صفحه نخست > --- > چپ و راست هر دو از نظر من محکومند،مشروح مصاحبه ناطق نوری بانگاه پنجشنبه
چپ و راست هر دو از نظر من محکومند،مشروح مصاحبه ناطق نوری بانگاه پنجشنبه11 دی 1348, 03:30. نويسنده: shams |
چکیده: امروزه ائمه در کنار مردم نیستند، ولی ببینید درباره بعضی از علما چقدر غلو میکنند. مثلاً یک روحانی یا منبری در یک سخنرانی حرفهایی میزند درباره یک آقایی که از دنیا رفته و نمیشود راست و دروغ آن حرفها را از او پرسید. بعضی چنان کشف و کراماتی برای اینها قائل میشوند که نه با عقل جور در میآید نه با شرع
- سکوت چند ساله حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری به عنوان یکی از برترین چهره های سیاسی امروز ایران از جهات گوناگون قابل فهم است و بسیاری آن را بر گرفته از هوش سیاسی او می دانند . در این چند ساله او به جز مواردی که به جهت حساسیت حوادث و رویدادها که احتیاج به اعلام موضع یا تحلیلی کوتاه بوده سکوت اختیار کرده است . متن این مصاحبه را می خوانید: با توجه به اینکه شناخت ما از ائمه با توجه به تحریفها و غلوهایی که از آنها شده، شناخت درستی نیست ، به نظر شما اگر بخواهیم آقا امیرالمومنین را درست بشناسیم، چه چیزهایی در اطراف شخصیت مبارکشان هست که ناخالصاند و باید آنها را کنار بگذاریم؟ اصل این موضوع، بسیار قابل توجه است و بیش از همه خود ائمه(ع) به این موضوع توجه کردهاند و توجه دادهاند. این بزرگان میفرمایند: «نزلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم»؛ ما را از مقام خدایی پایین بیاورید و اعمالی را که در سطح خداوند تبارک و تعالی است به ما نسبت ندهید، بعد درباره ما هرچه میخواهید بگویید، بگویید. امام، انسان کامل است. راجع به این انسان کامل هرچه میخواهید بگویید. روایات دیگری در اصول کافی هست که حضرت در آنجا میفرمایند: «کونوا نمرغة الوسطی»: تکیهگاه معتدل و متوسطی باشید. یعنی وقتی میخواهند به شما تکیه کنند و چیزی را از شما بخواهند در این وضع آدم معتدل و متوسطی باشید. درباره ما نه غالی باشید نه تالی. غلوکننده نباشید، عقب هم نیفتید. در این مورد ماجرایی از امام صادق نقل شده که به نظر من بسیار زیبا و آموزنده است و خیلی چیزها را به ما میفهماند. در زمان امام صادق(ع) جوانی بوده به نام سدیر صیرفی کوفی. این جوان، خیلی طبع داغ و تند و انقلابیای هم داشته. روزی خدمت آقا امام صادق(ع) میرسد و با تندی و عصبانیت میگوید: آقا چرا حرف نمیزنید، چرا فریاد نمیکشید، چرا قیام نمیکنید تا حقتان را بگیرید؟ مگر خلافت حق شما نیست؟ حضرت میفرمایند: مگر ما چند تا شیعه و پیرو داریم که بتوانیم قیام کنیم؟ میگوید: مائة الف (صدهزار تا). حضرت میفرماید: مائة الف؟(صد هزار تا؟) جوان دوباره میگوید: مائتی الف(دویست هزار تا). حضرت دوباره میفرماید: مائتی الف؟ من دویستهزار تا شیعه دارم؟ جوان انقلابی میگوید: آقا اصلاً میدانید چیست؟ بحث صدهزار و دویستهزار تا نیست، نصف جمعیت، شیعه شما هستند. وقتی در یک نظام، در یک کشور، در یک حکومت، به خصوص حکومت ما که دینی و انقلابی است، جریان غلو پیش میآید و ما با آن برخورد نمیکنیم و جلوی این غلوها را نمیگیریم، اینها کمکم تبدیل میشود به یک سری باورهای خرافی. چیزی مثل همین خوابهایی که میبینند و نقل میکنند. و تازگی دارند روی دست هم میزنند در نقل خواب. میدانید که اصلاً نقل خواب حجت و سند نیست و اعتباری ندارد. خواب به هیچ وجه از نظر شرعی حجیت ندارد. اولاً بعضی از خوابها جعلی است. ساختگی است. در شب احیا بعضی از افراد برای اینکه مجلس را گرم کنند و شور بیشتری بدهند به آن، همینطور یک چیزی بههم میبافند و یک خوابی نقل میکنند تا مردم را به گریه بیندازند. خیلی از این خوابها جعلی است و تازه اگر خوابی جعلی هم نباشد حجیّت ندارد. آموزگاران انقلاب، کسانی مثل مطهری و شریعتی وقتی شخصیت ائمه را میخواستند معرفی کنند، بخشی از کارشان نفی همین خرافات بود. اوایل انقلاب به دنبال الگویی بودند که با عقل و خرد و تدبیرش و در نهایت با روحیه انقلابیاش جامعه را پیش ببرد. اما هرچه از انقلاب فاصله گرفتیم، این بخش از شخصیت ائمه کمرنگتر شد و آنچه را در گذشته نفی میکردیم، دارد پررنگتر میشود. به نکته بسیار خوبی اشاره کردید. از همان موقع روحانیت مترقی –یا روحانیت انقلابی- در جبهههای مختلف مبارزه میکردند. من همیشه گفتهام مرحوم مطهری در آن زمان در چند جبهه میجنگید؛ یکی از این جبههها حکومت و رژیم شاه بود. در یک جبهه با روشنفکران غربزده مبارزه میکرد. جبهه دیگر متحجران بودند. تعبیر امام هم در اینباره «متحجرین» است. این متحجرین قبل از انقلاب هم بودند، امام خطر آنها را همیشه گوشزد میکرد و اگر یادتان باشد گفته بود: اینها همان کسانی هستند که وقتی مصطفی در فیضیه از کوزهای آب خورده بود، گفته بودند این کوزه را آب بکشید، چون پسر فلانی از آن آب خورده. چرا؟ چون امام وارد موضوعاتی مثل فلسفه شده بود. آدمهای متحجری قبل از انقلاب هم حضور داشتند. در طول تاریخ هم بیشتر علمای بزرگ یا شعرای بزرگ که به محاکمه کشیده شدهاند، اعدام شدهاند و یا مرتد شناخته شدهاند، نوعاً گرفتار همین افراطیون و متحجرین به نام دین و مذهب شدهاند. قبل از انقلاب یکی از جبهههایی که با آن میجنگیدیم، همین جبهه بود. اسمشان را گذاشته بودیم وَلویّون. این وَلویّون کسانی بودند که به بهانه ولایت علی و به نام ولایت اهل بیت مخالف مبارزه بودند، مخالف سیاست بودند، مخالف انقلاب بودند، مخالف امام بودند، مخالف همه انقلابیون بودند. و به عنوان چهرههای مقدس، چهرههای اهل ولایت، چهرههای اهل بکاء و اهل گریه، دین واقعی را از آن خود میدانستند. یکی از آنها چنان دچار افراط شده بود که در چند منبر گفته بود ما باید جشن کتابسوزی بگیریم و کتابهای علامه طباطبایی و مطهری را بسوزانیم. در یکی از محلههای قدیمی تهران–عینالدوله- منبر میرفتم. هر شب آخر منبر، یک کتاب از مرحوم مطهری به جوانها معرفی میکردم. اتفاقاً آن شبی که درگیر شدیم شبی بود که من کتاب جاذبه و دافعه علی(ع) را معرفی کردم. بعد از منبر، امام جماعت آن مسجد که از وَلوّیون بود گفت: آقا شما اسم مطهری را بردید. گفتم: بله. گفت: شما کتاب حجاب ایشان را خواندهاید. گفتم: بله. گفت: وجه و کفّین مستثنی است. گفتم: بله. به فتوای بسیاری از علمای بزرگ مستثنی است. بحثمان شد. فردا شب من دو کتاب با خودم بردم، یکی منهاجالصالحین مرحوم آقای خوئی و دیگری عروةالوثقی با حاشیه همه آقایان از جمله امام خمینی (ره). این دو کتاب را به مسجد بردم. تا من آمدم بالای منبر بروم، ایشان قصد رفتن کرد. چون احساس کرد ما منحرفیم [خنده]، به ایشان گفتم بنشینید با شما کار دارم. کتابهایی آوردهام که بعد از منبر میخواهم درباره آنها با شما صحبت کنم. بعد از منبر پرسیدم شما مقلد چه کسی هستید، پیرو چه کسی هستید. علیالقاعده باید میگفتند آقای خویی، چون پیرو آقای خمینی که نبودند. عروةالوثقایی که با خودم برده بودم، با حاشیه همه علما همراه بود. گفتم اگر پیرو آقای خویی هستید این فتوای آقای خویی در باب نکاح، مساله چهارم. ایشان وجه و کفّین را استثنا کردهاند. اگر مقلد آقای دیگری هستید این هم عروةالوثقی. این بحث ما که بعد از منبر صورت گرفت، دیدم که چند جوان از جمله جوان قدبلندی مثل این تعزیهخوانهایی که میخوانند و راه میروند، همینطور دارد راه میرود و به سمت من میآید و میگوید آقا شما اینجا اسم مطهری را بردید؟ من هم خیلی غلیظ بله را با عین گفتم: بعله. (ببینید واقعاً آدم باید خون بگرید. توی شرایط انقلاب) گفت: شما اسم این [...] سنّی را چرا میبری. مسجد ما یک نورانیتی دارد، شما با بردن اسم او، نورانیت مسجد ما را از بین بردهای. در آن محله پهلوانی بود به نام حاج اکبر حاتم که اسم تعمیرگاهش سهیل بود. این پهلوان انقلابی عصبانی شد و به حمایت ازمن داد و فریاد راه انداخت که من میروم پیش مراجع قم. من هم غائله را خواباندم و گفتم دعوا و مرافعه راه نیندازید که پاسبان شاه سوء استفاده کند. این خرافات و تحجر از قبل از انقلاب بوده. هم امام و هم مطهری خیلی روی این مسئله تاکید میکردند. این مشکل کمکم به بعد از انقلاب و به ویژه به دوران جنگ هم سرایت کرد. یعنی در طول جنگ هم جریان خرافات قطع نشد؟ در طول جنگ بعضی از بچهها که ظرفیت کمتری داشتند بر اثر دوری از خانواده، فشار جنگ و غربتی که در جبهه دچارش شده بودند به افسردگی دچار شدند و گرفتار نوعی بیماری روانی شدند. عدهای از اینها ادعا میکردند امام زمان را میبینند. اوایل خیلی به این مسئله توجه نمیشد. بعد دیدند تعداد مدعیانی که آقا را زیارت کردهاند خیلی زیاد شده. اینها دچار تخیل و توهم شده بودند. وقتی وزیر کشور بودم برای بازدید از منطقه به جبهه رفتم. یکبار در محوری اطراف ایلام، جوانی که طفلک قیافه نورانی هم داشت با محاسنی بلند و سری تراشیده و دستهایی حنا بسته و خیلی ملکوتی سمت من آمد و همینطور که با من راه میآمد یکدفعه گفت آقا ببین، ببین این پرنده چه میگوید، در همان حین که میخواست به من بگوید آن پرنده چه میگوید، شروع کرد به سینه زدن و گفت پرنده دارد میگوید وای حسین کشته شد. حالا پرنده یک چیزی میخواند و شما میتوانی با ریتم صدایش خودت یک چیزی را ردیف کنی. بعضی دچار توهم میشوند و کمکم این توهم برایشان تبدیل به باور میشود. اگر این را تقویت کنید و جلوتر بیایید، این موضوع گسترش پیدا کند معلوم است از آن چه چیزی منتج میشود. از دل آن خرافات و موهومات در میآید که الان جامعه ما متاسفانه به آن گرفتار شده و اشکال ما این است که در برابر این نوع خرافات و موهومات نمیایستیم. یا به خاطر آبرویمان و حیثیتمان، یا به خاطر مصلحتی برخورد نمیکنیم و وقتی برخورد نکنیم طرف فکر میکند که حرف درستی زده و آن را ادامه میدهد. این نوع حرفها هم در جامعه عوام و عوامزده خریدار دارد. شما را تنها گذاشتند؟ بله تنها گذاشتند والا اگر همان موج در میگرفت، امروز دیگر کسی جرات نمیکرد خواب ببیند و آن را به عنوان دلیل و حجت مطرح کند. مثلاً میگویند کسی سه نفر از علما را که شهید شدهاند یا از دنیا رفتهاند، در خواب دیده و دیده که یکی از آن سه نفر نیست. پرسیده فلانی کجاست؟ گفتهاند او خیلی بالا رفته. پرسیده شما چرا اینجا ماندهاید و با او نرفتهاید؟ گفتهاند: به این علت که ما چهارپنج ماه از شریعتی حمایت کردهایم! بعدش هم توبه کردهایم ولی به خاطر آن چهارپنج ماه ما را اینجا نگه داشتهاند. یعنی از آن یک نفر پایینتر ماندهایم. یعنی بیست نگرفتهایم [با خنده] بالاخره یک هفده و نیم به ما دادهاند و ما را اینجا نگه داشتهاند. سایت دیگری در مقابل نوشته است که با این اوصاف، فلان شخصیت و بهمان شخصیت ما را بعد از مرگ حتماً یک جایی نگهمیدارند چون مدتی از شریعتی حمایت کردهاند. آنجا شخصیتهای بلندپایه ما را نام بردهاند و عکسشان را گذاشتهاند روی سایت. این ضربه است. اینکه کسی بیاید و بگوید وقتی مقام معظم رهبری به دنیا آمده قابله ایشان ناگهان الله اکبر گفته، برای اینکه ایشان وقتی به دنیا آمده گفته است: یا علی. این مزخرفات است. توهین به مقام معظم رهبری است. اینجور حرفها ضد ولایت فقیه است. اتفاقاً اینجاست که باید بگوییم: مرگ بر ضد ولایت فقیه. ببینید چقدر این حرف موجب سوء استفاده قرار گرفت. البته آقایی که این حرف را زده از طرف بیت مورد توبیخ قرار گرفت ولی مردم از این توبیخها مطلع نشدند. چرا نباید مردم از این توبیخ باخبر شوند؟ من هم میگویم ای کاش این توبیخ منعکس میشد. ای کاش منعکس میشد که بدانند تفکر ایشان اصلاً این نیست. قبل از انقلاب، در میان روحانیون ما اگر بنا بود بپرسند که روشنفکرترین آخوند و روحانی شما کیست و ما میخواستیم سه تا روحانی روشنفکر اسم بیاوریم، اولین یا دومین اسم، اسم ایشان بود، الان هم ایشان همان شخص است. این خرافات و موهومات را ایشان قبول ندارند. اصلاً این حرفها معنا ندارد، عقلانی نیست. به نظر من باید از این حرفها انتقاد بشود و این انتقادات مطرح شود تا جامعه کمکم جرات کنند و جلوی این انحرافات بایستند. الان هم یک مخالفتهایی با این نوع خرافات میشود ولی محدود است. در همین حد که روی یک سایتی مطلبی و تحلیلی علیه چنین حرفهایی مطرح میشود ولی مگر آن سایت را چند نفر میبینند و میخوانند؟ این وظیفه را باید روحانیت ما به عهده بگیرد. روحانیت مسوول اعتقادات مردم و حفظ سلامت عقاید مردم و افکار و اندیشههای دینی جامعه است.روحانیت باید قبل از همه بگوید و بعد اصحاب قلم، فرهنگیها، تحلیلگران، نترسند، البته افراط نکنند، از موقعیتی که پیش آمده، استفاده غیر صحیح نکنند، یک جای دیگر را نزنند، واقعاً بیایند درست و حسابی نقد کنند. خوب حالا تکفیر هم شدند شدند، بیگناهی کمگناهی نیست در دیوان عشق/ یوسف از دامان پاک خود به زندان میرود. حالا که بحث به اینجا کشید بد نیست تفصیلیتر به موضوعی که پیش از این طرح کردید بپردازم. شما چه جوابی دادید؟ من رفتم پشت تریبون و گفتم ایشان درست میگویند. حق با ایشان است. طبق قانون اساسی نباید این کار را میکردم اما اعلام میکنم اگر فردا چنین کسی را دستگیر کنم و به قوه قضاییه تحویل بدهم او با استفاده از ضامن و وثیقه، بیرون میآید و به ریش ما میخندد و دیگر نمیشود جلوی رشوهخواری را گرفت. ما در خیلی از کارهایمان اسماً شیعهایم ولی به مکتب تشیع عمل نمیکنیم. در زندگی فردیمان، در معاشرتمان و در اخلاقمان به تشیع عمل نمیکنیم و در سیاستمان هم به آن عمل نمیکنیم. به عنوان یک انسان امروزی که تجربه سیاسی داشته میتوانید بگویید حکومت امیرالمومنین موفق بوده و میشود از آن الگوبرداری کرد؟ چقدر امکان تحقق چنین حکومتی وجود دارد؟ حتماً میتوان از آن الگوبرداری کرد. اگر بگویم حکومت علی(ع) که حکومت اسلام ناب است، قابل پیاده شدن نیست، معنای این حرف این است که اسلام قابلیت اجرا ندارد. در این صورت زیربنای دین و خدا و پیغمبر را زدهایم. معنای چنین حرفی این است که پیامبر دینی آورده، سیاستی آورده، حکومتی آورده که این حکومت به درد جابلقا و جابلسا میخورد و در جبروت و اینجور جاها باید پیاده شود. اینکه معنی نمیدهد. خود پیامبر آمد حکومت تشکیل داد. منتهی فرصت رسول خدا کم بود. بیست و سه سال درگیر بودند و بالاخره مسائلی پیش آمد و به یک معنا اسلام از مسیر اصلیاش منحرف شد. اگر آن اسلامی که بود پیاده میشد و مسلمانان شقهشقه نمیشدند، سرنوشت ما این نبود، نه شیعهاش این بود و نه سنیاش این میشد. الان هم بنده قائلم میشود به آن ایدهآل نزدیک شد. امیرالمومنین در نهجالبلاغه میفرماید شما مثل من نمیتوانید زندگی کنید. البته از نظر من منظور حضرت در اینجا زندگی فردی است؛ زندگی کردن با دو تا خرما و نان جو. با این وجود حضرت میفرماید: اعینونی بالورع و السداد؛ لااقل به من کمک کنید. به تعبیر بزرگان، ما نمیتوانیم مثل علی در قله قرار بگیریم اما میتوانیم در جهت او حرکت کنیم. ما متاسفانه گاهی حتی در جهت مخالف حرکت میکنیم. بنابراین در یک جمله اگر در حکومتمان رودربایستی را کنار بگذاریم، قابلیت اجرا دارد. بنده قائلم به اینکه در حکومت ما رودربایستی هست. باید رودربایستی را کنار بگذاریم. هرکس تخلف کرد با او برخورد کنیم. حالا هرکه باشد. نگوییم بد است. امیرالمومنین این کار را نمیکرد. من ناطق اگر واقعاً تخلف دارم باید بررسی شود. اساساً چرا مثل منی مورد سوال و مواخذه قرار نگرفت. واقعاً این سوال جدی من است. یعنی تعارف نمیکنید؟ تعارف نمیکنم. واقعاً من چرا مورد سوال قرار نگرفتم؟ چرا مواخذه نشدم؟ اگر نسبتی داده شد، چرا تحقیق نشد، بررسی نشد که این درست است یا درست نیست. واقعاً برای من سوال است و اصلاً این برای من مسئله است، برای جامعه هم مساله است، مردم ماها را میبینند. ما روحانی هستیم. در انقلاب هم بودهایم. متاسفانه به ما انقلابی هم میگویند، الگوی مردمیم. خوب اگر بنا باشد یک شیخی که مردم به او دلبسته بودند، و قبل از انقلاب پای منبرش مینشستند و دنبال او آمدند و انقلاب کردند، متهم شود و اتهامش بررسی نشود، تاثیر مخربی بر ذهن آنان میگذارد. به معنای واقعی کلمه اگر من مقصر بودهام و واقعاً بیتالمال را خورده و بردهام باید به مردم معرفی میشدم، همهچیز باید گفته میشد، اعلام میشد و ما طرد میشدیم و با ما برخورد میکردند. اما اگر این اتهام دروغ بود، باید با کسی که این حرف را زده بود برخورد میکردند، هرکس که بود. ما میخواهیم الگوی حکومت امیرالمومنین را پیاده کنیم. ولی ساختاری که در حوزه سیاست وجود دارد به ما اجازه نمیدهد. من میخواهم الان درباره این ساختار حرف بزنیم و سوالم از حضرتعالی این است که فکر میکنید این ساختار تا چه حد در تعارض با آموزههای امیرالمومنین در حکومتداری است؟ ما که ادعا کردهایم میخواهیم حکومت علی(ع) را پیاده کنیم انقلابیون و امام رحمتالله علیه با برداشتی که از اسلام و انقلاب و سیره ائمه اطهار علیهمالسلام داشتند و با توجه به شرایط زمان و مکان یکسری اصول وضع کردند. دو نکته زمان و مکان برای امام بسیار مهم بود و موضوعیت داشت. ایشان حتی در زمینه فقه، معتقد بودند که در فتوا مسئله زمان و مکان موضوعیت و مدخلیت دارد. درباره موسیقی ایشان قائل بودند به اینکه زمان و مکان موضوعیت دارد. ایشان میگفتند اگر از من بپرسند در فلانجا آلات موسیقی خرید و فروش میشود، چنین چیزی چه حکمی دارد؟ ممکن است بگویم حرام است.ولی در جمهوری اسلامی میگویم حلال است. پس شما جهت کلی سیاست را در جهت الگوبرداری از روش حکومت امیرالمومنین میدانید؟ بله. اما فاصله ما خیلی زیاد است. جهت، همان جهت است اما با فاصله. زمانی که شما وزیر کشور بودید، کشور در اوج ناامنی داخلی به سر میبرد و شما در شرایط بسیار دشواری تصدی این پست را بر عهده داشتید. خیلیها اذعان دارند که آقای ناطق نوری یکی از قویترین وزرای کشور بوده و این قوت جز با شدت و حدت و تصلب رای عملی نبود و نیست. اما در کنار این در زندگی شخصیتان شما نسبت به خیلیها با جوانمردی و فتوت رفتار کردید. حتی کسانی که نه فقط منتقد بلکه مخالف صددرصد شما هستند. فکر میکنید ساز و کار ما برای اجرای یک حکومت علوی، برای اینکه گام به گام جلو برویم، به تعادل برسیم و از حرکتهای افراطی پرهیز کنیم چیست؟ و برای اصلاح این ساز و کارها باید از کجا شروع کنیم؟ بحثی که درباره دوران وزارت بنده مطرح کردید، مربوط به اوایل انقلاب است. یعنی اواخر 57 و اوایل 58. چون در واقع در سال 58 حکومت ما تشکیل میشود. ما در سال 60 و 61 با اوج درگیریها، ترورها و ناشیگریها روبهرو بودهایم. همه ما وقتی حکومت شروع شد ناشی بودیم. من اتفاقاً از مدیریت آن دوره و بعد هم از همان روش در مجلس استفاده کردم. به لطف خدا همه محبت دارند و میگویند که آن روش مدیریت کارساز بوده، میخواهم با توجه به شکل مدیریت آن دوره به سوال شما جواب بدهم و بگویم معلوم میشود با وجود ناشی بودن ما، با وجود نو بودن حکومتمان که قبل از آن نمونه و الگویی وجود نداشت تا حدودی موفق عمل کردهایم، اگر به متن توجه کنیم و به حاشیه نرویم میشود در جهت حکومت علی(ع) حرکت کرد. میشود هم قاطع بود و هم رئوف بود. میشود هم جدی برخورد کرد هم در عین حال حق کسی را پایمال نکرد و دل کسی را نشکست. واقعاً میشود. من تجربه کردهام. بنده در همان دوره اینگونه عمل میکردم. آن روزها توی خیابان ولعیصر عدهای بدحجاب و با آرایش بیرون میآمدند. یک عده هم میخواستند با این افراد برخورد کنند درحالی که مسوولیت برخورد با آن اشخاص بر عهدهشان نبود اما به عنوان نیروهای انقلابی و اسلامی و خودسر میآمدند و میریختند توی خیابان ولیعصر و مثلاً یک پسری را که موهایش بلند بود میگرفتند و بغل جوب میخواباندند که با ماشین سرش را بتراشند و گاه پوستش را هم میکندند. یا امثال آن. امام رحمتالله علیه به من فرمود این هرج و مرجها چیست؟ من بدون اینکه از امام خرج کنم، با آنها برخورد کردم. من در دوران مدیریتم هرگز از امام خرج نکردم اصلاً مدیری که هرروز برود بگوید آقا اجازه هست؟ یا بگوید آقا گفتهاند این کار را بکن، و همه مسوولیت را به گردن رهبر بیندازد، چنین مدیری به هیچ دردی نمیخورد. مدیری که میخواهد هرچیزی را به گردن مقام بالاتر بیندازد تا خودش سالم بماند به درد نمیخورد. من بدون اینکه از امام هزینه کنم، مقابل قویترین نیروها ایستادم؛ سخت برخورد میکردم، دستگیر میکردم. یک شبی ساعت یک نصف شب خبر دادند که بین دو گروه درگیری پیش آمده که حالا من نمیخواهم اسم بیاورم. نیمهشب بلند شدم و گفتم ماشین را راه بیندازید برویم. آمدم و خودم وارد صحنه نبرد شدم. یک طرف خیابان جمعیتی با کلاش، یک طرف دیگر جمیعیت با ژ-3 ایستاده بودند. من از ماشین پیاده شدم. بچهها گفتند حاجآقا خطرناک است. اینها همه تیر و تفنگ دستشان است. گفتم عیبی ندارد. بروید کنار. در را چنان با شدت باز کردم که پرده شیشه ماشین کنده شد از بس که عصبانی بودم. گفتم بگذارید من را بزنند تا مسوولین کشور به فکر این قضیه بیفتند. ببینید چنین کاری یک فداکاری و دلسوزی و جرات میخواهد. من با این قضایا برخورد کردم، تهمتهایی هم شنیدم پای آن هم ایستادم. اما بالاخره نمیشد سکوت کرد. در سیستان و بلوچستان، در زاهدان، یک انتخابات بود، یک سید معممی که با ما هم سلام و علیک داشت، صلاحیتش را شورای نگهبان رد کرده بود. در زاهدان، جمع کثیری از مردم راه افتادند و به حمایت از او دفتر امام جمعه را آتش زدند، دفترحزب جمهوری را آتش زدند و همینطور داشتند میآمدند جلو تا استانداری. من از اینجا هزار و دویست تا نیرو با دو تا جمبوجت به زاهدان فرستادم. از یک طرف معاون سیاسی آقای آخوندی را فرستادم و از آن طرف رئیس کمیته را فرستادم و گفتم بروید آنجا مستقر شوید، شب، شهر را در اختیار بگیرید. فرماندهی آن هم با خود من، نیم ساعت به نیم ساعت هم از من دستور بگیرید، هر حادثهای هم رخ داد مسوولیتش با من. در آن درگیری سه نفر کشته شدند. درمجلس در اینباره بحث شد و گفتند استاندار سیستان آدمکش است و آنجا آدم کشته. بنده به مجلس رفتم و گفتم یک جلسه غیر علنی تشکیل بدهید. جلسه گذاشتند. من به آن جلسه رفتم و گفتم استاندار آدمکش نیست. بنده آدمکشم، من دستور دادهام. آن سید با من سلام وعلیک داشت. آقای آخوندی حالا شاید یادش بیاید، به من زنگ زد که این آقا آمده توی استانداری، با او چه کنیم، گفتم هیچی، به او یک چایی بدهید، عمامهاش را هم محترمانه از سرش بردارید و ببریدش زندان تا بعد ببینیم تکلیف چیست. به مجلسیها گفتم بنده دستور دادهام. و این کار را برای حفظ امنیت سیستان و بلوچستان که یکی از استانهای مرزی ماست انجام دادهام. یک طرف این استان افغانستان و پاکستان است و یک طرفاش اشرار، من شاه سلطان حسین نیستم. بنده دستور دادم. مرا به دادگاه معرفی کنید و محاکمه کنید. برای حکومتداری چنین چیزی لازم است؛ جایی اگر لازم بود جدی برخورد کنم، این کار را میکردم. تاوانش را هم دادید؟ بله، تاوانش را هم دادم. حالا اگر بخواهیم در این میان شیوه حکومت حضرت علی(ع) را پیاده کنیم چه کار باید بکنیم؟ حالا عرض میکنم. ما حزب را که ابزار دموکراسی است نداریم. قاعده بازی را هم بلد نیستیم. قاعده بازی چیست؟ اگر از شما بپرسند در ایتالیا عمر یک دولت چقدر است چه میگویید؟ عمر دولت در ایتالیا تا همین چند سال پیش و قبل از اینکه برلوسکونی روی کار بیاید، کمتر از یک سال بود. نه عمر یک وزیر، بلکه عمر یک دولت. دولت عوض میشود اما شما میبینید که سیستم بههم نمیخورد، حکومت بههم نمیخورد. ببینید ایتالیا عضو فعال اتحادیه اروپا بود، جزء هفت کشور صنعتی بود، اما با عوض شدن دولتها وضعیت ایتالیا تغییر نمیکرد. چون قاعده بازی را بلد بودند. یعنی اگر حزب A برنده شود و اکثریت آراء را از آن خود کند، رئیس جمهور را آن حزب، انتخاب میکند (در کشورهایی که حکومت پارلمانی دارند) یا نه اگر رئیس جمهور از یک حزب، رای بیاورد این رئیس جمهور، وزرایش را از حزب خودش انتخاب میکند. مشاورین و معاونینش را هم از حزب خودی انتخاب میکند. اما وقتی از وزیر و معاون رئیس جمهور، پایینتر میآیند، به بدنهای میرسند که در کل دنیا به آن میگویند بدنه کارشناسی. رئیس جمهور که سرکار میآید، به این بدنه دست نمیزند. جمهوریخواهها روی کار بیایند، دموکراتها را بیرون نمیکنند. دموکراتها هم اگر قدرت را در دست بگیرند، جمهوریخواهها را بیرون نمیکنند. ما قاعده بازی را نه چپمان بلد بود و نه راستمان. چپ میآید روی کار و همه جناح راستیها حتی فراش مدرسه ابرقو را عوض میکند. جالب است یک وقتی آقای کروبی در زمان مجلس چهارم به من گفت که این رفقای شما آمدهاند همه دوستان ما را کنار گذاشتهاند. گفتم، ببین تیپ من این نیست.من با چنین کارهایی مخالفم. البته این حرف را منی میزنم که هم به آن معتقدم و هم به آن عمل کردهام. بنده همین الان استانداران و مسوولین زمان خودم را ماهی یکبار دور هم جمع میکنم. همین پریشب به این دوستان افطار دادم. این روند از دهه60 تا الان ادامه دارد. در این جمع همهجور آدمی حضور دارد برای مثال آقایان حاجی، کرباسچی، حمید جلائیپور، کوپایی، تابش، اکبر رحمانی، امیر عابدینی، احمد پورنجاتی و مسجدجامعی حضور دارند. اگر خودم به این حرف عمل نکرده بودم اصلاً به شما نمیگفتم. آقای کروبی گفت رفقای شما چنین و چنان کردهاند و من گفتم خیلی کار بدی میکنند. مثل کاری که دوستان شما در مجلس سوم کردهاند. فرضاً نماینده دماوند در مجلس سوم رای نیاورد، نماینده مجلس سوم از خط شما روی کار آمد. این بیچاره را از آموزش و پرورش رد کردند و هیچجا راهش ندادند. دلش را خوش کرده بود به اینکه عضو هیئت امنای امامزاده هاشم باشد. این رفیق شما آنقدر برای این بنده خدا زد که از هیئت امنایی امامزاده هاشم، برش داشتند[خنده همه]. وقتی این را به آقای کروبی گفتم، ایشان گفت: تو عجب آدمی هستی. این را کجا توی آستینت داشتی؟[خنده همه] معنای چنین چیزی میدانید چیست؟ معنای اینکه این گروهها با روی کار آمدن به حذف طرف مخالف میپردازند این است که همیشه کشور ما در این سی و سه سال خواسته است با یک بدن نیمهفلج جلو برود. وقتی یک بخش بدن را حذف کنیم، آن بخش فلج میشود. و در چنین شرایطی نمیشود کشور را به درستی اداره کرد. این موضوع، کاری با امیرالمومنین و حکومت او ندارد. حزب هم هیچ منافاتی با شیوه حکومت حضرت امیرالمومنین ندارد. اگر ما واقعاً بخواهیم به حکومت علی(ع) اقتدا کنیم باید بدانیم در حکومت ایشان، ملاک شایستهسالاری بوده است. شایستهسالاری را باید معیار قرار بدهیم. من در طول تصدی پست وزارت کشور، عضو مرکزی حزب جمهوری بودم اما افراد ضد حزب هم با من کار میکردند. منتهی من به آنها میگفتم تا دم در وزارت کشور، من عضو حزب جمهوری هستم و شما هم ضد این حزب. اما وارد وزارتخانه که میشویم، من وزیر حزب جمهوری نیستم، وزیر جمهوری اسلامی هستم و شما هم کارمند جمهوری اسلامی و باید با هم برادرانه کار کنیم و آنها هم مردانه با من کار کردند. اگر اینطوری عمل کنیم، کشور اداره میشود. الگوی ما هم باید خود امیرالمومنین باشد و انتخابهایی که داشته و نیروهایی که به کار گرفته موید این حرف است؛ ایشان حتی «زیادابن ابیه» را هم سرکار میآورد. دیگر چهجوری باید بگویم؟کنند. دموکراتها هم اگر قدرت را در دست بگیرند، جمهوریخواهها را بیرون نمیکنند. ما قاعده بازی را نه چپمان بلد بود و نه راستمان. چپ میآید روی کار و همه جناح راستیها حتی فراش مدرسه ابرقو را عوض میکند. جالب است یک وقتی آقای کروبی در زمان مجلس چهارم به من گفت که این رفقای شما آمدهاند همه دوستان ما را کنار گذاشتهاند. گفتم، ببین تیپ من این نیست.من با چنین کارهایی مخالفم. البته این حرف را منی میزنم که هم به آن معتقدم و هم به آن عمل کردهام. بنده همین الان استانداران و مسوولین زمان خودم را ماهی یکبار دور هم جمع میکنم. همین پریشب به این دوستان افطار دادم. این روند از دهه60 تا الان ادامه دارد. در این جمع همهجور آدمی حضور دارد برای مثال آقایان حاجی، کرباسچی، حمید جلائیپور، کوپایی، تابش، اکبر رحمانی، امیر عابدینی، احمد پورنجاتی و مسجدجامعی حضور دارند. اگر خودم به این حرف عمل نکرده بودم اصلاً به شما نمیگفتم. آقای کروبی گفت رفقای شما چنین و چنان کردهاند و من گفتم خیلی کار بدی میکنند. مثل کاری که دوستان شما در مجلس سوم کردهاند. فرضاً نماینده دماوند در مجلس سوم رای نیاورد، نماینده مجلس سوم از خط شما روی کار آمد. این بیچاره را از آموزش و پرورش رد کردند و هیچجا راهش ندادند. دلش را خوش کرده بود به اینکه عضو هیئت امنای امامزاده هاشم باشد. این رفیق شما آنقدر برای این بنده خدا زد که از هیئت امنایی امامزاده هاشم، برش داشتند[خنده همه]. وقتی این را به آقای کروبی گفتم، ایشان گفت: تو عجب آدمی هستی. این را کجا توی آستینت داشتی؟[خنده همه] معنای چنین چیزی میدانید چیست؟ معنای اینکه این گروهها با روی کار آمدن به حذف طرف مخالف میپردازند این است که همیشه کشور ما در این سی و سه سال خواسته است با یک بدن نیمهفلج جلو برود. وقتی یک بخش بدن را حذف کنیم، آن بخش فلج میشود. و در چنین شرایطی نمیشود کشور را به درستی اداره کرد. این موضوع، کاری با امیرالمومنین و حکومت او ندارد. حزب هم هیچ منافاتی با شیوه حکومت حضرت امیرالمومنین ندارد. اگر ما واقعاً بخواهیم به حکومت علی(ع) اقتدا کنیم باید بدانیم در حکومت ایشان، ملاک شایستهسالاری بوده است. شایستهسالاری را باید معیار قرار بدهیم. من در طول تصدی پست وزارت کشور، عضو مرکزی حزب جمهوری بودم اما افراد ضد حزب هم با من کار میکردند. منتهی من به آنها میگفتم تا دم در وزارت کشور، من عضو حزب جمهوری هستم و شما هم ضد این حزب. اما وارد وزارتخانه که میشویم، من وزیر حزب جمهوری نیستم، وزیر جمهوری اسلامی هستم و شما هم کارمند جمهوری اسلامی و باید با هم برادرانه کار کنیم و آنها هم مردانه با من کار کردند. اگر اینطوری عمل کنیم، کشور اداره میشود. الگوی ما هم باید خود امیرالمومنین باشد و انتخابهایی که داشته و نیروهایی که به کار گرفته موید این حرف است؛ ایشان حتی «زیادابن ابیه» را هم سرکار میآورد. دیگر چهجوری باید بگویم؟فلج جلو برود. وقتی یک بخش بدن را حذف کنیم، آن بخش فلج میشود. و در چنین شرایطی نمیشود کشور را به درستی اداره کرد. این موضوع، کاری با امیرالمومنین و حکومت او ندارد. حزب هم هیچ منافاتی با شیوه حکومت حضرت امیرالمومنین ندارد. اگر ما واقعاً بخواهیم به حکومت علی(ع) اقتدا کنیم باید بدانیم در حکومت ایشان، ملاک شایستهسالاری بوده است. شایستهسالاری را باید معیار قرار بدهیم. من در طول تصدی پست وزارت کشور، عضو مرکزی حزب جمهوری بودم اما افراد ضد حزب هم با من کار میکردند. منتهی من به آنها میگفتم تا دم در وزارت کشور، من عضو حزب جمهوری هستم و شما هم ضد این حزب. اما وارد وزارتخانه که میشویم، من وزیر حزب جمهوری نیستم، وزیر جمهوری اسلامی هستم و شما هم کارمند جمهوری اسلامی و باید با هم برادرانه کار کنیم و آنها هم مردانه با من کار کردند. اگر اینطوری عمل کنیم، کشور اداره میشود. الگوی ما هم باید خود امیرالمومنین باشد و انتخابهایی که داشته و نیروهایی که به کار گرفته موید این حرف است؛ ایشان حتی «زیادابن ابیه» را هم سرکار میآورد. دیگر چهجوری باید بگویم؟ به عنوان حسن ختام، این سوال را بپرسم و بحث را به پایان ببریم. فکر میکنید اگر آقا امیرالمومنین الان بود چه میکرد؟ اصلاً ما عدل امیرالمومنین را طاقت میآوردیم؟ علی(ع) حکومت را نپذیرفت به خاطر عدالت، پذیرفت به خاطر عدالت. شهید شد به خاطر عدالت. عبارت عربی آنچه گفتم این است: «دعونی فالتمسوا غیری» بروید غیر مرا انتخاب کنید، من به درد شما نمیخورم. دلیلش را هم میآورد: «فانّا مستقبلون امراً له الوجوهُ و الالوان»؛ من آینده رنگارنگی را در پیش میبینم که شما تحملش را ندارید. شما تحمل حکومت مرا ندارید. بعد از مرگ خلیفه سوم، مردم به سمت حضرت میروند و اصرار میکنند که حکومت را قبول کند و حضرت آنجا هم به خاطر عدالت قبول میکند و میفرماید: «لو لاحضور الحاضر» اگر این جمعیت اینجا نیامده بودند. «و قیام الحجة بوجود الناصر» که شما قول دادهاید یاری کنید مرا. «و ما اخذالله علی العلماء الّا یقاروا علی کظة الظالم و لا سغب المظلوم لألقیت حبلها علی غاربها». اگر آمدن شما نبود، اتمام حجت نبود و اگر این مسوولیتی نبود که خدا بر دوش عالمان دین گذاشته که اگر دیدید ظالمی از فرط ظلم نمیداند چه کند و مظلوم از فرط مظلومیت دارد از بین میرود بر عالمان دینی است که قیام کنند و حق مظلوم را بگیرند، اگر این مسوولیت نبود، من ریسمان شتر خلافت را به گردنش میانداختم تا به در خانه هرکه میخواهد برود. بعد هم گفتهاند: «قُتِلَ فی محرابه لشدة عدله». دشمن طاووس آمد پر او ای بسا شه را که کشته فرّ او گفت من آن آهوام کز ناف من ریخت آن صیاد خون صاف من. آقا خسته نباشید. یا علی. یا علی.
بازگشت |