
سروده ای از ایت الله سید حسین شمس
آن فَرَس صورت، به سيرت آدمى تا كه عرش حق، به زير آمد همى
يال و كاكل را به خون او خضاب سوى خيمه باز شد با صد شتاب
او همى گفت الظليمه، الظليم صد فغان از دست اين قوم لئيم
كشته شد از تيغشان سبط نبى زاده زهرا، حسين بن على
چون به گوش زينب آمد آن صدا جست از جا، شد برون از خيمه گا
ناگهان ديد اسب شه را واژگون زين و بال و كاكلش را غرق خون
يكسره زنها برون از خيمه ها مو پريشان دور او، با ناله ها
آن يكى گفتا، حسين من چه شد ديگرى گفتا كه مولا كشته شد
نازدانه گفت، اى اسب پدر با لب خشكيده رفت آن خوشسيَر
گو بدانم كشته شد با خشك لب يا كه آبش دادن، آن قومِ عرب
گو بدانم تشنه لب شد كشته او يا بديد آبى لبان خشك او
كشته شد او با لب خشكيده اش يا بديد آب آن لب تفتيده اش
بازگشت
|