کد خبر: 2967

1391/04/15 13:25

نسخه چاپی | دسته بندی: ---
0
بازدیدها: 1 158

خاطره حجت‌الاسلام قرائتی از نیمه شعبان در مدینه

چکیده: خوب که طراحی کردم خواستم بلند شوم، متوجه شدم که پول ندارم، پولم تمام شده بود. حال من گرفته شد که چرا من پول ندارم نیمه شعبان یک کاری برای آقا بکنم؟ چند دقیقه‌ای که گذشت یک کسی آمد کنار من نشست […]

چکیده:

خوب که طراحی کردم خواستم بلند شوم، متوجه شدم که پول ندارم، پولم تمام شده بود. حال من گرفته شد که چرا من پول ندارم نیمه شعبان یک کاری برای آقا بکنم؟ چند دقیقه‌ای که گذشت یک کسی آمد کنار من نشست ...

 

به گزارش فارس، حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی در برنامه درس‌هایی از قرآن که شب گذشته (14 تیرماه) از شبکه اول سیما پخش شد، به بیان خاطره‌ای از نیمه شعبان در مدینةالنبی پرداخت که مشروح آن در پی می‌آید:

امام زمان(عج) ما را دوست دارد، چون امام رضا فرمود: «وَ أَشْفَقَ عَلَیْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِم‏» (فقیه/ج4/ص418) یعنی امام زمان از پدر و مادر به مردم مهربان‌تر است. اینکه امام زمان می‌آید همه را قلع و قمع می‌کند، یک تصویر وحشتناک درست می‌کنند، این غلط است.

یک حدیث از امام زمان(عج) داریم که می‌فرماید: من هرگز شما را فراموش نمی‌کنم. والله من شما را فراموش نمی‌کنم!

نمی‌دانم این را در یکی از سخنرانی‌هایم گفتم. باز نمی‌دانم در تلویزیون هم گفتم یا نه؟ چون میانگین من هفته‌ای دو سفر می‌روم. یعنی سالی صد سفر. هر سفری هم چند سخنرانی، بالاخره نمی‌دانم چه چیزی را کجا گفته‌ام. ولی حالا چیز قشنگی است.

یک چنین شبی یعنی نیمه شعبانی من مدینه بودم برای عمره. فندق الدخیل، سمت راست قبرستان بقیع، پایینش مغازه است. رویش غذاخوری است. از طبقه دوم به بالا هم مسافرها! چندین کاروان جا دارد. پانزده ـ شانزده طبقه است. رفتم طبقه‌ دوم روی پاساژ غذا بخورم، یک مرتبه متوجه شدم نیمه شعبان مگر برای امام زمان(عج) نیست؟

پیش خودم گفتم: قرائتی یک کاری کن! چه کنم؟ برو همین مغازه‌ پایین، چند تا پیراهن، زیر پیراهنی بخر. برو پیش آشپزها، بگو: شما آشپز هستید. در هوای مدینه‌ داغ پای دیگ داغ، یک عیدی به شما بدهم. نفری یک پیراهن به این آشپزها بده!

خوب که طراحی کردم خواستم بلند شوم، متوجه شدم که پول ندارم. پولم تمام شده بود. حال من گرفته شد که چرا من پول ندارم نیمه شعبان یک کاری برای آقا بکنم؟ غذا خوردم.

چند دقیقه‌ای، بیست دقیقه شد یا نشد نمی‌دانم. یک کسی آمد کنار من نشست گفت: حاج آقا، آشپزها می‌آیند از شما تشکر کنند، هیچی نگو. نگاهشان کن.

گفتم: آشپزها از من برای چه تشکر کنند؟ گفت: من آن طرف نشسته بودم غذا می‌خوردم، به دلم برات شد که بروم مغازه‌های پایین، چند تا پیراهن و زیر پیراهنی بخرم و نزد آشپزها بروم و بگویم: عیدی نیمه شعبان است. منتهی اگر بگویم من عیدی دادم، کسی لذت نمی‌برد. بگویم قرائتی داده اینها بیشتر خوشحال می‌شوند. من به نیت تو این کار را کردم که اینها بیشتر خوشحال شوند. من به قصد تو این کار را کردم. حالا می‌آیند و می‌گویند: تشکر. نگو: چه پیراهنی، چه زیر پیراهنی، من خیط می‌شوم.

من ماندم گفتم: یا حجت بن الحسن، تو چه کسی هستی؟!

 

منبع:+ 

 

تگ های مطلب:
ارسال دیدگاه

  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent

عکس خوانده نمی شود