم مراسم دعا برگزار شد. ساعت 10 همان شب به دیدن آقای روضاتی رفتم و یک ساعت و نیم در خدمت ایشان بودم. چند کتاب برایش بردم.
یکشنبه 23/11/1379
امروز آقای روضاتی از اصفهان زنگ زد. از مقدمة آقای مرعشی بر جلد 28 فهرست کتابخانه ناراحت بود. در این مقدمه حمله عنیفه‌ای بر آقای سید احمد اشکوری شده و البته اسم برده نشده است. همچنین از کتاب زبور آل داود یاد کرد که نوایی چاپ کرده و در همان سطر اول بی‌منتهی را بی‌همتا خوانده است. همچنین آخرش کاتب برای مؤلف رحمه‌الله نوشته، ولی در مقدمه آمده که نسخه در اختیار مؤلف بوده و حواشی بر آن نوشته است.
جمعه 4/3/1380
دو روز در اصفهان بودم. دیروز همراه آقای روضاتی به دیدن آقای هنرفر رفتم. ساعتی آنجا بودیم و چند عکس هم از آن دو نفر گرفتم. گفتگوها مطلب علمی نداشت. قبلش هم به یکی دو مجلس فاتحه رفتم. در واقع این دو روز تلف شد. هر وقت به اصفهان می‎روم، منهای صله رحم و دیدن آقای روضاتی، اوقات تلف می‏شود.
یکشنبه 18/9/1380
امشب به آقای روضاتی تلفن زدم. اکنون شش سال است که بدون همسر بسر می‎برد و کمتر شده است تلفنی بزنم یا حضوراً خدمتشان برسم و از تنهایی شکایت نکند. ایشان گفت کتاب‎ها هفتاد سال برای من مثل عروسکی بود که دست بچه‎ها بوده، هر چه آنها تصور می‎کرده‎اند واقعی است و در اصل واقعی نبود، تصور ما هم راجع به کتابها به همان سبک و سیاق است. قدری دردل کرد، گوش دادم تا بلکه راحت شود اما گویی به زدن این حرفها عادت کرده است. همه‏اش نگران آثار نیمه کاره او هستم که چه می‏شود. حواشی ذریعه، طبقات، روضات، فهرست نسخه‎های خطی و ده‌ها نوشته دیگر و از جمله آثار مرحوم معلم حبیب آبادی خدارحم کند.
چهارشنبه 24/11/1380
دیروز عصری با آقای روضاتی در کتابخانه مجلس شورای قرار داشتم که رفتم. عصری را با ایشان بودم. شب به منزل حسن آقا انصاری رفتم که یک نسخۀ خطی نزد او بود بگیرد. شب را در منزل آقای فشارکی مطلق داماد اول آقای روضاتی ماندیم.
صبح باز به کتابخانه مجلس آمدیم و سریع عازم قم شدیم. در آنجا، ظهر به کتابخانه مرعشی رفتیم. عصر هم سری به آقای شبیری زنجانی زدیم. شب هم ایشان را برای دیدن دوستان به دفتر آقای رضا مختاری، دفتر تدوین متون درس حوزه بردم. صبح پنجشنبه ساعت 10 آقای زنجانی به دیدن ایشان آمد و ساعتی در کتابخانه تاریخ ماند. عصر هم با آقای روضاتی عازم اصفهان شدیم. درست 48 ساعت خدمت ایشان بودم.
یکشنبه 12/12/1380
این دو روز در اصفهان بودم. دلیلش هم اجرای یک برنامه در تلویزیون اصفهان برای شب غدیر بود. خدای را شکر کم دست بخشی از ساعات زندگی ما برای این قبیل امور صرف می‏شود. طبق معمول سری هم به آقای روضاتی زدم که این روزها قدری ضعیف‎تر شده است. آخرین کارش مقاله‎ای درباره ملامحمدعلی تونی بود که در همایش اصفهان و صفویه از آن یاد کردم.
یکشنبه 14/7/1381
امروز 14 مهر 81 است. امشب با آقای روضاتی تلفنی گفتگو کردم. راجع به نسخه‌های چاپی کتاب‌های انساب قم خیلی ناراحت است، مخصوصاً مقصودشان آقای ... است. نسبت به چاپ کتاب الاصیلی بیش از همه ناراحت بودند.
پنج‌شنبه 18/7/1381
شب پنج‌شنبه سوم شعبان (18 مهر) را در اصفهان سخنرانی داشتم. محل آن در مسجد النبی نزدیک رودخانه زاینده رود بین پل خواجو و پل فردوسی در جنوب رودخانه بود. ... صبح آقای روضاتی را هم دیدم و برگشتم.
شنبه 4/8/1381
امروز شنبه آقای سودآور از اسپانیا زنگ زد. برای سیستم سرد و گرم کتابخانه که هر چه سریعتر اقدام شود. آقای روضاتی ساعت 5/10 زنگ زد. سرماخوردگی داشت. می‌گفت از این که کتاب‌ها غلط چاپ می‌شود، ناراحت هستم. از جمله اجازات بحار که شیخ محمد رازی آن را بسیار مغلوط چاپ کرده است. همین طور کتاب طبقات. ایشان گفت حال دلم می‌خواهد نسخه کشکول شیخ یوسف بحرینی که در کتابخانه فرهاد معتمد بوده با چاپی مقابله کنم. اما تنها هستم و فقط یک دختر چهارده پانزده ساله داروی من است که یا من را بکشد یا زنده کند.
شنبه 2/1/1382
امروز صبح خدمت آقای روضاتی رفتم. برخی از دوستان دیگر هم آمده بودند. طبق معمول برخی مباحث علمی و تاریخی شد. قدری هم نسائیات که به ذوق ایشان نزدیک شده است. یک بیت شعر هم از سها برادر همایی خواندند که:
بر لب نمکین بوسه‌ای زدم روزی هنوز لذت آن هست زیر دندانم
خود ایشان هم اعتقادش درباره روحیه‌اش این است که «بیمار عشق به نشود جز ببوی یار» و یک بیت دیگر که:
مریض که در عشق تب می‌کند علاجش دو عناب لب می‌کند
سه‌شنبه 19/1/1382
امروز صبح ساعت 6 عازم اصفهان شدم. قبلاً مقاله دویست سال نفوذ کرکی در ایران عصر صفوی را به آقای روضاتی دادم که بخواند. خوانده بود، گرفتم. مطالب دیگری هم اشاره کرده بود که راهگشا بود. ظهر پیش مادر بودم. نماز و ناهار و حرکت کردم.
سه‌شنبه 30/2/1382
بالاخره پریروز کتاب اسنادی از خاندان روضاتیان را به دست چاپ سپردم امیدوارم تا دو ماه دیگر آماده توزیع شود. این کار در واقع یک قدردانی از زحمات آقای روضاتی بود. یک اندکی هم کاری برای اصفهان. [طی یک سال، آقای روضاتی، نامه‌ها را که شاید بیش از چهار هزار بود در اختیارم می گذاشت و من با بازبینی تک تک آنها، مواردی را انتخاب کردم. بعدها تصاویری هم دادند که شماری از آنها نیز گزینش شد و مجموعا کتاب خاندان روضاتیان که به گفته ایشان شناسنامه خاندان بود، منتشر شد].
سه‌شنبه 13/3/1382
امروز صبح به اصفهان رفتم. دیداری با آقای روضاتی داشتم. چند کتاب خطی نزدم بود که به ایشان برگرداندم. کتاب‌هایی هم برایش خریداری کرده بودم که دادم.
جمعه 14/9/1382
من دیروز و امروز را اصفهان بودم. صبح خدمت آقای روضاتی بودم. ساعت 1 از اصفهان به قم آمدیم.
پنج‌شنبه 6/1/1383
امروز را اصفهان بودم. ظهر به دیدن آقای روضاتی رفتم. آقای سید محمود حسینی استاندار را هم زنگ زدم آمد. دو سه ساعتی آقای روضاتی درد دل کرد. قدری هم بحث زمین‌های آقای روضاتی شد. امید است برای بخشی از آن که در چم پیر رودخانه زاینده است بشود کاری کرد. نسخة عراضه الاخوان [سفرنامه معلم حبیب آبادی به خراسان] را گرفتم تا آقای برزگر کارش را تمام کند.
پنج‌شنبه 15/5/1383
امروز عصر ساعت 5/7 آقای حسینعلی محفوظ به کتابخانه آمد. خیلی بشاش، با حافظة کامل و شرح حال بود. عصا در دست و بسیار پیر. گفت که تعداد نوشته‌هایش اعم از کتاب و مقاله و رساله بالغ بر هزار عنوان است. از نود شیخ اجازه دارم. تلفنی از اینجا با آقای روضاتی متصلش کردم. خیلی خوش و بش کرد. بعد با آقای ایرج افشار تلفنی وصلش کردم. تا ساعت نزدیک به 9 شب بود و شفاهی به من و آقای باقری سید هندی اجازه روایتی دارد. خیلی از دیدن کتابخانه خوشحال شد.
یکشنبه 18/5/1383
امروز آقای روضاتی زنگ زد. سراغ حسین علی محفوظ را گرفت. گفتم میهمان آقای شهرستانی است.
جمعه 15/12/1383
روز شنبه قبل روزنامه اطلاعات مصاحبه من را با هفت آسمان چاپ کرده بود که قسمت اوّلش بود. آقای روضاتی به من خبر داد. چون ایشان معمولاً روزنامه اطلاعات را می‌بیند.
پنج‌شنبه 19/3/1384
امروز صبح با جناب شیخ رضا مختاری عازم اصفهان شدیم. قرار است عصری در همایش تجلیل از نویسندگان رادیو تلویزیونی شهرستان‌ها شرکت کنیم. جمعی از اساتید اصفهان هم در این مراسم تجلیل می‌شوند که بنده و آقای مختاری هم جزو آنها بودیم. پس از گرفتن جوایز، عصری ساعت 6 به سمت قم حرکت کردیم. صبحی همراه آقای جهانبخش 5/1 هم در منزل آقای روضاتی بودم که خیلی خوش گذشت. چون همه‌اش مباحثات علمی بود.
چهارشنبه 14/10/1384
امروز اصفهان بودم. شب گذشته برای دیدن مادر عازم شدم. ساعتی در خدمت ایشان بودم. بعد برای دیدن برادر رفتم و یکی دو نفر دیگر. صبح ساعت 5/10 خدمت آقای روضاتی رفتم. صحبت‌های همیشگی بود. بحث از تکملة الذریعه کرد و این که تا جلد سه را پاکنویس کرده بوده و کسانی کپی آن را از وی گرفته‌اند. از آقای اشکوری و مطالبی که درباره آقای مرعشی نوشته صحبت کرد. ابراز ناراحتی می‌کرد. این شعر را برایم نوشت:
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می در هر کس که زدم بی‌خود و لایعقل بود
شنبه 13/12/1384
امروز صبح ساعت 6 از تهران حرکت کردم و به قم آمدم. اول صبح دیداری با آقای شهرستانی داشتیم و درباره بودجه کتابخانه در سال آینده صحبت شد. مقرر شد ماهانه حدود سه میلیون پرداخت شود. عصری تلفنی به آقای روضاتی زدم. مثل همیشه نگران بود. گفت که دیروز آقای مهریار زنگ زده و بابت انتشار کتاب گنج زری بود در این خاکدان که از مرحوم الفت است سخت عصبانی و ناراحت بوده است. الفت در این کتاب حتی به آباء و اجدادش هم رحم نکرده است.
جمعه 4/1/1385
عصر روز اربعین با خانواده به اصفهان رفتیم و امروز ظهر برگشتم. امشب در سایت روزنامه الوسط مصاحبة خود را دیدم که درج شده است. دیروز دو ساعتی خدمت آقای روضاتی بودم. شب هم یک ساعت و نیم در مدرسه علمیه درب کوشک در حجرة آقای جهانبخش بودم و شام را همانجا صرف کردم. کتاب جریان‌ها چاپ ششم آمد. ملحقات را حذف کردم و این متن اصلی من است.
شنبه 20/3/1385
امروز اصفهان بودم. ظهر ناهار را در منزل آقای روضاتی بودیم. جویا جهانبخش و دکتر منتظر القائم و آقای زادهوش و هادی‌زاده و سجادی هم بودند. صحبت‌های فراوان شد. عصری من به قم برگشتم. صبحانه را خدمت مادر بودم.
جمعه 30/4/1385
از عصر چهارشنبه تا امروز عصر را اصفهان بودم. هدف دیدار پدر و مادر و اقوام بود. اصفهان فرصتی برای دیدار آقای روضاتی نشد که متأسف شدم.
پنج‌شنبه 6/2/1386
امروز عصری دو ساعتی منزل آقای روضاتی بودم. آقای دکتر منتظرالقائم، هادی‌زاده، کلباسی و جهانبخش هم بودند. بعد به مدرسه درب کوشک رفتیم. نماز مغرب را هم خواندیم و من به سراغ کارهایم رفتم. جهانبخش شرح خطبه همام را هم از مجلسی اول چاپ کرده که دو نسخه‌ای به بنده داد. تصویر نسخه مرعشی را من به ایشان داده بودم.
پنج‌شنبه 14/4/1386
امروز عصری در تخت فولاد اصفهان در مراسم مرحوم مهدوی صحبت کردم. تشکیلات فرهنگی تخت فولاد جالب است. در سالن کوچکی مراسم برگزار شد و نیم ساعتی بنده صحبت کردم، آخر شب به قم برگشتم. صبح روز پنج‌شنبه هم خدمت آقای روضاتی بودم. خوش گذشت گر چه بحث علمی نبود و باز هم درد دلها. عادت کرده‌ام و دیگر هیچ از شنیدن آنها خسته نمی‌شوم.
شنبه 6/5/1386
صبح امروز دیدن آقای شهرستانی رفتیم. حوالی ساعت 1 بود که خدمت آقای روضاتی زنگ زدم. خیلی اظهار محبت کرد. راجع به کتاب اسنادی از خاندان روضاتیان صحبت کرد و از این که برخی ابراز حسادت می‌کنند. ایشان گفت: من وقتی پدرم را از دست دادم عشق به پدر تبدیل به عشق به کتاب شد. یک ساعت تلفنی صحبت شد و این شعر را هم خواند
معشوق خردسال بود دلپذیرتر
سروی که نشد بلند دلش از چمن گرفت
دیروز صبحی هم خدمت آقای شهرستانی و آیت‌اله سید جعفر کریمی بودم. راجع به خاطرات خودش صحبت کرد. سید جعفر گفت سال 28 رسائل را پیش آیت‌الله مشکینی خوانده و می‌گفت آن موقع 150 شاگرد داشت.
پنج‌شنبه 15/9/1386
امروز را در اصفهان بودم دیشب آمدم. صبح امروز مجلس بزرگداشت اهل قلم اصفهان بود. من هم 20 دقیقه‌ای صحبت کردم. درباره تولید علم و این که مع‌الاسف افتخار زیاد به گذشته، ما را از خود بیخود کرده است. این بار متأسفانه نتونستم اقای روضاتی را ببینم. رفتم در منزل ایشان، اما بسته بود و تلفن هم جواب نداد.
[از شهریور ماه 1387 در کتابخانه مجلس مشغول شدم و به دلیل کثرت کار، کمتر به اصفهان می رفتم. حتی ارتباط تلفنی هم کم شد. با این حال، هر زمانی که فرصت بود تماسم می گرفتم. خود ایشان هم مرتب زنگ می‌زدند. از این زمان به بعد، یادداشت های بنده که نمونه آن گذشت، کمتر شد و بیشتر متنی دیگر را که مربوط به کتابخانه می شد و نامش را داستان کتابخانه گذاشته‌ام، فراهم می‌آوردم. در چند مورد یادی از استاد شده است که همین جا نقل می کنم:]
اسفند 1388:
این اواخر آقای روضاتی چند نسخه برای فروش به بنده دادند که یکی از آنها ترجمه کامل قرآن بود که توسط نورالدین کاشانی برادرزاده فیض کاشانی انجام شده و به خط او بود. آقای شهرستانی این نسخه را خریداری کرده و لطف نموده آن را به کتابخانه مجلس اهداء نمودند.

بهمن 1389
مدتی پیش آقای روضاتی تعدادی از اوراق و نامه های شخصی را به بنده داد. از بین آنها حدود سی نامه بود که علمای برخی از شهرها در پاسخ نامه وی دایر بر ثبت شجره سادات آن نواحی نوشته بودند. آن نامه ها را در شماره اول مجله اسناد بهارستان منتشر کردم و این مقدمه را برای آن نوشتم: استاد علامه روضاتی، که سالهاست به بنده لطف دارند، سه بسته از نامه‌هایی را که در موضوعات مختلف برای ایشان ارسال شده در اختیار گذاشتند تا گزیده‌ای از آنها را چاپ کنم. آنچه در ادامه می‌آید بخشی از آن نامه‌هاست که مربوط به موضوع این مقاله است. از بابت حسن ظن ایشان و اعتمادی که طی این سالها به بنده داشته‌اند و نیز راهنمایی‌های‌شان بی‌اندازه سپاسگزارم. ایشان یکی از نعمت‌هایی است که خداوند در اختیار بنده گذاشته است. ان شاءالله که خداوند عمر با برکت به حضرتشان عنایت فرماید.
در ضمن یادداشتی برای آقای افشار این حکایت را از آقای روضاتی نقل کردم:
استاد روضاتی فرمودند زمانی مادر بزرگم ـ مادر مادرم ـ از من خواست تا ایشان را به زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام ببرم. بلیطی از گیتی نورد که دروازده دولت بود تهیه کردم و از اتوبوس خواستم تا مسیر را از سمت چهارسو قرار دهد تا مادر بزرگم را که راه رفتن برایش دشوار بود، از آنجا سوار اتوبوس کنم. خانم خادمه ای هم به نام منور همراه ما بود. وقتی اتوبوس ایستاد و سوار شدم؛ دیدم حضرت آیت الله حاج آقا رحیم ارباب از علمای بزرگوار اصفهان هم مسافر همان اتوبوس است. دو مرید ایشان هم از تجار همراهشان بودم. از این بابت خشنود شدم. با این اتوبوس تا تهران آمدیم. از آنجا با قطار به مشهد رفتیم. قطار آنها صبح و قطار ما عصر حرکت کرد. وقتی به مشهد رسیدم به جایی وارد شدیم که بالای آن نوشته شده بود موقوفه حاج سید سعید طباطبائی که موقوفه کتابخانه مسجد گوهرشاد بود. روز بعد، جوانی را که همراه مرحوم ارباب بود، در خیابان دیدم. برآشفت که حضرت آیت الله، همه اش سراغ شما را می گیرد و من دنبال شما می گشتم. وقتی خدمتشان رفتم از بنده خواست تا در اطاقی از همان ساختمانی که ایشان بود، مستقر شوم. قبول کردم و هفت هشت روزی را در کنار ایشان بودم و پشت سرشان نماز می خواندم. یک روز به حرم مطهر مشرف شدم. مرحوم فروزانفر و افشار و یکی دو نفر دیگر را دیدم که در حرم بودند. کناری نشسته صحبت کردیم. وقتی گفتم که با مرحوم حاج آقا رحیم ارباب آمده ام، اصرار کردند که باید به دیدن ایشان بیاییم. اندکی بعد وارد همان خانه شده و ساعتی چند با آقای ارباب گفتگو کردند. آقای فروزانفر از من طلبکار شد که چرا زودتر به من خبر ندادید؟ گفتم: من امروز شما را دیدم. این سه نفر که گویا مصطفی مقربی نفر سومشان بود از افغانستان برگشته بودند و قصد رفتن به تهران را داشتند. فروزانفر به مرحوم ارباب اردات زیادی پیدا کرد. وقتی به دانشگاه اصفهان آمد در سخنرانیش گفت: اصفهان دو قبله دارد: یکی آقای ارباب و دیگری آقای الفت.
سالها بود که استاد روضاتی صحبت از حواشی خود بر ذریعه می‌کردند. چند سالی قبل هم سه مجلد آن در دفتری فراهم آمده بود. مدتی هم آقای کرباسی وقت صرف آن کرده بودند اما دو سه سالی بود که زمین مانده بود. مصمم شدم تا آن حواشی را ضمن منشورات کتابخانه مجلس منتشر کنم. آقای محمد برکت زحمت تدوین را کشید و بحمدالله در دو مجلد چاپ شد. این مقدمه من بر آن کتاب بود:
سنتی که شیخ آقابزرگ در تدوین «ذریعه» از آن پیروی کرد، هزار سال پیش در دل تمدن اسلامی به دست ابن ندیم، این فهرست نویس شیعی آغاز شد. در میان شیعیان امامی، نجاشی، شیخ طوسی، ابن شهرآشوب و منتجب الدین این سنت را ادامه دادند. به روزگار صفوی، میرزا عبدالله افندی از شاگردان علامه مجلسی، با جدیت هرچه تمامتر و زحمات طاقت فرسا دو دقتی شایان تقدیر آن را دنبال کرد. پس از آن، سنت یاد شده، در نجف و اصفهان امتداد یافت. مرحوم نوری در نجف و کسانی از خاندان صدر در این امر وارد شدند، اما شیخ آقابزرگ ـ رحمة الله علیه ـ که در دامان آن مکتب تربیت یافت، تحفه دیگری بود که تمام زندگیش را بر سر این کار گذاشت.
این سنت در اصفهان توسط صاحب روضات ـ اعلی الله مقامه ـ دنبال شد، و پس از آن، استاد بزرگ ما حضرت آیت الله حاج سید محمد علی روضاتی ـ زید عزه العالی ـ که بیش از ربع قرن است که خدمتشان ارادت قلبی دارم، این سنت را ادامه دادند. استاد ارجمند،ادامه دهنده همان سنت در حوزه های مختلف شرح حال نویسی و کتابشناسی بوده و هستند. به همین دلیل طی بیش از شش دهه و از زمانی که آیت الله شیخ آقابزرگ طهرانی چاپ نخستین مجلدات ذریعه را آغاز کردند، حاشیه نویسی به این کتاب را در دستور کار خویش قرار دادند.
استاد روضاتی که اکنون پای در هشتاد و دو سالگی نهاده اند، ارتباط نزدیکی با آقابزرگ داشته و ذکر یاد و نام ایشان در متن ذریعه، آن هم به مرات و کرات، و نیز نامه های عدیده ای که مرحوم شیخ آقابزرگ برای ایشان نوشته و تصاویر برخی نزد بنده موجود است، نشان دهنده، ارتباط وثیق و عمیق ایشان به مرحوم شیخ آقابزرگ بود.
تتبع استاد روضاتی همزمان با دقت ایشان، سبب شده است تا نوع کارهای حضرتشان، و از جمله همین حواشی سودمند، آثار ارزشمند و بی نظیر باشد.
آنچه اکنون پیش رو دارید، حواشی ممتع ایشان بر 26 جلد ذریعه است که حاصل زحمات ایشان طی سالیان درازی است که با کتاب و کتابخانه انس داشته اند. بی تردید این روش، سنتی اصیل در حوزه های شیعی است که امروزه نیز فهرست نویسان پرتحرک و پرتلاش جوان آن را ادامه می‌دهند. پس از آن که حضرت استاد اعتماد بر بنده کردند و متن یادداشت ها را در اختیار گذاشتند، دوست عزیزمان جناب استاد محمد برکت پذیرفتند تا این کار را بسامان برسانند. خدای را شکر که از عهده این کار برآمده و اکنون ما با تلاش ایشان شاهد ارائه زحمات چند ده ساله استاد روضاتی هستیم.
آرزوی ما سلامتی و طول عمر برای استاد روضاتی و توفیقات بیشتر برای حضرت آقای برکت است که و این زحمت را متقبل شدند. خداوند همه ما را عاقبت بخیر گرداناد. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین.
18/11/1390
روز هیجدهم بهمن 1390 را به اصفهان رفتم. عصری به دیدن آقای روضاتی رفتم و جزوه ها و نوشته های مربوط به مکارم الاثار را گرفتم تا در تهران اسکن کنم. شب را در خانه نزد مادر بودم. صبح زود عازم قم شدم. بیشتر به کار نگارش مقاله الفاظ ادبیات الکفر مشغول بودم. هفته آینده طبق برنامه به آلمان می روم. مشغول تدارک سخنرانی آنجا هستم. از روز بیستم بهمن، جی میل و یاهو قطع شد. کامل. امکان تماس گرفتن از آن طریق نبود. لابد ملاحظات سیاسی دارد. مشغول جمع آوری کارها در کتابخانه مجلس هستم تا ان شاءالله در اولین فرصت ممکن از آنجا خلاص شود.
2/1/1391
روز دوم فروردین 1391 ساعت یازده خدمت آقای روضاتی رسیدم. دوستان دیگر هم آمدند. دکتر کرباسی زاده، احمد زادهوش، احمد سجادی و چند نفر دیگر. حق التالیف کتاب تکلمه طبقات را به ایشان دادم. نه میلیون و نیم بود. قبلا هم بیش از هفده میلیون بابت تکمله ذریعه داده بودم. این کاری بود که از دست من می آمد.
خوشبختانه پس از چاپ حواشی ذریعه، حواشی طبقات اعلام الشیعه نیز آماده نشر شد. این هم مقدمه بنده بر این کتاب که نخستین اثر چاپی را در حالی که استاد مریض بود و هفته بعد در گذشت، به ایشان رساندم. اما مقدمه:
آنچه در اینجا تقدیم علاقه‌مندان به حوزه شیعه شناسی، دانش طبقات و تراجم و شرح حال نویسی و کتابشناسی شده است، حواشی استاد ارجمند سید محمدعلی روضاتی بر کتاب طبقات اعلام الشیعه مرحوم شیخ آقابزرگ طهرانی است. پس از چاپ تکمله ذریعه، نوبت به چاپ حواشی استاد بر طبقات رسید و همان طور که در مقدمه آن اثر گفتیم، این حواشی، افزوده‌ها و اصلاحاتی است که استاد روضاتی طی چندین دهه بر این کتاب ارزشمند داشته‌اند.
حاشیه نویسی در تمدن اسلامی، از یک سو این نگرانی را پدید آورده است که دانشمندان ما، به جای آن که خود به کارهای تألیفی بزرگ بپردازند، عمر خویش را صرف حاشیه نویسی بر آثار پیشینیان کرده‌اند. از این زاویه، حرکت حاشیه نویسی با دید منفی مورد ارزیابی قرار گرفته است. اما از سوی دیگر، حاشیه نویسی می‌تواند پدیده‌ای جالب و عالمانه تلقی شود. زمانی که در علمی مانند تراجم و شرح حال، اثر شگرفی مانند کتاب طبقات اعلام الشیعه نوشته می‌شود، تألیف کار جدید در آن سطح چه نفعی دارد و آیا جز تکرار کار دیگری خواهد بود؟ مهم در اینجا این است که اطلاعات افزوده یا اصلاحی، در ذیل همان مطالب بیان شود و دانش موجود در آن زمینه را اصلاح کرده و پیش ببرد.
این روش که ما در میسر پیشبرد دانش، اساس را حفظ کرده و گام‌های جدید را در ادامه آن برداریم، کاری است معقول و منطقی، مشروط بر آن که اساس کار روی دانایی و رسیدن به واقع و توسعه فهم و دانایی در این زمینه باشد. در مقابل، اگر نوعی تعصب کور روی متن خاصی اعمال شود، طبیعی است که حاشیه نویسی بر آن، آن هم از سر ارادت و سرسپردگی، نه تنها سبب پیشرفت آن علم نخواهد شد، بلکه راه علم و پیشرفت را مسدود خواهد کرد.
در زمینه شرح حال علمای شیعه، کتاب طبقات اثری ممتاز و مبتنی بر تحقیقات عالمانه‌ای است که طی چند ده سال توسط شیخ آقابزرگ، دانشمندی که در زمینه کتاب شناسی شیعی و شرح حال نویسی یگانه روزگار ما بود، به انجام رسید. برای استاد روضاتی که خود استوانه‌ای در این دو دانش است، بهترین و سودمندترین کار علمی همین بود که یافته‌های جدید خود را در این باره در حواشی همان کتاب بنگارد. این امر صرفا از سر ارادت نبود، بلکه اعتراف به اساس علمی آن کتاب با در پیش گرفتن یک روش علمی بر اساس همان فلسفه ای است که شرح آن گذشت. روشی که کار درست را افزودن اطلاعات جدید بر دانش استوار قبلی می‌داند.
اکنون ما کتابی را در اختیار داریم که ما را در شناخت عالمان شیعه یک قدم به پیش می‌برد، قدمی میمون و مبارک که امیدواریم زمینه ‌ای برای برداشتن گام های بعدی باشد.
بنده طی ربع قرن گذشته که در خدمت علامه روضاتی بودم، هر بار که خدمتشان رسیدم، نکته‌ تازه یافتم. جناب روضاتی از آن دسته استادانی است که هرچه بنگارند، از روی تأمل و دقت بوده و در سمت و سوی فهم درست و معقول و منطبق بر روشهای درست علمی است. نوشته‌های استاد در عین حال که دارای فضای روحانی و دینی و باورمندی است، کارهایی است عالمانه و دقیق، رسا و بدون حشو و زوائد. این سنت علمی در حوزه‌های دینی ما ریشه‌ استواری داشته و دارد و هیچ گاه از آن تهی نشده است.
انتشار این کتاب، برگ افتخاری بر افتخارات کتابخانه مجلس افزود، زیرا کتابخانه توانست اثر یک چنین استادی را به زیور طبع بیاراید. از ایشان که بابت این همکاری علمی، صمیمانه سپاسگزارم و عمر طولانی همراه با صحت و عافیت را برای ایشان از درگاه خداوند متعال خواستارم. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین.
آخرین دیدار
بعد از برگشتن از عمره (17 تیرماه 91) شنیدم که آقای روضاتی بیمار هستند. اوائل فکر کردم ادامه همان بیماری های مختصر قبلی است. اما معلوم شد از پیش از رفتن ما کارش به بیمارستان کشیده و غده ای در کیسه صفرا داشته است. وقتی عمل کردند معلوم شده که غده منتشر شده و دیگر نتوانسته اند کاری انجام دهند. امروز که جمعه 23 تیرماه است همراه آقای معراجی از قم به اصفهان آمدیم. ساعت یازده و نیم به منزل ایشان رفتیم. برخی از دوستان هم بودند. وارد اتاق شدیم. شگفت زده شدم. ایشان نصف شده بود. لاغر. صورت بهم چسبیده. معلوم شد هیچ چیزی نمی تواند بخورد و فقط از سرم استفاده می‌کند. ما را شناخت. پنج نسخه از تکمله طبقات اعلام الشیعه را که تازگی چاپ شده برایش بردم. یک نسخه را به ایشان دادم. گرفت و خوشحال شد. نسخه شخصی ایشان از روضات هم دست من بود که تحویل دادم. همین طور دست نوشته های مکارم هم بود که آنها را هم پس دادم. حدود نیم ساعت نشستیم. خیلی ناراحت بودم، ناراحت. واقعا تحمل این صحنه سخت بود. بیست و سه سال هر زمانی که اصفهان رفتم غیر از دو بار به دیدن ایشان رفتم. خیلی ناراحت کننده بود. امکان ماندن بیشتر نبود. فرزندش حتی از اول ورود هم به خاطر حال ایشان نگران بود. برخاسته بیرون آمدیم. بعید می دانم کار ایشان به چند روز بیشتر بکشد. هر چند رحمت و شفای الهی فوق همه چیز است.
29/4/1391
امروز پنج شنبه 29 تیرماه صبح ساعت هفت آقای روضاتی به رحمت خدا رفت. حدود یکی دو ماه بود که بیماری ایشان که سرطان بود، ایشان را خانه نشین کرده بود. یک بار عمل کردند که اثری نداشت. جمعه قبل، از قم به دیدن ایشان آمدم. بنده را شناختند. بسیار نحیف و لاغر شده بودند و مدتی بود نمی‌توانستند چیزی بخورند. نسخه ای از کتاب تکلمه طبقات را به ایشان دادم. با وجود ضعف آن را روی سینه و سر گذاشتند. ظاهرا تا سه شنبه و حتی چهارشنبه هوش و حواسی داشته‌اند. دوستمان حسن آقای مظاهری می فرمود سه شنبه داستان مشهد رفتنشان را و رفتن منزل آیت الله میلانی و خوردن تربت و خوب شدنشان را تعریف کردند. کامل و تمام. واقعا عجیب است. از دیروز یعنی چهارشنبه حالشان بدتر شده بود. صبح ساعت ده و نیم بود که خبردار شدم حوالی ساعت هفت درگذشته‌اند. تردید داشتم که تشییع به فردا خواهد افتاد یا امروز. دوستان گفتند که آقازاده ایشاان امیر محمد حسن اصرار دارد امروز تشییع و دفن باشد. ساعت چهار بود که به سمت اصفهان حرکت کردم. ساعت هشت تخت فولاد به تکیه روضاتی ها رسیدم. دفن کرده بودند و غیر از خانواده کسی نبود. ساعتی در کنار قبر نشستم. اشک امان نمی‌داد. کمتر از آنچه در 13 رجب سال 87 برای پدرم گریه کردم، برای ایشان نگریستم. امروز ظهر از آقای لاریجانی خواستم به آقای سقائیان نژاد زنگ بزند که اجازه دفن در تکیه را بدهند. ایشان هم تماس گرفته بود. در اصفهان هم آیت الله مظاهری اقدام قاطع کرده بودند. این را بگویم که در تمام این مدت حسن آقای مظاهری دوست عزیز ما یکی از نزدیک ترین رفقای جمع ما در ارتباط با آقای روضاتی بودند. وقتی رسیدم فقط دوستمان آقای سجادی در تخت پولاد بود و پسر آقای روضاتی جناب مهندس امیر حسن روضاتیان. تا بعد از مغرب کنار قبر نشستم. به یاد بیش از بیست و سه سال رفت و آمدم با ایشان که فقط دو بار که به اصفهان آمدم به دیدن ایشان نرفتم، آن بار هم خیلی ناراحت شدم. خداوند ایشان را غریق رحمت فرماید.
قرار است فردا مجلس ترحیم در مسجد صاحب روضات سر چهارسو باشد. مجلس ترحیم هم برگزار شد. بنده از ساعت نه و نیم تا دوازده درب مسجد ایستادم. حسن آقا مظاهری و آقای سجادی هم بودند. بسیاری از خانواده روضاتی را آنجا دیدیم. مرگ ایشان برایم باور کردنی نبود. اما چاره ای جز قبول آن هم نبود. به قول یکی از دوستان، به آسانی و بی سروصدا یکی از بهترین استادانمان را از دست دادیم. سه شنبه شب (پیش از هفته) هم در قم در دفتر ایت الله سیستانی فاتحه ای گرفتیم که اساتید قم آمدند.

 

منبع:خبرانلاین

 

تگ های مطلب:
ارسال دیدگاه

  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent

عکس خوانده نمی شود