Deprecated: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated in /home/ketabenaab/public_html/engine/classes/templates.class.php on line 211 نسخه قابل چاپ > گفتگوی حضرت امام حسین علیه السلام در كربلا با عمر بن سعد
صفحه نخست > --- > گفتگوی حضرت امام حسین علیه السلام در كربلا با عمر بن سعد

گفتگوی حضرت امام حسین علیه السلام در كربلا با عمر بن سعد


11 دی 1348, 03:30. نويسنده: shams

Hoseyn 04

 

حسين بن على عليهما السلام به وسيله يكى از يارانش به نام عمرو بن قرظه انصارى  به عمر بن سعد پيام فرستاد تا ملاقات و گفتگو نمايند.

عمرسعد با اين پيشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه با بيست تن از ياران خويش به سوى خيمه اى كه در وسط دو لشكر برپا شده بود، حركت نمود و دستور داد يارانش به جز برادرش ابوالفضل و فرزندش على اكبر وارد خيمه نشوند.

عمرسعد هم به يارانش ‍ كه تعداد آنها نيز بيست تن بود همين دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خيمه شدند.

 

امام علیه السلام حتى با دشمن سرسخت و خون آشام خويش - عمرسعد - هم از روى خيرخواهى سخن مى گويد تا او را از پرتگاه سقوط نجات بخشد . چون او به بهانه هاى واهى متمسك مى شود و از خانه و نخلستان سخن مى گويد، امام عليه السلام باز هم پاسخ مساعد داده و وعده جبران اين خسارتها را به او مى دهد. و آنجا كه پس از مايوس شدن از تاثير پند و اندرزش ‍ در وى مى فرمايد: نه زندگى و عمر زيادى نصيب تو خواهد گرديد و نه پُست و مقامى.

امام در اين مجلس خطاب به عمرسعد چنين گفت :

 

يَابْنَ سَعْدٍ وَيْحَكَ اَتُقاتِلُنِى ؟

فرزند سعد! آيا مى خواهى با من جنگ كنى؟

 

اَما تَتقى اللّه الَّذى اِلَيْهِ مَعادُكَ فَانَاابْنُ مَنْعَلِمْتَ

در حالى كه مرا مى شناسى و مى دانى پدر من چه كسى است و آيا از خدايى كه برگشت تو به سوى اوست نمى ترسى ؟

 

اَلا تَكُونُ مَعِى وَتَدَعُ هؤُلاءِ فَاِنَّهُ اَقْرَبُ اِلَى اللّه تَعالى ...

آيا نمى خواهى با من باشى و دست از اينها (بنى اميه ) بردارى كه اين عمل به خدا نزديكتر و مورد توجه اوست

 

عمرسعد : مى ترسم در اين صورت خانه مرا در كوفه ويران كنند.

امام: من به هزينه خودم براى تو خانه اى مى سازم .

 

عمرسعد: مى ترسم باغ و نخلستانم را مصادره كنند.

امام: من در حجاز بهتر از اين باغها را كه در كوفه دارى به تو مى دهم .

 

عمر سعد: زن و فرزندم در كوفه است و مى ترسم آنها را به قتل برسانند.

امام عليه السلام چون بهانه هاى او را ديد و از توبه و بازگشت وى مایوس گرديد در حالى كه اين جمله را مى گفت ، از جاى خود برخاست :

 

مالَكَ ذَبَّحَك اللّهُ عَلى فِراشِكَ عَاجِلاً وَلا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ

چرا اينقدر در اطاعت شيطان پافشارى مى كنى ! خدايت هرچه زودتر در ميان رختخوابت بكشد و در روز قيامت از گناهت درنگذرد،

فَوَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءْكُلَ مِنْ بُرِّالْعِراقِ اِلاّ يَسيراً

به خدا سوگند! اميدوارم كه از گندم عراق نصيبت نگردد مگر به اندازه كم (يعنى عمرت كوتاه باد.

 

عمرسعد نيز از روى استهزاء گفت : جو عراق براى من بس است.

 

 ( مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 245.)


بازگشت